*#خاطرات_شهدا
حال عجیبی داشت ، زودتر از همه بلند شد ، وضو گرفت و قبل از اذان رفت حرم .
از صحن گوهرشاد وارد شد و خودش را به ضریح رساند دائم اشک می ریخت انگار روبروی امام رضا (ع) ایستاده ، اشک می ریخت و حرف میزد ، بعد هم رفت یه گوشه و مشغول نماز و زیارت شد . می گفت ،
خواب امام رضا(ع) را دیدم ، فرمودند ، بیا حرم و حاجت بگیر ،
عملیات کربلای 10 حاجتش را گرفت.....
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده
#امام_زمان
#حجاب
#خاطرات_شهدا
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
دريكي از شبهاي مهتابي آبادان سيد به ميان كارگران رفت و گفت:
«نفت از آن ملت ايران است، خارجي ها آمده اند، تا براي ما كاركنند؛ نيامده اند كه ما را زير سلطه خود درآورند، آنان قسمت هايي از آبادان را در اختيار گرفته و اجازه ورود به ما نمي دهند؛ اين چيست كه به شيشه كافه ها، نوشته اند، «ورود ايراني و سگ ممنوع» خارجي ها، ايراني ها را [مساوي] سگ قرار داده اند، در حاليكه آنان مستخدم ما هستند، و آمده اند تا براي ما كار كنند.»
شور و هيجان خاصي سراسروجود كارگران را فرا گرفته بود،
سخنان نواب اولين جرقه هاي عدالتخواهي را در ذهنشان پديد آورد؛
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#خاطرات_شهدا✍
حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش
به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و
چـهره ســردار برای فـروشنده آشنا میاد و ازش
میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید🧐
حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای
سلیمانی میاد کاپشن بخره؟! فروشنده هم میگه
منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره
و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به
آقای سلیمانـی هستید. بعد از اصرار فروشنده و
سوالات مکرر حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم
سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم😇
زمانی که حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو
رو بپوشه و بپسنده اسلحهای که در کمر حاج قاسم
بود رو فروشنده میبینه و میگه نه تو خـود حــاج
قاسمی و لو رفتی😅
فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال
میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج
قــاسم هم در جـواب گفته بود اگه پـول نگیری
نمیخرم و میرم👋
فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال
دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم
قدم زده و به مغازه اون اومده🌱
#از_شهدا_الگو_بگیریم🦋
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی🌷
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمد_فرزانه
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد: دوستانش تشنه بودند، باتری بیسیم نیز تمام شده بود و نمیتوانست تماس بگیرد، نگاهی به بچهها انداخت، باید کاری میکرد، به آنها گفت :
«کمی تحمل کنید، میروم و برایتان آب میآورم».
موتور را برداشت و دور شد، مدتی گذشت و او با یک ظرف آب بازگشت، چند نفر از دوستانش سیراب شدند، اما باز هم برخی تشنه بودند، باید دوباره میرفت، هنگام رفتن گفت :
«تا لحظه آخر آب نخواهم خورد، میخواهم همانند مولایم حسین (ع) با لب تشنه شهید شوم».
لبخندی زد و با ظرف خالی از جمع دوستان جدا شد
https://eitaa.com/shahrokhmahdi
#خاطرات_شهدا📚
#حقالناس
خوردنش برای ما حرام است!🚫
شهید نمکی حدود دو سال در آبادی «هونیه در» کامیاران معلم بود و از بس که به مردم روستا محبت می کرد، اهالی هم او را از دل و جان دوست داشتند. یک روز برای دیدنش رفته بودیم هونیه در. وقتی رسیدیم، جماعت آمدند استقبال و از ما می خواستند که مهمانشان باشیم. نمی دانستیم که مهمان کدامشان بشویم. به هر حال رفتیم به مدرسه پیش رحمت الله. نزدیکی های ظهر بود که دیدم رحمت الله گرسنه اش شده. آن موقع به مدارس تغذیه می دادند و مدرسه ی آنها هم پر بود از تغذیه، مثل شیر و پرتقال و موز و بیسکویت. گفتیم: «رحمت الله! تا نهار بشود، از همین چیزها بردار بخور تا جلوی دل ضعفه ات را بگیری.»
گفت: «مادر! اینها سهمیه ی بچّه هاست. خوردنش برای ما حرام است. باور کن مدتی که اینجا بوده ام، ذرّه ای از تغذیه ی بچّه ها را به دهان نزده ام.»
آن روز آنقدر گرسنگی کشید تا غذا آماده شد.🌱
#شهیدرحمتاللهنمکی
#خاطرات_شهدا
ما در قبالِ تمام کسانی که راه کج میروند، مسئولیم..
حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم؛ از کجا معلوم که ما توی انحرافِ اینها نقش نداشته باشیم!
شاید برخورد نادرست، سهل انگاری، کوتاهی، همه اینها باعث انحراف شده باشد.
🧔🏻♂ شهید ابراهیم همت
+ شادی روح همه شهدا صلوات
#خاطرات_شهدا
فوتبالش خیلی خوب بود ⚽️
داشتیم مسابقه میدادیم که تیمِ مهدی، یک گُل عقب افتاد..
یه فرصت عالی جور شد، توپ روپای مهدی افتاد و راحت میتونست گل کنه تا بازی مساوی بشه، اما یهو مادرش صداش زد و گفت: مهدی برو نون بگیر 🍞
مهدی هم توپ رو ول کرد و رفت نونوایی!
🧔🏻♂#شهید_مهدی_زینالدین
#کانالوقفنوکریمادرساداتهست
#یازهراسلاماللهعلیها
#یاحسین
شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #علی_سعد
♨️رازی که تا پس از شهادت فاش نشد
💜همسر شهید روایت میکند: علی حافظ کلّ قرآن بود و هیچکس از این مسئله تا زمان شهادت او اطلاع نداشت. بنده هم به صورت بسیار اتفاقی متوجه این مسئله شدم. علی طبق عهده و عادتی که داشت هر شب قبل از خواب یک جزء قرآن باید تلاوت میکرد و بعد میخوابید و زمان بیداری برای نماز شبش نیز بین ۳:۳۰ تا ۴:۳۰ بامداد بود.
❤️یک شب که علی به خانه آمد، بسیار خسته بود؛ به نحوی که به سختی چشمهای خود را باز نگه میداشت. طبق عادت و عهدی که داشت، به اتاق رفت تا مثل هر شب قرآن بخواند؛ رفتم که به علی سر بزنم، قرآن جلوی علی باز بود و در حال قرائت بود اما از صفحههای قرآن بسیار جلوتر بود.
💜زمانی که علی متوجه حضورم در اتاق شد، گفت «شما کِی آمدی؟ چرا بدون اجازه وارد اتاق شدی؟!» به او گفتم «علی! شما حافظ قرآن هستید؟» او گفت «نه»! گفتم «من متوجه شدم که بسیار جلوتر از صفحههای قرآن میخواندید»؛ گفت «خب که چی حالا؟ میخواهید داد و بیداد راه بندازی که همسر من حافظ قرآن است؟»، گفتم «به هیچکس هیچچیزی نمیگم.» از او پرسیدم که «چه سالی حافظ قرآن شدهاید؟» که او گفت «من ۳سال است که حافظ قرآن هستم».
#شهید_علی_سعد
#خاطرات_شهدا✍
حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش
به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و
چـهره ســردار برای فـروشنده آشنا میاد و ازش
میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید🧐
حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای
سلیمانی میاد کاپشن بخره؟! فروشنده هم میگه
منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره
و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به
آقای سلیمانـی هستید. بعد از اصرار فروشنده و
سوالات مکرر حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم
سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم😇
زمانی که حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو
رو بپوشه و بپسنده اسلحهای که در کمر حاج قاسم
بود رو فروشنده میبینه و میگه نه تو خـود حــاج
قاسمی و لو رفتی😅
فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال
میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج
قــاسم هم در جـواب گفته بود اگه پـول نگیری
نمیخرم و میرم👋
فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال
دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم
قدم زده و به مغازه اون اومده🌱
#از_شهدا_الگو_بگیریم🦋
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی🌷