eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 پدر‌شهید : مامعمولا‌خیلی‌درسال‌به‌مسافرت‌میرفتیم البته‌بعد‌از‌شهادت‌بابک‌مخطل‌شد موقع‌که‌ما‌ازشهر‌خارج‌میشدیم بابک‌تازه‌زبان‌باز‌کرده‌بود‌تازه‌صحبت‌میکرد بااون‌زبانش‌شیرینش‌میگفت: "برای‌سلامتی‌لاننــده‌و‌مسافران‌صلوات بفرستید...😍😭" این‌دیگه‌شده‌بودمُلای‌ماشینمون... همه‌میگفتند: " اقا‌این‌مُلای‌ماشینمون‌کجا‌رفت؟؟ ملاکجارفتی ؟؟😅😍" سریع‌میومد‌میگفت: " بابا‌بامن‌هستند؟؟!" میگفتم:"بله‌باتوهستند. " میگفت: "صلوات‌بفرستم؟؟" میگفتم:"آره‌بابایی‌صلوات‌بفرست... "😭💔 حالا‌وقتی‌ازشهر‌خارج‌میشیم‌میخوایم‌بریم مسافرت‌جای‌بابک‌رو‌خالی‌میبینیم‌هممون... میگیم‌بابک‌اون‌موقع ‌تو‌صلوات‌میفرستادی‌برای سلامتی‌همه‌مسافرین‌و‌راننده‌و‌خودمون الانم‌که‌در‌نزد‌خدایی‌شفاعتمون‌کن‌حافظمون باش‌پسر‌گلم...😭💔
🎙🕊 وقت هایے که گیر مالے برای کار های فرهنگی و پایگاه پیدا می کرد میگفت : "خدا میرسونه!🍃" خانمش میگفت: "خب خدا از کجا میرسونه؟" مصطفے هم میگفت : "اگه بپرسی از کجا ، دیگه اسمش توکل نمیشه!💯 کار خدا اما و اگه نداره♥️✨"
♥️🎙 هر چه میگذشت وابستگے ام به او زیادتر میشد :) باورم نمیشد جوانے با این سن کم این قدر خودساخته و اهل مراقبه باشد!🍃 اوایل ورودم به بسیج بود ، ما را به اردو برده بود... آب آشامیدنے نداشتیم!💦 یک لیوان از رودخانه پر کرد و گفت :"سه تا بسم الله بگو و بخور!"😁 این قدر حرفش را قبول داشتم ، بسم الله گفتم و آب را خوردم. خندید و گفت : "چرا انقدر ساده ای و حرف من رو باور میکنے؟" گفتم : "شما هر چی بگے من قبول میکنم!😃♥️" نه تنها من بلکه تمام بچه های بسیج اینطور بودند...🕊 ♡ راوی دوست و شاگرد شهید
گفت ؛ دیشب خانه ما را دزد زد! ناراحت شدم و ابراز تاسف کردم🙁 گفت : نه! الحمدلله که خانه ی ما را دزد زد! اگر خانه ی دیگری بود آنها با نظام و انقلاب بد می شدند... ⁩
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا شهید سعید قارلقی نام پدر :لطف اله تاریخ تولد:۱۳۴۵/
قرار بود در منطقه فلوجه پلی احداث کنند، چون او در معماری و عمران سر رشته داشت گفت مسئوليت آن با من، است يک شب تا صبح کار کرد. برای نماز صبح و استراحت به محل استقرار خود برگشت. بعد از چند ساعت دوباره به محل احداث پل رفت. ساعت ۷ يا ۸ صبح به وقت ايران بود که دلم شور افتاد به دخترم گفتم با بابا تماس بگير ببين چکار ميکنه؟ تماس گرفت، گفت: خوبم الان هم می‌خواهيم ادامه کار احداث پل را شروع کنيم، شما تلفن را قطع کن. من ۱۰ دقيقه ديگر تماس می‌گيرم. الان چند سال از آن ۱۰ دقيقه گذشته است...💔 ظاهرا آن يکی دو ساعتی که اينها برای نماز و استراحت رفته بودند داعشی‌ها زير ماشين آنها مواد منفجره کار گذاشته بودند، اينها هم بی‌خبر تا ماشين را روشن می‌کنند منفجر می‌شود. يعنی دو سه دقيقه قبل شهادت من دلم شور افتاد، تماس گرفتيم و او داشت به سمت ماشين می‌رفت تا روشنش کند. سراسر زندگی حاج سعید به جهاد و مبارزه گذشت. شهید قارلقی به پسرش وصیت کرده بود که قبل از خاکسپاری اش، زیارت عاشورا را در مزار او قرائت کنند. 📎هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 📎