کنشی ساختن آغاز
مؤثرترین شروع این است که مستقیماً به سراغ کنش بروید. البته شما می توانید با توصیفی از یک صحنه یا یک شخصیت آغاز کنید اما این شروعی ایستاست. انجام آن، کار آسانی نیست و میتواند خسته کننده باشد. این رویکرد تا زمانی که شما مهارتهای زیادی را به دست نیاورده اید، توصیه نمی شود. کنش، بر یک صحنه و تعدادی شخصیت دلالت دارد. آنها در حال انجام دادن کاری هستند و ترجیحاً درست در میانه آن گرفتار شده اند. در صورت امکان شروع داستان را درست قبل از یک رویداد یا رویارویی بزرگ قرار دهید. شما می توانید پس زمینه های لازم را بعداً ارائه و توضیح دهید که آنها چه کسانی هستند و چه چیزی در حال وقوع است. اگر شما خواننده را به این ترغیب کنید که صفحه نخست را برای پی بردن به این اطلاعات ورق بزند، نصف
مسیر
متقاعد ساختن آنها به خواندن کل کتاب را طی کرده اید. همیشه به یاد داشته
باشید که اولین خواننده شما سردبیری است که ممکن است کتاب شما را
برگزیند.
خوانندگان معتقدند این مهم است که کتابها:
_«علاقه را در همان چند صفحه اول به خود جذب کنند.» (جو کراکر)
_«داستان و سبک خوبی داشته باشند. (سیلویا پارکر)
_سبک نوشتاری داشته باشند که از همان صفحه اول متوجه شوید که آیا این کتاب شما را جذب خواهد کرد یا خیر.» (مولی فریرسن)
_در هنگام انتخاب، «من به قسمت اول آن نگاه میکنم.» (جیل راندل)
_«من دوست دارم به سرعت جذب آن شوم.» (جودی فیلیپس)
عاملان ادبی نیز نظرات مشابهی دارند. متنهایی برجسته خواهند بود که این ویژگیها را داشته باشند:
_توانایی گفتن داستانی که از همان صفحه اول خواننده را درگیر کند.»(سارا مالوی)
_ترغیب به ادامه خواندن آن پس از چند صفحه اول.» (باب تانر)
سردبیرانهم داستان مشابهی را بیان میکنند
. یک فصل آغازین قدرتمند!» (لوئیجی بونومی)
عملکرد چند صفحه اول کتاب این است که
_توجه و علاقه خواننده را جلب کند؛
_نوع کتاب را نمایان سازد؛
_حالت و سبک نوشتاری کتاب را نشان دهد؛
_شخصیت اصلی (و شاید یکی دو شخصیت دیگر) را معرفی کند؛
_ خواننده را به حس همدردی نسبت به یکی از شخصیتها درگیر سازد،به طوری که به این اهمیت دهد که چه اتفاقی قرار است بیفتد؛
_زمان و مکان را برقرار کند؛
_باعث شود خواننده احساس کند که داستان خوبی در راه است.
📚چگونه نخستین رمان خود را بنویسیم
✍مارینا اولیور
@shahrzade_dastan
#چالش_جمعه
نوشته راضیه زاهدی پاریزی
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
-راستی این چند وقت اورادیده ای؟ /-آره خیلی قیافه اش بهم خورده خیلی چاق و قلبمه شده./-مردم می گفتند خیلی زنش رااذیت میکرده خسیس بوده حالا که اون مرده همه داراییش داره میخوره میگن چشمش میسوخته به زنش خرج کنه./-امان ازاین مردم امروزصبح گفت توی مسیرم برسانمش درمانگاه دکتر بهش گفت ازیک غم بزرگ قلبش بزرگ شده خون توی بدنش لخته شده وبدنش ورم کرده اینقدر ورم میکنه تادیگه بمیره.
@shahrzade_dastan
#چالش_جمعه
نوشته صدیقه بادسار
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ما زنها باید هوای هم رو داشته باشید.
فرزانه زنی است که چند سالی،شوهرش فوت کرده و
مخارج خونه به عهده خودشه.
وقتی هم به خونه میاد به کارها میرسه واستراحت میکنه.
از آنجا که در شرکتهای خدماتی کار میکنه خجالت میکشه که دیگران بفهمند.
در حالی که زنان همسایه توی کوچه مینشینند به غیبت و
شایعه پراکنی پشت سر دیگران میپردازند.
که این تهمت زدنشون شامل حال فرزانه خانم هم میشد.
- زری جون فرزانه کجاست اصلا پیداش نیست .
- نمیدونم والا،اتفاقا دیروز براشون نذری بردم هر چی در زدم جواب ندادند.
- معلوم نیست کی میره،کی میاد.
در خونه باز شد فرزانه با یه زنبیل اومد بیرون.
- سلام،خوب هستین.
- سلام،کجایی،ناپیدایی ما رو قابل نمیدونی کنارمون بشینی.
- زیر سایه شما،والا سرم شلوغ بود کار داشتم.با اجازتون میرم خرید.
- باشه،برو به کارت برس.
- معلوم نیست به بهانه خرید کجا میره؟
- این دیگه کیه؟در خونه فرزانه در میزنه.
- آقا چه خبرته،در رو از جا کندی،کسی خونه نیست.
- نمی دونید کجاست.
- والا ما هم خبر نداریم،کجا میره،با کی میره؟
- مرد عصبانی رفت.
- به گوشی فرزانه زنگ زد وگفت:کجایی همین الان باید
ببینمت.
- دایی من تو مغازه میوه فروشی هستم،کنار همین پارک.
- دایی رفتم در خونه نبودی نگران شدم.
- همسایهها یه چیزایی پشت سرت میگن.
- چه چیزایی؟
- میگن معلوم نیست با کی میره،با کی میاد.
- حقیقتش چند وقتیه میرم سر کار،روم نمیشه بهشون بگم.
- مگه کارت چیه؟
- ناراحت نشی،شرکت خدماتی.
- چرا به خودم نگفتی،یه کار خوب برات پیدا میکردم.
- حالا پاشو بریم خونه،نمیخوای یه چای به داییت بدی.
- بله،حتما خوشحال میشم،چرا زن دایی رو نیوردی.
- وقت زیاده حالا یه بار میایم.
- چند لحظه صبر کن.
- دایی کجا میری؟
- خواهرای محترم تهمت زدن به دیگران کار خوبی نیست.
- این زن خودش تنها داره زندگیش رو میگذرونه،خودش هزار سختی و بدبختی داره،دیگه شما همسایهها مراعاتش کنید.
خودتون زن هستید اگه خدایی نکرده این اتفاق برا خودتون پیش بیاد دوست دارید اینطوری قضاوت بشین.
#شایعه
@shahrzade_dastan
غمگین ترین تروریست
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
زن گفت: تو کی هستی؟
مرد جواب داد شوهرت
زن خندید و در را به رویش بست و اضافه کرد: اگه یک بار دیگر مزاحم بشوی به پلیس زنگ میزنم. مرد تغییر چهره داده بود تا هیچ کسی نتواند شناسایی اش کند و در امان بماند. از شانس بد، دکترش خیلی ماهر بود.
📚مینیمالها
✍رسول یونان
@shahrzade_dastan
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴گفتگوی رادیویی در حوزه کسب و کارها و جوانان با حسن ایمانی "کارآفرین و دارای طلایی جهانی اختراعات" (۲۰ شهریور ۱۴۰۳ )
تبریک به استاد ایمانی عزیز. موفقیتتان روزافزون👏👏👏👏
⏳شمارش معکوس تا بازگشایی مدارس و دانشگاهها!🎒👩🏻🎓👨🏻🎓
❌دیر بجنبی فرصت رهایی از این مشکلات رو از دست دادی😱👇🏻
⚠️فرزند شما هم موقع درس خوندن باید یه مطلب رو چندبار بخونه تا بهخاطر بسپره؟؟؟🥴
🚫فرمولهای ریاضی و فیزیک یادش میره؟؟؟😵
⚠️نمیتونه کتاباشو موقع امتحانات تموم کنه و همش عقب میوفته؟🤕
🚫یه مطلب رو چـــندبار باید بهــش بگین تا یادبگیره؟😣
⚠️درساشـــــو میخونه اما نمــیتونه سرکلاس جواب بده؟؟؟😰
💟 اینجا علتها و راهکارش رو گفتم👇😱👇
https://eitaa.com/hoseini_tondkhani/4270
🛑به همراه راه حل مشکلات یادگیری👆
.
🟣 فراخوان، بخشهای سومین جشنواره ملی ذکر
🔹️شعر (در همه قالبها)
🔹️داستانک (حداکثر ۱۵۰ کلمه)
شاعران در این دو بخش میتوانند آثار خود را ارسال کنند.
🔸️موضوعات این جشنواره شامل نماز، ذکر و دعا، مسجد و محراب، آیه ۵۲ سوره حاقه و پروردگار است و محدودیتی در تعداد ارسال آثار وجود ندارد.
🔸️نویسندگان و شاعران علاقهمند به شرکت در جشنواره ملی «ذکر» میتوانند ضمن هماهنگی، آثار خود را در بخشهای یاد شده به شماره ۰۹۱۶۸۲۶۴۴۸۷ (در پیامرسان ایتا) ارسال کنند.
حکایت
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
شیخ علی بن سهل صوفی اصفهانی، تهی دستان و صوفیان را انفاق و احسان همی کرد. قضا را روزی گروهی از ایشان بنزد وی شدند و او را مالی نبود.
بنزد دوستی رفت و از او مالی خواست که صرف ایشان کند. مرد درهمی چند بوی داد و عذر خواست که مشغول ساختن بنائی ام که مخارج فراوان دارد. مرا معذور دار.
شیخ وی را گفت: مخارج بنایت چند است؟ گفت: شاید بپانصد درهم رسد. شیخ گفت: آن وجه بمن ده تا صرف تهیدستان کنم و در عوض خانه ای به تو در بهشت تسلیم کنم. در این باره با تو پیمان همی کنم و همی نویسم.
مرد گفت: ای ابوالحسن: من هرگز تو خلاف و دروغ نشنیده ام. این است که اگر ضمانت آنچه گفتی بر عهده گیری آن کنم که تو گوئی. گفت: کنم و سپس بنوشت که خانه ای در بهشت بسود او برعهده ی وی است.
مرد پانصد درهم را بداد و خط بستد و وصیت کرد که هرگاه بمیرد آن نوشته در کفنش نهند. مرد همان سال بمرد و نزدیکانش بوصیتش عمل کردند.
تا این که شیخ روزی به مسجد شد تا نماز بامداد بگذارد. آن نامه را در محراب یافت که بر پشتش با خطی سبز رنگ نوشته بودند ضمانت از عهده ی تو برداشتیم و خانه را به بهشت به صاحبش تسلیم کردیم آن نامه مدتی نزد شیخ بود و با آن بیماران اصفهان و جز آنجا را شفا همی بخشید.
تا این که صندوق کتب شیخ که آن نامه در آن بود، دزدیده شد. در پاره ای از تواریخ مورد اعتماد دیده ام که شیخ علی بن سهل از معاصران جنید و شاگردان شیخ محمد بن یوسف بنا بود.
📚کشکول شیخ بهایی
@shahrzade_dastan
حادثه و تصادف در داستان
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
حادثه وسیله ای است برای افشاء کردن شخصیتها، برای باز کردن مشت آنها و گرفتن مچ آنها در حین عمل. به همین دلیل از نظر قصه ،نویس فکر و یا احساس گفته شده چندان ارزشی نباید داشته باشد افکار و احساسها باید در چارچوب حوادث هیأت اعمال را به خود ،گیرند به دلیل اینکه خود زندگی نیز از افکار و احساسهای جدا شده از عمل تشکیل نشده است. زندگی از اعمال ترکیب یافته است و باید قصه نیز - که انعکاس واقعی زندگی است . از حوادث تشکیل یابد ولی تمام حوادث زندگی به درد قصه نویس نمیخورند. قصه نویس حوادث خود را انتخاب میکند و بدانها شکل هنری می.بخشد حوادثی هستند که به گفتن نمی ارزند. قصه نویس آنها را کنار میگذارد و به روایت حوادثی میپردازد که از نظر داستان و طرح و توطئه قصه دارای مفهوم و معنای مشخصی هستند اگر حادثه ای - ولو خیلی مهم - به پیشرفت قصه و روشن شدن ماهیت شخصیتها کمکی نکند، دلیلی ندارد که قصه نویس به روایت آن بپردازد هر قصه نویس باید حوادث پا در هوا را در شمار زوائد قصه به شمار بیاورد و آنها را بی رحمانه کنار بگذارد.
دلیل اینکه ،قصه عیناً مثل ارکستری است که از همکاری سازهای گوناگون ساخته شده است و اگر دسته ای از سازها آهنگی جدا از روال عمومی ارکستر بنوازد و یا عاطل و باطل در گوشه ای قرار داده شود بدون آنکه وظیفه ای را تعهد کرده ،باشد هماهنگی عاطفی لازم بین سازها پدیدار نخواهد شد و ارکستر از یکپارچگی خاصی که نیازمند آن است برخوردار نخواهد شد.
اغلب اتفاق میافتد که یک ،حادثه نخستین تصویر قصه نویس از یک قصه باشد و بعد او از این حادثه به سوی حوادث دیگر به حرکت درآید و طرح و توطئه قصه خود را در کالبد شخصیتها بدمد و قصه خود را به سوی کمال براند. سه تن از بزرگترین قصه نویسهای دنیا، در یادداشتهای روزانه ای که از خود به یادگار گذاشته اند نشان میدهند که اغلب قصههای خود را به صورت یک حادثه کوچک در ذهن خود تصویر کرده بعد آن را به سوی کمال رانده، قصه هایی بزرگ ساخته اند در یادداشتهای هنری جیمز» ، نطفه بسیاری از حوادثی که در قصه های تصویر یک زن و
«سفرا» وسایر رمانها آمدهاند دیده میشود.
قصه،نویس گاهی از طریق حوادث و گاهی از طریق اسکلت طرح و توطئه و زمانی با طرحی از یک شخصیت نخستین تصور خود را از قصه هایی که باید بنویسد بر روی کاغذ یادداشت کرده است. یادداشتهای این نویسنده که آثارش تأثیر عمیقی روی نویسندگان قرن بیستم گذاشته است، پر است از جملاتی از قبیل زنی با این مشخصات در مقابل مردی با مشخصات دیگر زن فکر میکند، شوهر اولش مرده است و زن مردی دیگر میگردد ولی روزی، سر و کله شوهر سابق پیدا میشود ، که نطفه های اساسی بزرگترین داستانهای اواخر قرن نوزدهم هستند.
📚قصه نویسی
✍رضا براهنی
@shahrzade_dastan
کفشداری حرم
حاجیان مکه روند و فقرا سوی تو آیند!
نوشته قدرت الله کریمیان
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
30 صفر، حاج علی خادم سال خورده و مسئول کفشداری در پشت پیشخوان کفشداری ایستاده بود و زوار از شهرها و کشورها نژادهای مختلف، در حالی که با یک دست کفشهای خود را به طرف پیشخوان دراز کرده بودند. دست دیگر خود را به حالت احترام روی قلب خود گذاشته و از آقا اجازه ورود میخواستند و آرام آرام داخل حرم میشدند.
دو همکار حاج علی بدون وقفه کفش زوار را می گرفتند. ضمن پاسخ سلام وخسته نباشی زوار داخل قفسه های کفشداری، میگذاشتند ویک پلاک فلزی که شماره قفسه و سمت چپ و راست آن که با aوb مشخص شده بود را به زائرین تحویل میدادند.
چند قدم آنطرف تر یکی از خادمین حرم مطهر با یک چوب کوتاه که پر از پرهای رنگی پرندگان، وبه همان لطافت بود زوار را به داخل حرم راهنمایی وخوش آمد، گویان از توقف انها جلو گیری وراه ورود دیگر زائرین که زنجیر وار، وارد می شدند را به طرف رواقها وحرم مطهر باز می کرد.
_ آقا بفرما، بفرما، رو، رو برادرلطفاً حرکت کن.
دود وبوی عود هندی وعطر حرم فضای اطراف را معطر وخوش بو کرده ومشام واردین را نوازش می کرد، هوا سازهای حرم. پیوسته تهویه مطبوع انتشار وباتنظیم نمودن دمای مناسب باعث آرامش آنها می شدند.
گاه گاهی. یکی از زوار با صدای بلند چاوشی، میکرد.
@shahrzade_dastan
«بر زوج بتول و دُخت احمد صلوات»
و صدای جمعیت، که صلوات می فرستادند.
ودوباره مرد.
«در کربُ بلا به شمر کافر لعنت»
مردوم:
_بی شمار
_«در طوس غریب القربا را صلوات»
مردم :
با صدای بلند، اللهم- صل علی محمد وال محمد ومرتبا ذکر وصدای صلوات گوش
مجاورین را نوازش، وصدای حرکت و وِردِ. ورود آنها را تحت الشعاع قرار می داد.
مسئول کفشداری همه حرکات واردین را زیر نظر داشت که از دور متوجه مرد ژنده پوشی
شد. که در یک دست یک جفت کفش کهنه بزرگ و زُمخت مردانه، و در دست دیگر یک پرچم سبز که معلوم بود. کیلو مترها
با پای پیاده از چندین روز قبل تا کنون خود را به حرم آقا رسونده وارد کفشداری شد.
پیرمرد خود را کمکم به جلو کفشداری کشاند.
و کفشها را روی پیشخان گذاشت.
حاجی علی مسئول کفشداری به همکاران:
وبا لهجه قشنگ مشدی گفت: صبر کن حاج حسن، کفشهای این مرد رِ خودوم می گیرُم،
حاج حسن که اصلا متوجه مو ضوع نشده بود.
با تعجب گفت: برا چی حاجی آدم خاصی مگه
اومد داخل!!
_حاج علی بله خیلی یوم بیشتر.
خودش جلو آمدوکفشهای پیر مرد را گرفت.
وزیر نگاه معنی دار دو همکارش کفشهای پیر مرد ژنده پوش را در قفسه مخصوص، کفشهای مسئولین رده بالای مملکت که
به زیارت آقا می آیند گذاشت و یک پلا ک مخصوص به او داد که روی آن فقط یک شماره حک شده بود.
8 (میهمان ویژه)
جان به قربان تو شاها که حج فقرایی.
@shahrzade_dastan
#چالش_جمعه
نوشته فاطمه ملازاده
شایعه
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
الف : بفرما ، این هم از آخرین کتاب . حالا راضی شدی ؟ دست از سر من برمیداری ؟
ب : از کجا بدانم این کتاب ها، همان هاییست که به ساووکا دادی ؟
الف : با این تفنگی که مثل چوب دستی در هوا تکانش میدهی، مگر جرئت دروغ گفتن هم دارم ؟
ب : حوصله ندارم ، جواب سوال های مرا با سوال نده . تو اگر از این تفنگ ترسیده بودی، اینقدر برای من بلبل زبانی نمی کردی . درست به من جواب بده بدانم
از کجا معلوم که دروغ نمی گویی ؟
الف : آدم ترسیده هم می تواند شجاع باشد . این از همان چیز هاییست که داخل این کتاب ها پیدایش نمیکنی .
خودت می دانی چاره ای جز اعتماد نداری .
من از کجا بدانم، حالا که کتاب ها را گرفتی مرا نمی کشی ؟
ب : چیز دیگری نبود ؟ فقط همین کتاب ها بود ؟
الف : چرا پسرم بود . خیلی چیز ها بود . چیز های زیادی که به خاطر آن ، ده سال پیش من ساووکا را به عنوان کارآموز قبول کردم ولی تو را نه . این نوشته ها مثل لباسیست که به تن هر کس نمی رود. باید آدم مناسبش را پیدا کرد ! حالا تو هر چه می خواهی تلاش کن .
ب : ساووکا چه داشت که من نداشتم پیرمرد؟ من و او سیزده سال با هم بودیم . او نه هوش من را داشت و نه دوستان من را . نه خانواده ای داشت نه ثروت مرا !!!
چرا او می توانست جادوگر شود ولی من نه؟
الف : حتی اگر به تو بگویم هم نمی فهمی
ب: آره آره باید هم این را بگویی ، تو همیشه مرا به چشم حقارت نگاه می کردی و بین من و ساووکا فرق می گذاشتی
الف : تمامش کن پسر ! فقط شما دو نفر که نبودید ، خیلی های دیگر هم رد شدند .
چرا نمی روی زندگی ات را کنی؟
ده سال است دنبال این خیال واهی ول میگردی
برو دنبال کار ، با هوش و ثروتی که داری پشت میز پدر مرحومت بنشین و سعی کن کمی از آن نزول خوری هایش را جبران کنی .
ب : همینه ! دقیقا همینه ، تو از همان اول هم تعصبت نسبت به خانواده من بود .
من می روم و روزی که یک جادوگر قدرتمند می شوم و بر تمام دنیا حکومت می کنم ،مجبورت می کنم تا ابد در قفسی روبه رویم حبس شوی و هر لحظه به اشتباهت اقرار کنی!
...
الف : آرااام تر پسر آرااام تر!
با آن بار سنگینت اینطور در برف ها راه می روی زمین می خوری هااا!
ولش کن ! بگذار در خواب و خیال و جاه طلبی هایش غرق شود .
او نمی فهمید .
هیچ کدامشان نمی فهمیدند !
فرق ساووکا با آن ها دقیقا همین بود ، او هیچ وقت نمی خواست فرمانروای دنیا شود!
@shahrzade_dastan
یک قاچ کتاب📚📚📚
_سنگینی وبال گردنش بود و آن اینکه از چارپایان سخت میترسید. در حقیقت فقط از بزها میترسید. اما هربار وحشت داشت از اینکه اسبها یا سگها و گربهها در حقیقت بز باشند که در جلد این جانوران رفتهاند تا او را گول بزنند. خیالش هرگز از این بابت آسوده نبود و از این ترس جنونآمیزش از چارپایان سخت در عذاب بود.
_شخیص این نیز که کسی سالم است یا از افسردگی درمانده، دشوار نیست. کافی است که وقتی از کار روزانه میآساید یا پای بخاری نشسته، در چشمانش نگاه کنی. در چشمان یک آدم سالم پرتوِ شیرینکامی پیداست. اما در چشمان اینگرید هیچ نور سعادتی دیده نمیشد مگر زمانی که رودخانه را میدید که از نشیب جنگلْ ترانهخوان و رقصان سرازیر است. زیرا همین رودخانه بود که نوید پایان زمستان و باز شدن راه را با خود داشت.
_پاییز بود و هوا دلگشا، در اواخر سال های سی (قرن نوزدهم). آن روزها در اوپسالا عمارت بلند دو طبقه ای بود، دور از مرکز شهر، دور افتاده میان سبزه زارها. صورت ظاهر این عمارت چنگی به دل نمی زند و می شود گفت که با آن دیوارهای زردش رنگ ماتم داشت. اما درخت مو بسیار پر شاخ و برگ و شادابی از این دیوارهای زرد روزه آفتاب بالا می رفت و سه پنجره ی طبقه ی دوم آن را با هاله ی خرمی در آغوش می گرفت.
_اینگرید چند بار پیدرپی چنانکه در تبی شدید سراپا لرزید و با خود گفت که: حالاست که باز مصیبت شروع شود. چه بهتر که تب بازآید و این بار کار را تمام کند». آوای ویولن به گوشش رسید. برخاست و با چشمانی اشکبار به اطراف خود نگاه کرد. که بود که مینواخت؟ دانشجوی خودش نبود؟ عاقبت آمده بود؟ اما بهزودی دانست که نوازنده همان دستفروش دورهگرد است. آهی کشید و باز بر نیمکت خوابید. نمیتوانست نظم آهنگی را که میشنید دنبال کند اما همینکه چشم میبست پنجهی دانشجو را بازمیشناخت. حتی آنچه را که آهنگ بیان میکرد میفهمید. دانشجو به مادرخوانده میتاخت و از اینگرید دفاع میکرد. با همان صدایی حرف میزد که زمانی با خانم و آقای بلومگرن حرف زده بود. میگفت: «دوای درد اینگرید عشق است، یک دریا عشق. در انتظار این عشق میگدازد. به علت همین اشتیاق سرخورده است که نمیتواند وظیفهای را که بر عهده دارد انجام دهد. در انتظار عشق است که خودش را وا میگذارد و به عالم رویا میرود. هیچکس نیست که بفهمد اینگرید برای کسی که او را دوست داشته باشد تا چه اندازه آمادهی کار و تحمل رنج است. برای دلی که او را دوست داشته باشد در جواب به پیام عشق، تحمل اندوه و بیماری و تحقیر و فقر برایش آسان است. در پاسخ عشق همچون پهلوانی نیرومند و همچون بردهای پرطاقت است». اینگرید از آوای ویولن او این چیزها را میشنید و آرامش عمیقی در وجودش برقرار شد.
📚ویولن دیوانه
✍سلما لاگرلوف
@shahrzade_dastan
تأثیر سعدی بر ادبیات معاصر
قسمت دوم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
نویسندگان سنت گرا توجه وافری به شیوه حکایت نویسی و نثر سعدی دارند و آثارشان در حد فاصل قصه گویی کهن و داستان مدرن قرار میگیرد ،جمالزاده، در یکی بود و یکی نبود و مجموعه داستانهایی که پس از آن منتشر میکند هم از صناعت داستان نویسی اروپایی بهره میبرد و هم سنت داستان گویی شرقی پایبند است. او میکوشد از به لابه لای طرح تو در تو و کهنه نمای ،حکایت، عناصر تربیتی را با لحنی اندرزگونه و طنزآمیز به خواننده انتقال دهد. طرح داستانهای جمالزاده مقامه وار است. در مقامه راوی پس از ورود به شهری جمعی را میبیند از میان ،آنان گویندهای بحثی را پیش میکشد و راوی شنونده است. با اتمام بحث و پراکنده شدن ،جمع، مقامه نیز تمام میشود. جمالزاده غالباً این شیوه روایی را به کار میبرد گاه رویدادهای داستان را از طریق فرم روایی سفر به هم متصل میکند: راوي داستان، ايراني تحصیل کرده ای است که پس از سالها به وطن باز میگردد دوستی را میبیند و آن دوست سرگذشت خود را برای راوی شرح میدهد.
گاه نیز نویسنده تیپهایی را که هر یک با لحن خاص خود شناسانده میشوند برای بحث درباره موضوعی اجتماعی یا اخلاقی گرد هم می.آورد پس از پایان ،بحث داستان هم مانند آنچه در مقامه اتفاق میافتد تمام میشود.
لذتی هم که جمالزاده از زبان پردازی استفاده از وجه وصفی، مترادفها مطابقه صفت و ،موصوف ترکیبهای عربی آرایههایی چون سجع و جناس و مراعات النظیر میبرد، او را به مقامه نویسان نزدیک میکند.
از نویسندگان ،نوگرا میتوان ابراهیم گلستان را، به عنوان نویسندهای شیفته موسیقی کلمات زبان فارسی مثال زد گلستان میکوشد نثری متناسب با موضوع و زمینه اثر بیافریند و با آهنگی که از کنار هم قرار گرفتن کلمات و تناسب هجاها ایجاد میشود، و با برشهای کوتاه و بلندی که به جملات میدهد، مفهوم مورد نظر خود را القا .کند او سعی میکند نثری موزون بیافریند که همگام با ،موضوع کند و سنگین میشود، یا سَبک و جهنده اما در مواردی هم گرفتار بازی کهنه آرایش زبان میشود و سادگی و ایجاز سعدی وار را از دست میدهد یا نثرش به جای یافتن وزنی عروضی آهنگی بحر طویلوار مییابد. گلستان متأثر از سعدی به وفور از صنایع بیانی و بدیعی استفاده میکند؛
در لابه لای متن داستان جملاتی با وزن عروضی می آورد و گاه آنها را به جملات قصار تبدیل میکند. جملات موزون یا قصار در نثر گلستان، همان کارکردی را مییابند که نظم در نثر سعدی دارد. گلستان با کاربرد تشبیه و استعاره و تمثیل میکوشد فکری ساده را تبدیل به تمثیلی کلی درباره اجتماع کند به واقع پندآموزی ساده داستانهای حجازی، در آثار گلستان به پندآموزی از راه تمثیلی کردن تبدیل میشود. روایت داستان بهانه ای برای گفتن حرفهای کلی میشود به طوری که اشیاء و موجودات معادل مفاهیمی خارج از حوزه روایت گرفته میشوند. البته گاه تأکید بر این فکر ،کلی بر گسترش منطقی و حرکت ساده داستان تأثیری نابه جا میگذارد.
پس نتیجه میگیریم:
_به جای موزه ای کردن آثار ،کلاسیک به بهره بردن از آنها برای غنا بخشیدن به ادبیات امروز بیندیشیم. پس با نگاهی دگرگون به این متنها برای جلوه گر کردن روابط و ساختار زیبایی شناسی تازه به وجوه کمتر مطرح شدهای در آنها توجه کنیم.
_ ادبیات معاصر ما که از دوره مشروطه تحت تأثیر ادبیات اروپا پدیدار شده است و اغلب محافل دانشگاهی دستِ کسر بر سرِ آن می نهند ادبیاتی بی ریشه نیست. اگر سر در هوای ادبیات غرب دارد، ریشه هایش از ادبیات کلاسیک آب میخورد. این ادبیات ادامه منطقی ادبیات کلاسیک ما است و
دانشگاه ها ناگزیر از جدی گرفتن آناند.
📚در ستایش داستان مقاله ها و گفتگوها
✍حسن میرعابدینی
@shahrzade_dastan