eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
59 ویدیو
231 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 ایام اربعین بود. توی مسیر یه چادری پیدا کردیم و از گرما به سایه اون پناه بردیم. بی مقدمه سر صحبت را باز کرد و گفت:اگر الآن از توی فضا به دنیا نگاه کنی، دو نوار می بینی، یه نوار سبز و یه نوار سرخ. توی نوار سبز همه میگن خوش اومدی، قدمت به چشم ما، توی نوار سرخ از خونه خودت بیرونت می کنن. اگه توی شهر و خونه و خیابون خودت راه بری، تو رو به رگبار می بندن. توی نوار سبز پاهای خسته و تاول زده را روغن می مالن و نوازش می کنن. توی نوار سرخ پاها را مجروح و قطع می کنن. توی نوار سبز دستهات رو پر از نون و خرما و آب می کنن، توی نوار سرخ دستهایت رو پر از خاک و خون می کنن. توی نوار سبز مشامت را پر از عطر و عود می کنن، توی مسیر سرخ پر از دود و خاک و خاکستر. توی نوار سبز آدمها التماست می کنن که به خونه اونها بری و لقمه ای از سفره اونها برداری، توی نوار سرخ آب و نون را آتش می زنن تا مبادا به آدمها برسه. توی نوار سبز سایه و سایبان روی سرت میارن، توی نوار سبز بمب و موشک روی سرت می بارن. توی نوار سبز با دختر بچه ها و پسر بچه ها خیلی مهربونن، توی نوار سرخ دوربین تفنگها به دنبال شکار دختر بچه ها و پسر بچه هان. میگن یه روز یه آقایی میاد و همه خیابونای دنیا رو نوار سبز می کنه. حتی اون نوار سرخ را، نوار غزه را، یعنی اون روز میاد؟ @shahrzde_dastan
فریبا عالی 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 مردم مثل قطرهای باران ‌که‌یکی یکی ‌به هم‌می‌پیوندند و اول‌جوی. بعد رود و بعد رود خانه‌ی خروشان ‌‌می‌شوند،به سمت یک اقیانوس بی کران حرکت می‌کنند،در حرکت بودند. از دور واز نزدیک آمده‌بودند. ظاهر وزبانش باهم فرق داشت. اما مقصدشون‌یکی بود. معشوقشان‌هم‌یکی بود. در کنار هم‌قدم به قدم ‌جلو می رفتند. من‌هم‌‌همراه پسر سه ساله ام‌درمسیر عاشقی ‌قدم ‌بر می داشتیم. پسرم‌‌،خسته وبود وتشنه در آغوشم ‌گرفتم تا کمی خسته گی‌‌اش کم ‌شود. ولی‌می‌دیدم پسرم‌‌مرتب ‌به پشت سرمان نگاه می کند ومی خندد.کنجکاو‌شدم!ایستادم به پشت‌سر نگاهی کردم جمعیتی در حال حرکت بودند. دربین‌جمعیت مادر‌عراقی‌را‌دیدم که‌دختر کوچکش ‌را‌سوار بر سبد‌میوه کرده ‌وبا طناب‌سبد میوه ‌را ‌می کشد. از پسرم ‌پرسیدم:عزیزم به‌اون دختر بچه ‌که در سبد نشسته است لبخند می زدی؟پسرم.گفت‌:بله‌به‌اون‌دختر‌بچه ‌و‌اون‌یکی‌دختر که کنارش ‌نشسته. گفتم:کدام دختر‌؟تو اون سبد‌که فقط یک دختر هست. پسرم گفت:نه‌مامان نمی‌بینی‌اوناهاش ‌اون‌یکی دختر‌هم که ‌کاپشن صورتی پوشیده وگوشواره ی قلبی داره کنار‌اون ‌نشسته‌است. @shahrzade_dastan