eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
: «تنها مدل موفق مربیگری در تمدن الهی» ✍️ گاهی سطح فشارهای گوناگون آنقدر زیاد می‌شود تا «سقف تحمل تو را مشخص کند»! تا خودت صدای خرد شدن استخوان‌هایت را بشنوی و بدانی که ظرفیتت همینقدر است و هویٰ برت ندارد که بعـــله ... • همین وقتهاست که دیگر نمی‌توانی مثل یکی دو روز قبل خوش‌خُلق باشی، مهربان بخندی و طعم انبساطت دیگران را نیز به نشاط آورد. • دقیقاً در چنین اوضاعی بودم که خسته از مدرسه رسید خانه ! مثل همیشه خودش را انداخت در بغل من. اینجور وقتها بچه‌ها شاید زودتر از هر کس دیگری می‌فهمند مامان یا بابا با همیشه‌شان فرق دارند. بلند شد و در چشمانم نگاه کرد و گفت: مامان مثل همیشه بغلم کن. چیزی نگفتم چون حق با او بود. بغل کردن ابزاری برای انتقال یک انرژی است. اگر آن انرژی، انرژیِ همیشه نباشد، کاملاً قابل فهم است دیگر! • آخر شب داشتم مقاله‌ای را مرور می‌کردم آمد کنارم و گفت: اجازه هست؟ گفتم : بله پسرم! گفت : من شما را الگوی خودم می‌دانم. دلم می‌خواهد وقتی بزرگ شدم شبیه شما باشم. یعنی جوری که بچه‌هایم به عشق بغل من، هر جا هستند برگردند خانه! اما امروز بغل‌تان را دوست ندارم مامان! لطفاً درستش کنید! • گفتم : حق با شماست مامان، اما اینرا بدان که بزرگترها هم گاهی دچار آسیب می‌شوند و باید زمان کوتاهی به آنها فرصت بدهی و کمکشان کنی تا خودشان را روبراه کنند. من قول می‌دهم زودتر جنس بغلم را تعمیر کنم. باشه؟ چشمانش پر شد و بی‌آنکه چیزی بگوید از اتاق بیرون رفت. مقاله را بستم و روی قلبم گذاشتم. درمورد نقش هنر بود در ایجاد میل به مظاهر الهی! با خودم فکر کردم آدم بیخود چیزی را بعنوان الگو نمی‌پذیرد که! اول باید عاشقش باشد. تازه، آدم بیخود عاشق نمی‌شود که ! اول باید از طعم محبت کسی سیراب شود تا عاشقش بشود و بعد او بشود الگویش و بخواهد شبیهش بشود.. آخ عجب کاری کرد خدا... کارستان! نمونه های کامل از خودش را ساخت و گذاشت در زمین! مظهر تامّ رحمت و عاطفه‌اش را، خوب که سیراب شدیم و بعد عاشق ... دیگر دنبالشان رفتن، ما را حتماً به منزل آخر خواهد رساند؛ منزل تکامل، منزل «انسان کامل» تازه بغل آنها هیچ‌وقت تعمیر لازم نمی‌شود. √ اینجا بود تازه فهمیدم خدا مدلِ همه‌ی ولایت‌ها را در مدل «ولایت الله» جا داده است! پدری کردن و مادری کردن هیچ فرمولی ندارد: جز «عاشق نگه داشتنِ فرزند» عاشقت که باشد برای طعم آن عشق که تمثال کوچکی از عشق الله است خودش به دنبالت می‌آید. دیگر هزاران «بکن نکن» و «برو و بیا» در زندگی لازم نیست میانمان رد و بدل شود. ※ عشق تنها شرط موفقیت هر «ولیّ موفقی» است که قصد دارد بی امر و نهی مسیر ربوبیت را طی کند. 🖤
: بازیِ بُرده را داریم می‌بازیم و حواسمان نیست! ✍️ شبیه شوک بود! بیش از ۱۲ ساعت گیجی و بی‌خبری! یک شوک سنگین برای «پراندن خواب یک سرزمین به خواب رفته!» • خواب‌رفتگی، نابینا شدن، عدم فهم زمان و مکان، از میوه‌های غفلت است! و غفلت ابزارِ دست شیطان است. یک سرطان بی‌درد ! سرگرمت می‌کند به نداشته‌ها و کمبودها، به ضعف‌ها و عقب‌ماندگی‌ها و آنقدر احساس بدبختی یکهو می‌ریزد در دلت که چشمانت نمی‌بیند داشته‌هایت را! و ما درست هفت‌روز پیش به شوکی مبتلا شدیم که پرده‌ها را کنار زد، و باز داشته‌هایمان را به رخمان کشید و خواب سنگینِ غفلت‌مان را شکست. • چشم که بینا می‌شود، ضعف‌ها کوچک می‌شوند و قوّت‌ها باز نقطه‌ی تلاقی و اتحاد آدمها می‌شوند برای حفظ داشته‌هایشان. • برای همین است در این هفت روز از هر طرف به اتفاق مصیبت‌بارِ سقوط بالگرد که نگاه می‌کنم رحیمیت خاص خدا را می‌بینم، که با تمام خودش آمد وسط میدان و شانه‌های مردم تمدن‌ساز را گرفت و بیدار کرد و آورد شانه‌ به شانه‌ی همدیگر به بدرقه‌ی رئیس جمهور شهیدشان کشاند.... و این حادثه جز «مانور قدرت عشق» نبود برای اهل جهان. • اما جهل جاهل همیشه کار خودش را می‎کند! آخر خواستگاه غفلت، جهل است. جاهلان غافل می‌شوند، نه آنان که به معرفت رسیده‌اند. اهل معرفت هم خودشان را بیدار نگه می‌دارند هم دیگران را. • مصیبتی که به خانواده‎‌ای میرسد بچه‌های آن خانه اگر اختلاف دارند و قهر هم که باشند، می‌آیند و می‌نشینند دور آن سفره تا پدر یا مادرشان را راهی سفر آخرت کنند. چه شد که ما آنقدر جهل‌مان زد بالا... که از سکوتِ رئیس جمهورمان برای حفظ وحدت حرف زدیم، و آنرا برجسته کردیم، اما خودمان شروع کردیم شاخصه‌های حرفه‌ای و اخلاقی این شهید را چماق کردیم بر سر دیگران! • خدا را می‌خواستیم راضی کنیم ؟ • یا خلق خدا را ؟ • شاید هم دل خودمان را می‌خواستیم خنک کنیم! ✘ اینها رفتارهای متانت بار نیست... درندگی رسانه‌ایست که گریبانمان را گرفته و زمان و مکان نمی‌شناسد. مصیبت و شادی نمی‌شناسد. همه چیز را آلوده می‌کنیم بی‌آنکه بدانیم، خدا خواسته جامعه‌ای را به مصیبتی پیچیده در لحافِ رحمتش، به وحدتِ دوباره برساند، آنهم در خطرناک‌‎ترین بُرهه تاریخ که اگر نجنبیم و از این ناموس حفاظت نکنیم، «بازیِ بُرده را خواهیم باخت.» • کمی حواسمان باشد، به عقب برنگردیم! وحدت را فقط جانهایی می‌توانند حفظ کنند که از گذشته رهایند، چشمشان آینده را می‌‌بیند و در زمان حال فقط برای آینده می‌‌دوند، اینها اهل دولت کریمه‌اند، همان بزرگانِ حکومت صالحان که قرآن وعده‌اش را داده است. وحدت ناموسِ پیروزی ماست، مراقب باشیم بازیِ بُرده را نبازیم! ! https://eitaa.com/shahrokhmahdi
: «ده تا مناظره لازم نیست! همان یک مناظره هم زیاد است تا مدیری را که خدا در درونش حاکم است را بیابیم» ✍️ اهل شمال بود! خانمی حدود سی و پنج ساله! همیشه لبخند داشت، همیشه مهربان بود و با شوق به بقیه نگاه می‌کرد. سرپرستار شیفت عصر بود در اتاق عملی که سالها در آن کار می‌کردم! • با همه فرق داشت. ضمن اینکه به راندمان بالای اتاق عمل و نظم عمل‌ها توجه می‌کرد، محال بود به خستگی تیم جراحی و استراحت بچه‌ها و نشاطشان فکر نکند. • هیچ سرپرستاری مثل خانم نجفی نبود! فقط او بود که در شیفت کاری‌اش همه نشاط داشتند، هیچ کس خسته و کلافه نبود. دائماً به اتاق‌ها سر می‌زد و به راه افتادن سریعتر عمل‌ها کمک می‌کرد. خلاصه اینکه با قلبش مدیریت می‌کرد نه با خودکار و کاغذ ! • داشتم رد می‌شدم از استیشن، دیدم جلسه دارند با سرشیفت‌ها ! انگار که کاری داشته باشد، با اشاره دست به من گفت: نرو، صبر کن! به حرفش با افراد جلسه ادامه داد و گفت : از روز اول که این بیمارستان تأسیس شده اکثر ما تازه فارغ‌التحصیل شده بودیم، و آمدیم و اینجا را از صفر راه انداختیم. بارها گفتم، برای من حفظ امنیت و نشاط اینجا چه برای بیماران و چه برای پرسنل از همه چیز مهمتر است. برای همین تصمیم دارم هر شیفت یکی از شما جای من بایستد و مدیریت شیفت را قبول کند من هم کنارش باشم و تمام چند و چون کار مدیریت اتاق عمل را به او بیاموزم. می‌خواهم اینجا آنقدر استخوانش محکم باشد که اگر هرکداممان به هر دلیلی نبودیم یکی دیگر بیاید کار را دست بگیرد و خدشه‌ای به امنیت و نشاط و آرامش اینجا وارد نشود. بعد رو کرد به من و پرونده‌ی ناقصی را داد دست من و خواست بروم و درستش کنم. • من آمدم بیرون ولی یاد روزی افتادم که یکی از مدیران برای اینکه بتواند بعد از مرخصی زایمان دوباره به پست خودش برگردد، بی‌‎کفایت‌ترین پرسنل یک بخش را جای خودش گذاشت که مطمئن باشد کسی جایش را نمی‌گیرد! و شش ماه چه بر سر پرسنل و بیماران آن بخش بیاید اصلاً مهم نبود! •مقایسه این دو حالت در یک لحظه، کافی بود برای اینکه من بفهمم چرا این یکی اینقدر در قلب همه محبوب بود و آن یکی فقط سهمی از احترام داشت آنهم بخاطر پستی که در آن قرار گرفته بود. • مدیری که خدا در درونش حاکم است: ساختار را می‌سازد! و تمام تلاشش را می‌کند که مدیر بپروراند به قدر و قیمت خودش تا اگر نبود ... ثمره‌ی زحماتش از هم نپاشد. او با قلبش همه چیز را جلو می‌برد و هرگز برای ماندن به غیبت و حذف و تخریب بقیه دست نمی‌زند! اما مدیری که نفسانیت بر او حاکم است، روی همه چیز خط می‌کشد و آسان تهمت و غیبت و تحقیر و تخریب را به جان می‌خرد تا خودش بماند و خودش... • در انتخابات هم اگر کمی ذهنمان را از جناح‌ها و شنیده‌ها و گفتمان‌های لغو، خالی کنیم و با قلبی که لُخت شده بنشینیم و تماشا کنیم؛ ده تا مناظره لازم نیست! همان یک مناظره هم زیاد است تا ‌«مدیری را که خدا در درونش حاکم است» بیابیم!