شاعرانه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
آن تله ی جنگ و هوس های بلا بی معناست
وعده ای را که خدا داد به ما حزب الله ست
از فلک آمده لبیک حسین(ع) برخیزید
چون که فرمان علی در دل ما پابرجاست
ما که از داغ فلسطین نتوانیم گذشت
رمز پیروزی مردان خدا یا زهراست
چون سگ هار به شیطان برسد صهیون است
شود اهداف شهاب و قَدَرش واویلاست
دست و پا می زند هر در و سنگر برود
وقت نابودی شیطان بزرگ آمریکاست
دشمن ار صلح بخواهد ما به او نزدیکیم
چون قسم خوردیم و میدان نبرد خانه ی ماست.
✍ مسعود آزادبخت
شهادت سید حسن نصرالله بر تمام مسلمانان تبریک و تسلیت باد.
@shahrzade_dastan
پیام داستان
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پیام داستان باید در خود داستان باشد و نه خارج از آن. پیام داستان باید بر دادههای خود داستان متکی باشد و نه بر فرضیاتی که حاصل تجربیات ماست.
۵. پیام داستان را میتوان به چند صورت بیان کرد زیرا داستان چیستان یا بازی با کلمات نیست که برای بازگویی پیام آن فرمول ظریفی وجود داشته باشد و اگر یک هجا آن تغییر کند آن فرمول دقیق به هم بخورد.
داستان صرفاً میخواهد نظریهای راجع به زندگی بدهد و تا وقتی که پیام داستانی در تضاد با نکاتی که قبلاً گفتیم، نباشد برای بیان آن راههای مختلفی وجود دارد. به عنوان نمونه پیام داستان جوانی را ما به سه صورت بیان کرده ایم
الف) شور و حرارت جوانی به خطرها سختی ها و مصیبتهای زندگی جذابیت و شکوه خاصی میبخشد ولی در دوران دیگر زندگی از این شکوه و جذابیت خبری نیست.
ب) با ارزش ترین دوران ،زندگی دوران رنجها و سختیهای جوانی است تا دوران خوش میان سالی بهترین دوران زندگی لحظات زودگذر جوانی است. در این دوران جوان میپندارد که قادر است به هر کاری دست زند و تا ابد تمام رنجها را به راحتی تحمل کند. خطرها و سختیها در این دوران جلوه باشکوهی دارند. اما افسوس که این ایام طلایی چه زود طی شد و آن تصورات باشکوه چه زود از بین رفت.
البته بیان سوم کاملتر و بنابراین جامع تر از دو بیان دیگر است؛ ولی هر سه اینها را در جای خود، طبق نکاتی که گفتیم میتوان به عنوان پیام داستان پذیرفت ۶ برای گفتن پیام داستان به هیچ وجه نباید از ضرب المثلها يا جملات قصاری که اینجا و آنجا شنیده یا خوانده،ایم استفاده .کنیم زیرا در این صورت ارزش داستان را تا حد ضرب المثلهایی مانند: «هیچوقت از روی جلد کتاب دربارهٔ کتاب قضاوت نکن» و «اگر کار کوچکی را که ضروری است الان انجام دهی، دیگر لازم نیست بعد چند کار را با هم انجام دهی»، پایین آورده ایم.
البته ممکن است ضرب المثلی یا گفته ای دقیقاً پیام داستانی باشد؛ اما اغلب این جور بیان کردن پیام داستان نتیجه تنبلی و سهل انگاری آدمی است که برای اینکه از شر فکر کردن راحت شود به ضرب المثل یا جمله ای قصار پناه میبرد.
از این گذشته اگر خوانندهای هر تجربه جدیدی را به زور در قالب جملات گذشتگان بگنجاند خود را از فرصت طلایی فکر کردن و رسیدن به مفاهیم جدیدتر محروم کرده است. چنین خوانندهای به جای اینکه به وسیله داستان دانش و آگاهی خود را از جهان گسترش دهد، به دلیل کودنی به گفتههای قالبی گذشتگان پناه میبرد.
به عنوان مثال اگر از داستان من احمق هستم» نتیجه بگیریم. پس «نجات در راستگویی و درستکاری است»، از تمام ارزش این داستان غافل مانده ایم.
بنابراین اگر با خواندن داستانی به سرعت ضرب المثلى یا جملهٔ قصاری به خاطرتان آمد فوری آنها را کنار بگذارید.
📚تاملی دیگر در باب داستان
✍لارنس پرین
#پیام_داستان
@shahrzade_dastan
ثبت نام
آن روز که یاسر و سمیّه، روی ریگهای داغ و سوزان، سینهشان را سپر بلای مبارزه با ظلم و کفر کرده بودند و پیامبر اوّلین شهدای راه اسلام را میشمرد. آن روز که خدیجهاش در راه اسلام فدا شد، آن روز که جگر عمویش حمزه را درآوردند...، خوب میدانست هزار و چهارصد و چهل و شش سال دیگر
« سید حسن نصراللّه » چندمین شهید راه دین است؛ و خوب میداند که تا آمدن آخرین فرزند زهرا چند شهید دیگر سینهشان سپر میشود.
سیّد جان؛ شهادتت مبارک. نامت در لیست منتخبین بود. به زودی یاسر و سمیّه به استقبالت میآیند که تو را به مهمانی ببرند.
به مهمانی که رفتی، به صاحبِ خانه بگو: ما نیز سینه برای سپر شدن داریم. رنگ و رو رفته و پر گردو خاک است ولی سینه است، اصل خشتش از جنس محبّت خودشان است.
یا « رسولاللّه »! سینهی بلال را خریدی، ما را هم در لابهلای سیاهیهامان بخر. پسر زهرا تنهاست. امروز مالک اشتری دیگر از دست داد. « هل من ناصر ینصرنی » میگوید.
بنویس نام ما را، تا بدون شرمساری از سیاهی رویمان، روی ریگهای داغ روزگار سینه سپر کنیم و لبیک بگوییم.
« انشاءاللّه »
« منتظر جوابت میمانیم. »
« الهم عجل لولیکالفرج »
ارسالی بانو صفیه علینژاد
#لبنان
#شهید_سیدحسن_نصرالله
@shahrzade_dastan
یک قاچ کتاب📚📚📚
_آنه دراز کشیده و به یاد میآورد در آغوش گرفتن فرزندش چه حسی دارد، احساس گرمای نوزاد کوچکش که فقط پوشک به تن دارد، پوست لطیفش که بوی نوزادان را میدهد. لبخند زیبای کورا را به یاد میآورد و موی تابخورده روی پیشانیاش را، درست مثل دختر توی شعر. شعری که او و مارکو میخواندند و آن را به صورت خندهداری تغییر میدادند:
یه دختر کوچیک بود،
با یه فِر کوچولو،
راست وسط پیشونیش،
وقتی که خوب بود، که هیچ
بد که میشد، واویلا!
آنه با خود فکر میکند کدام مادری بعد از گرفتن هدیهی یک فرزند سالم افسردگی میگیرد؟ آنه واقعا عاشق دخترش است.
_اگر اخلاق زیر پا گذاشته شود و آسیب رساندن به دیگران مهم نباشد، خیلی راحتتر میشود پولدار شد.
_موضوع این نیست که زمانی که در این شرایط قرار دارد، دنیا برایش بی معنی می شود؛ اتفاقا چیزها در این شرایط گاهی اوقات پرمعناتر هم می شوند؛ معنایی شبیه معنای خواب و رویا. تنها زمانی که رویا تمام شده، متوجه می شویم که چقدر عجیب و بی معنی بوده است.
همه فقط وانمود می کنند و ادای چیزی که نیستند را درمی آورند. تمام دنیا بر پایه ی دروغ و فریب ساخته شده است.
همه، چه پلیس ها و چه دیگران، آن ها را قضاوت خواهند کرد؛ حقشان هم همین است چون بچه را در خانه تنها گذاشتند. اگر برای کس دیگری این اتفاق افتاده بود، خود او هم چنین فکری می کرد. او می داند که مادرها چقدر قضاوتگر هستند، می داند که قضاوت کردن شخصی دیگر چه لذتی دارد.
_برای هر چیزی دلیلی هست،
_ترس و اندوه مغز او را از کار انداخته است
📚زن همسایه
✍شاری لاپنا
@shahrzade_dastan
نوشتن از نگاه ابراهیم یونسی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده باید توانسته باشد شخصیت داستان را به آن صورت دیده و با او صحبت کرده باشد با او مبادله احساس کرده باشد وقتی که مبادله احساس کرد و توانست آن را روی کاغذ بیاورد به نظر من نویسنده موفق شده است. ولی وقتی که بخواهد به زور کسی را به من بشناساند که مثلاً فلان عکس العملی نشان داده من خواننده نمی پذیرم وقتی شخصیت زنده باشد، هم نویسنده و هم خواننده از وجود او کیف میکنند.
در ذهن خواننده هم چنین شخصیتهایی هستند که میمانند... همین طور است. در «برادران کارامازوف»، پدر که آدم پُر جنب وجوشی است و یا همان برادر که تبعید میشود ماندگار هستند داستان را اگر شما با عواطف و آن به اصطلاح اپیومی که آقای «پریستلی» می گوید قاطی نکنید، به دل نمی نشیند. و یک مقدار ناخودآگاه هم باید باشد. میدانید سوررئالیسم از همین نکته به وجود آمد. یعنی چیزی باشد شبیه خواب اما نه خوابی که شما هیچ کدام از عناصرش را پیدا نکنید عناصر نباید از هم دور باشند رشته ای باید اینها را به هم وصل کند. آن رشته همین اپیومی است.
📚چگونه مینویسم
✍کاظم رهبر
@shahrzade_dastan
زاویه دید در داستان
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نقالهای قدیم دغدغه ای نسبت به شکل داستانی که میگفتند نداشتند یعنی همۀ هدف آنها این بود که داستانی سر هم کرده برای شنوندگان نقل کنند.
چنین نقالهایی معمولاً داستان خود را با «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس «نبود شروع میکردند و جلو میرفتند. هر جا لازم بود تا شخصیتهای داستانشان را تشریح کنند می کردند افکار و احساسها و اعمال شخصیتهایشان را بیان کرده، گاهی هم جریان داستان را قطع میکردند تا نظرات و عقاید خودشان را در آن بین بیاورند
نویسندگان داستانهای نوین به لحاظ هنری بسیار زیرک تر و تودارتر از نقالهای قدیم .هستند آنها میدانند که راه های گوناگونی برای نقل داستان وجود دارد و قبل از اینکه داستانشان را بنویسند ابتدا دربارهٔ شیوۀ نگارش آن تصمیم میگیرند؛ تا آنجا که حتی ممکن است قوانین و مقرراتی هم برای خود وضع کنند.
امروزه دیگر هر نویسندهای میداند به جای اینکه خودش داستان را بگوید میتواند
الف) یکی از شخصیتهای داستانش را به عنوان گوینده داستان انتخاب کند.
ب داستان را با یادداشتهای روزانه یک نفر بنویسد.
ج) به وسیله نامه همۀ داستان را بنویسد.
د خودش را موظف به این کند که فقط افکار درونی یکی از شخصیت های داستانش را به روی کاغذ بیاورد.
با رشد آگاهیهای هنری مسئله زاویهٔ دید، یعنی «چه کسی داستان را بگوید؟ و به دنبال آن داستان باید چگونه گفته شود؟ اهمیت بسزایی یافته است.
برای اینکه دربارهٔ زاویه دید شیوه تعریف داستانی تصمیم بگیریم نخست باید این سؤالات را از خود بکنیم الف) چه کسی داستان را میگوید؟
ب تا چه حد او اجازه دارد که بداند؟
ج) تا چه حد نویسنده باید به درون شخصیتهایش بنگرد و افکار و احساسات آنها را برملا کند؟
گرچه شیوۀ تعریف داستان بسیار متنوع و متغیر است، اما عمدتاً چهار زاویهٔ دید اصلی داریم که در زیر میآوریم.
.. زاویه دید دانای کل
.. زاویه دید دانای کل محدود:
(الف) از دید شخصیت اصلی
ب از دید شخصیت فرعی زاویه دید اول شخص
(الف) از دید شخصیت اصلی
ب از دید شخصیت فرعی
۴_ زاویه دید بیرونی یا ظاهری
۱. زاویه دید دانای :کل در این شیوهٔ گویش داستان به وسیلۀ نویسنده گفته میشود و از دید سوم شخص .
(او) همچنین نویسنده از دانش و مزایای بی حدی برخوردار است؛ یعنی دانای کل است.
او (نویسنده آزاد است به هر جا که دلش خواست سر بکشد، هرگاه اراده کرد از ،نیات افکار و احساسات شخصیتهایش مطلع شده، ما را در جریان بگذارد میتواند رفتار شخصیتهایش را تحلیل کند و اگر میلش کشید به تفسیر دربارهٔ معنی و مقصود داستانی که میگوید بپردازد. او از همه چیز باخبر است. اسرار نهان را میداند و مختار است که دربارهٔ هر چیزی کم بگوید یا زیاده گویی کند.
آنچه در زیر خواهد آمد ترجمه یکی از افسانههای ازوپ است. افسانه مورچه و ملخ از زاویه دید دانای کل نقل شده است. توجه کنید که در این افسانه هم آنچه هر دو شخصیت میگویند یا انجام میدهند نقل شده است و هم افکار و احساسات آنها.
علاوه بر این، در پایان داستان نویسنده نتیجه گیری کرده به طور مختصر معنی و مقصود داستان را برای ما توضیح داده است.
تذکر عباراتی که نویسنده به کار برده تا افکار و احساسات مورچه یا ملخ را بیان کند با حروف کج چاپ شده است. دو خط پایان داستان هم نتیجه گیری نویسنده است.
مورچه خسته کوفته دانه ذرتی را که از تابستان گذشته انبار کرده ،بود هن هن کنان روی برفها میکشید در همان حال پیش خودش فکر میکرد که شام امشب خیلی خوشمزه و مقوی خواهد بود. ملخی از سرما کز کرده و ،گرسنه همین طور به روبه رو زل زده بود؛ ولی آخرالامر دیگر طاقش تمام شد
مورچه عزیز دوست من ممکن است لطفاً یک خرده از ذرت خودتان را به من بدهید؟
مورچه «پرسید تابستان چه کار میکردی؟»
بعد نگاهی به سر تا پای ملخ انداخت و فهمید که او چه جور حیوانی است.
ملخ که نمیدانست بعد چه خواهد شد، خوشحال جواب داد: «از کله سحر تا غروب آواز میخواندم.»
مورچه خیلی رک طوری که انگار تحقیر ملخ برایش اهمیتی ندارد گفت:
«خوب، چونکه تمام تابستان مشغول آواز خواندن بودی بهتر است تمام زمستان هم مشغول رقصیدن باشی! هرکس موقع جوانی بازیگوشی کند. موقع پیری هیچ چیز نخواهد داشت.
شکل داستانهایی که از زاویهٔ دید دانای کل گفته میشوند ممکن است با هم بسیار متفاوت باشند. یعنی در واقع به میزانی که نویسنده به خود اجازه میدهد از قضایا و شخصیتها مطلع باشد، بستگی دارد.
📚تاملی دیگر در باب داستان
✍لارنس پرین
@shahrzade_dastan