💠 #تـلنگـــر
بهـلول هــارون را در حــمام دید و
گفت: به من یک دینار بدهڪاری
طلب خود را مــےخــواهــم.
هــارون گفت: اجازه بده از حمــــام
خارج شوم منڪه اینجا عـریانم
و چــیزی ندارم بدهم بهلول گفت:
در روز قیامت هم اینچنین عریان
و بیچیز خــواهــــے بود!!
👌پس طلب دنیا را تا زندهای بده
ڪه حمـام آخـرت گـرم اســت و
دستـتخــالـی
@shahrvand_mshkindasht
⚠️مال حرام تا " آبروی آدم" را نبرد انسان را رها نمیکند، هرگز خیال نکنیم حرفی که زدیم، مال حرامی که گرفتیم و یا آبرویی کسی را بردیم، گذشته، خیر❗️ چیزی نمیگذرد❗️ هر کاری که کردیم بالاخره ثمر آن را می بینیم مگر اینکه با توبه آن را ترمیم کنیم.
#تلنگر
#تلنگر
آقای قرائتی میگفت:
اگر يك نوار ده تومانى داشته باشى حاضر نيستى صداى گربه روى آن ضبط كنى ، ولى حاضرى روى نوار مغزت هر چرت و پرتى را ضبط كنى!
چرا شنيدن دروغ و تهمت و غيبت و ... برايت بى اهميّت است؟!
#خدایا_کمک_کن_مؤمن_شویم
#تـلنگـــر🌺🍃
بهـلول هــارون را در حــمام دید و
گفت: به من یک دینار بدهڪاری
طلب خود را مــےخــواهــم.
هــارون گفت: اجازه بده از حمــــام
خارج شوم من ڪه اینجا عـریانم
و چــیزی ندارم بدهم بهلول گفت:
در روز قیامت هم این چنین عریان
و بیچیز خــواهــــے بود!!
👌پس طلب دنیا را تا زندهای بده
ڪه حمـام آخـرت گـرم اســت و
دستـتخــالـی
#تلنگر
✍روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : ازکجا معلوم فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم. پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم!
💥زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟!
#تلنگر👇
چند سال پیش پرونده فساد یه مدیری رو گزارش دادم، از اونجایی که آدم فاسد همه جا نفوذ داره به جای بررسی ، پرونده رو فرستادن زیر دست خودش. شبونه رییس دفترش زنگ زد گفت ادمت میکنیم.
توی اداره همه از ترس اینکه اونا رو هم قاطی من ندونن طردم کردن. رده شغلیم رو ازم گرفتن.
حقوقم رو یک سوم کردن و شروع کردن پرونده سازی برای اخراج کردنم. شدیدا درگیر بحران مالی بودم و اونجایی هم که سرمایه گذاری کردم شکست خوردم، بی پول بی پول بودم
همه تنهام گذاشته بودن، بین این همه بدبختی گفتم برم برای کنکور دکتری بخونم بلکه بتونم یه راه نجاتی از این بحران پیدا کنم، رفتم پیش یکی از همکارهایی که دکتری روانشناسی قبول شده بود و با التماس بهش گفتم راهنمایی کن چطوری بخونم.
طرف هم یه سری کتاب و منبع معرفی کرد و گفت فقط همینا رو بخونی قبولی، شبا خسته و کوفته میرسیدم خونه و تا دم صبح روزی ۶ ساعت میخوندم
روز کنکور وقتی سوالات رو گذاشتن جلوم دیدم هیچکدوم به چشمم آشنا نیست، فهمیدم همکار نامحترم برای خود شیرینی جلوی مدیر فاسد از عمد منابع اشتباهی و بی ربط رو بهم معرفی کرده بود تا آخرین امیدمم تباه بشه، فکر کن تنها راه نجاتی که یکسال تمام هر روز با اون همه بدبختی براش تلاش کردم دود شد، هر کس دیگه ای بود همونجا تموم میشد.
ولی خب "تنها شکستی بیهودست که فاقد مبارزه باشه" دقیقا همون روز کنکور برگشتم خونه و منابع درست رو پیدا کردم و شروع کردم خوندن، میدونستم فعلا فرصت برای سوگواری و غصه خوردن ندارم، سال بعدش که قبول شدم هیچکس باورش نمیشد که توی اون بحران بتونم،
موفقیت مثل دومینو میمونه، قطعه اول رو که بندازی بقیش پشت هم میره ، همون سال مدیر خوب ما برکنار شد، اوضاع شغلیم بهتر شدو...
قوی بودن به معنی درد رو حس نکردن نیست، معنیش اینه که با وجود درد تا چه حد میتونی ادامه بدی. دنیا مال بچه پر روهاست، اونایی که هر چقدر شکست بخورند باز تلاش می کن
✍️کاتسوموتو