https://eitaa.com/shahrzade_dastan/6656
لینک قسمت یازدهم داستان خون بس👆👆👆
@shahrzade_dastan
خون بس ۱۲
نوشته شریفه بازیار ( فاطمیرا)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رعنا با چشم هایی اشکبار آن جا را ترک کرد و بی توجه به صدا و اعتراض شیرین، به اتاقکی که در آن بود، پناه برد. شیرین هم به دنبالش می آمد. رعنا در میانه راه ایستاد. با حس درد و چشم های به خون نشسته رو به او کرد: « ازت بدم میاد، تو به من دروغ گفتی! تو می دونستی اون پیرزنا می خوان چه بلایی سرم بیارن! »
شیرین با ناراحتی گفت:« هیسسس! رعنا جان من اگه بهت می گفتم قراره این کارو بکنن که نمی اومدی! »
او دلخور و ناراحت رو گرفت. شیرین ادامه داد: « اگه با پای خودت نمی رفتی به زور و کتک می بردنت.»
رعنا وارد اتاقش شد و گوشه ای نشست. شیرین آهی کشید و کنارش نشست: « رعنا! به من اعتماد کن. من دختری ندارم و تو رو مث دختر خودم دوست دارم.»
کمی مکث کرد و بعد سربند سیاهش را برداشت و گفت: « پیشونی منو ببین! »
رعنا اشکش را با پشت دست پاک کرد. به طرفش برگشت و با تعجب به پیشانی خالکوبی شده اش نگاهی انداخت. ابروهایش گره ای خورد اما چیزی نگفت. شیرین چهره ای غمگین به خود گرفت. انگار لابه لای چین های سربندش غصه ها خانه داشتند.
خورشید بالا آمده و نور و گرمایش را نثار زمین می کرد. شیرین با نگاه به پنجره باز اتاق، به دور دست ها سفر کرد. به آن روزهای نوجوانی که برای اولین بار وارد این روستا شده بود. تک تک آن لحظه ها دوباره پیش رویش جان می گرفتند و زنده می شدند و او را به سفر زمان می بردند. سفری نه چندان خوشایند که دردهایش را تازه کرد.
ادامه دارد
@shahrzade_dastan
چگونه از سوژهها لبریز شویم؟
قسمت دوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
باید مراقب یک چیز باشید. نوشتن درباره شخصیتی که هستید، معنیاش این نیست که زندگی نامه داستانی خودتان را بنویسید. همه نویسندهها یک رمان زندگی نامه در درون خودشان دارند. این روزها ناشرها از چاپ رمان زندگی نامه میترسند
چون احتمال پرفروش شدن رمان زندگی نامه ها عملا صفر است. خواننده ها رمان های گیرا میخواهند. رمانهایی که طرحشان خسته کننده نباشد و در آنها از کلیشه ها و شخصیت های قالبی استفاده نشده باشد. کلید خلق آثار خواننده پسند و نو نیز نوشتن درباره شخصیت واقعی خودتان است.
ادامه دارد
📚طرح و ساختار رمان
🖋جیمز اسکات بل
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته_قبل
نوشته راحیل مرادپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چند ماهی بود که هرچه پول و پله داشتیم را جمع کردیم و ماشین مون رو فروختیم و یک مدل بالاترش رو ثبت نام کردیم. ده روزی تا عید مانده بود و من خدا خدا میکردم که زودتر ماشین رو تحویل بدن تا باهاش بریم شمال. قرار شد از طرف شرکت همسرم، قرعه کشی کنن و یه ویلا برای چند روز در اختیارمون قرار بدن. دعا دعا میکردم قرعه به ناممون بیفته و این ذوق و شوق تکمیل بشه. آخه تو این سه سالی ک ازدواج کردیم به خاطر کرونا نشد یه مسافرت درست حسابی بریم. عروسی هم نشد بگیریم. حتی ماه عسل هم نرفتیم و حالا اگه همه چی جور میشد با بچمون که یه سال و نیم ساله است میرفتیم مسافرت و کلی خوش میگذروندیم. یه هفته مونده به عید، ماشینمون اومد نو و تر و تمیز ،صفر صفر. کلی خداروشکر کردیم که دم عیدی محتاج این و اون نیستیم و اسیر اسنپ و تاکسی نمیشیم. ولی برای ویلای شمال قرعه به ناممون در نیومد. من هم چون میدونستم عید شلوغه و هزینه ویلا و سویت زیاده، شمال رو کلا بیخیال شدم و به شوهرم گفتم توی همین تهران میریم و خوش میگذرونیم. اونم قبول کرد. بالاخره سال تحویل شد و نوبت عیددیدنی رسید. وقتی همه جمع بودیم خونه ی مادر شوهرم بعد تبریک و روبوسی پذیرایی و دورهمی خواهر شوهرم بهمون پیشنهاد داد که امسال با اونا بریم ویلایی که مال دوست شونه و رفته خارج. کلی ذوق کردم و با خوشحالی قبول کردیم. توی دلم گفتم: کار و خوبه خدا جور کنه و چیزی ک قسمتت باشه، حتما بهت میرسه.
@shahrzade_dastan
توی راه برگشت به خونه با همسرم برنامه ریزی کردیم. برای اولین سفر سه نفره مون.شوهرم گفت سالی که نکوست از بهارش پیداست. من که کنارتم بچه مونم که هست. ماشین مون اومده. ویلامونم جور شد دیگه چی میخای !؟
@shahrzade_dastan
ایوان آلکسی ویچ بونین.m4a
6.85M
معرفی ایوان آلکسی بونین توسط بانو قربانی
@shahrzade_dastan