eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (31) 🌺 . #خستگی_ناپذیر 1 #رشادتهای_شاهرخ (#راوی : آقای جبار ستوده) .اوايل سال پن
🌺 (32) 🌺 . ( : آقای جبار ستوده) . نيمه های شب از سنگر کمين برگشتيم. آنقدر خسته بوديم که در گوشه ای از خوابمان برد. دو ساعت بعد احساس کردم کسی مرا صدا می کند. روحانی مسجد بود. بچه ها را بيدار می کرد برای بلند شدم. وضو گرفتم و در صف نماز نشستم. روحانی بار ديگر را صدا کرد. اين بار هم تکانی خورد و گفت: چشم حاج آقا چشم! اما خيلی خسته بود. دوباره به خواب رفت! نماز جماعت صبح آغاز شد. فقط شاهرخ در کنار صف جماعت خوابيده بود. رکعت دوم بوديم که شاهرخ از خواب پريد. بلافاصله بلند شد. کنار من در صف جماعت ايستاد و بدون وضوگفت: !! در نماز هم چرت می زد و خميازه می کشيد. نماز تمام شد. شاهرخ همانجا کنار صف دراز کشيد و خوابيد! نماز يک رکعتی، بدون وضو، حالا هم که صدای خُر و پُف او بلند شده. همه بچه ها می خنديدند. صبح فردا وقتی ماجرای را تعريف کرديم چيزی يادش نمی آمد. اصلاً يادش نبود که خوانده يا نه! اما گفت: خدا خودش میدونه که ديشب چقدر خسته بودم. بعد ادامه داد: همه چی دست خداست. اگه بخواد همون نماز يک رکعتی بدون وضوی ما رو هم قبول می کنه! ... ....
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (32) 🌺 . #خستگی_ناپذیر 1 #رشادتهای_شاهرخ (#راوی : آقای جبار ستوده) .اوايل سال پن
🌺 (33) 🌺 . ( : آقای جبار ستوده) .نيمه های شب از سنگر کمين برگشتيم. آنقدر خسته بوديم که در گوشه ای از خوابمان برد. دو ساعت بعد احساس کردم کسی مرا صدا می کند.روحانی مسجد بود. بچه ها را بيدار می کرد برای بلند شدم. وضو گرفتم و در صف نماز نشستم. روحانی بار ديگر را صدا کرد. اين بار هم تکانی خورد و گفت: چشم حاج آقا چشم! اما خيلی خسته بود. دوباره به خواب رفت!نماز جماعت صبح آغاز شد. فقط شاهرخ در کنار صف جماعت خوابيده بود. رکعت دوم بوديم که شاهرخ از خواب پريد. بلافاصله بلند شد. کنار من در صف جماعت ايستاد و بدون وضوگفت: !!در نماز هم چرت می زد و خميازه می کشيد. نماز تمام شد. شاهرخ همانجا کنار صف دراز کشيد و خوابيد! نماز يک رکعتی، بدون وضو، حالا هم که صدای خُر و پُف او بلند شده. همه بچه ها می خنديدند.😂صبح فردا وقتی ماجرای را تعريف کرديم چيزی يادش نمی آمد. اصلاً يادش نبود که خوانده يا نه! اما گفت: خدا خودش میدونه که ديشب چقدر خسته بودم. بعد ادامه داد: همه چی دست خداست. اگه بخواد همون نماز يک رکعتی بدون وضوی ما رو هم قبول می کند ....