7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله
اجرا: فاطمه هادیها
#اربعین
@shahrzade_dastan
سلام دوستان شهرزادی. این هفته هم با چالشی دیگر در خدمتتان هستیم. چالش این هفته اربعینی است. لطفا داستانک و داستانهایتان مرتبط به عکس بالا باشد. داستانها را به آیدی زیر بفرستید تا به نوبت در کانال بارگذاری شود.
@Faran239
#چالش_داستان
#اربعین
@shahrzade_dastan
سلام دوستان شهرزادی.
به مناسبت اربعین حسینی اگر دوست داشتید در مورد تصویر بالا داستان بنویسید.
@Faran239
#اربعین
#چالش_اربعین
@shahrzade_dastan
.
#خبر❌ #خبر❌
این داستان را ادامه بده وجایزه ببر🥰
تمام آب بطری را روی سرم خالی کردم؛ شاید این شوک سرد، ذهن آشفتهام را کمی متمرکز کند......
با محوریت #پیاده_روی_اربعین
جوایز 👇👇
💢دوره مبانی داستان ۱
💢بسته بلندمدت #اینترنت
💢لوح تقدیر مجموعه بانو
به قید قرعه 🌸
دوست خوبم تا #اربعین زمان داری
نوشتی اینجا بفرست 👇👇
@RaMa403
کانالمون هم اینجاست👇
https://eitaa.com/joinchat/3828548300Ce215ea3bc7
.
بهناماو
«همپای رقیه خاتون...»
دست فاطمه یاس توی دستم بود. آنقدر محکم گرفته بودم که نکند شیطنت کند و دستش را بکند و گم شود. دست هردوتامان حسابی عرق کردهبود. با این وجود دست از شیطنت برنمیداشت. با پاشنه پا راه میرفت، خسته میشد با پنجه پا راه میرفت. نوک پایش از دمپایی اژدهاییاش بیرون زده بود. مامانش جوراب پایش کرده بود که نکند پایش تاول بزند. اگر کسی آن طرف بود که دستش را بگیرد تاب میخورد، اگر نبود کل سنگینیاش را میانداخت روی تنم و تاب میخورد. من و او باهم صفا میکردیم. فقط یک مشکل کوچک وجود داشت و آن هم اینکه قدمهایش کوچک بود و از کاروان هشت نفرهمان جا میماندیم. هردو تا قدم او یک قدم ما حساب میشد.
این را وقتی فهمیدم که دستش را میکشیدم و گمان میکردم شیطنت میکند؛ نگو، با هر سه چهار قدم من او عملا عقب میماند. یک مشکل دیگر هم بود، او نمیتوانست هم راه برود، هم آب بخورد، دلش هم همه نوشیدنیها را میخواست. باید صبر میکردم مزه کند تا ببینم میپسندد یا نه، بعد اگر پسندید تا آخر تمامش کند.
خدا هدایت کند دزد نابکار را که آمدهبود کالسکه دوقلوی اربعینشان را دزدیده بود. سهم کالسکه شدهبود برای برادر کوچکش.
فاطمه یاس کل مسیرهایی که ما پیاده رفتیم، پیاده آمد.
من هم خستگی کمرم را در کندی پای او پنهان میکردم و همپای او شده بودم، طوری که کسی نفهمد خودم هم کم آوردهام. گاهی شربتی چیزی میگرفت میرفت و به قاعده قد خودش پای مرد عراقی را تکان میداد که؛
«عمو عمو شکرا...»
حالا اگر مرد عراقی ببیند یا نه.
اصلا او فهمی از غریبه نداشت، همه عمو بودند. طبق طینت خودش همه خوب بودند و تصور این که مثلاً کسی دست به گوشوارهاش ببرد هم برای او متصور نبود.
خرده نگیرید من با خواهرزادهام، حس همراهی رقیه خاتون را داشتم. لحظههای زیادی حس روضه سهساله مینشست به دلم. اسم تاول که میآمد اسم آب، تشنگی، خستگی...
وجودش، نگاهش، قدمهایش همه برایم روضه بود. امسال من با رقیه هم قدم بودم. امسال داشتم روضه را حس میکردم.
نه اینکه خدای نکرده بد دیده باشم، نه! خیر بود و محبت از مردمان عراق، گلسر بود که روی موهایش مینشست. خوراکی بود که بهترش دست او بود. نوازش بود و محبت بود که تمام وکمالش فراهم بود. این بود که روضه را سختتر میکرد. من اهل شنیدن روضهام. بلد نیستم روضه بخوانم اما امسال چشمانم روضه را جور دیگری دید. چطوری؟ #برهان_خلف شنیدهاید؟ همان جوری. خیلی دردناک، خیلی.
همه مظلومیت آل الله همه یک طرف و این روضه سه ساله بانو یک طرف.
#اربعین
#سفرنامه
#حرم
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye