eitaa logo
شاه سلام علیک ؛ حسین سلام علیک
163 دنبال‌کننده
32 عکس
75 ویدیو
0 فایل
Admin : نوكري كردنِ اين قوم مرا بالا بُرد با گداييِّ حسين مَنسَب شاهي دارم به حسين بن علي پشت و پناهم گرم است اي خدا شكر ، عجب پشت و پناهي دارم. "تبادل و تبلیغ انجام نمی شود"
مشاهده در ایتا
دانلود
در سفرهایم تو را مقصد تصور می‌کنم در خیالم آنچه را باید تصور می‌کنم آرزوهای حرم را شعر می‌گویم؛ سپس هرچه را روی لبم آمد؛ تصور می‌کنم در خیالات خودم مثل کبوترهای تو سنگِ روی قبر را گنبد تصور می‌کنم پرچمی را سبز و رقصان روی دوشِ گنبدت هر زمان که باد می‌آید؛ تصور می‌کنم شب به شب دریای اشکِ زائرانت دیدنی‌ست زیر نور ماه، جذر و مد تصور می‌کنم دور تا دور مزارت را به جای سنگ و خاک یک حرم زیباتر از مشهد تصور می‌کنم روبروی چشمِ خیسِ خود ضریحی نقره‌کوب کوریِ چشمِ حسود و بد تصور می‌کنم شمعم و با اشکهای روضه‌ات جان میدهم هق‌هقم را در حرم اَشهد تصور می‌کنم : دوشنبه ها حسنی‌ام به لُطف حضرت عِشق حُسین خواست که دورو بَرِ حسن باشم سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
امشب دلم گرفته برای دلت حسن قربان بیقراری و چشم ترت حسن یک گوشه ای نشستی و هی آه میکشی تصویر کوچه آمده در خاطرت حسن هربار وقت ضربه ی سیلی که میرسد خود را گذاشتی عوض مادرت حسن اوپیش چشم تو به زمین خوردوناله زد این داغ تا ابد نشود باورت حسن تو بهر گوش پاره ی او ناله ها زدی اوگفت زیرلب که فدای سرت حسن امشب کمی ملاحظه کن آه کم بکش درپیش چشم خواهر غم پرورت حسن : 💔 نام حَسن که میشنوم روضه ها همان روزدوشنبه،کوچه ی باریک ومادر است سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
تیر بلا رسید و دلم  را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات ِگذشته گریستم شکرخدا که زهر ازاین خسته جان گرفت مویم  حکایت  غم  دیرینه  می کند بغض گلو و اشک، مسیر بیان گرفت راوی روضه های غروب مدینه ام در آن زمانِ تلخ دل آسمان گرفت ازقصه ای که برکسی آن را نگفته ام باغ امید من همه رنگ خزان گرفت دستی که بین کوچه به مادرکشیده زد باضربه اش ازاین دل زارم امان گرفت دیدم که مادرم پی من دست میکشد سیلی ز مادرم همه تاب وتوان گرفت : شد عاقبتش خیر هر آنکس که در عالم گردید غلامی ز سرای تو سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
پادشاه است هر آن کس که گدای حسن است کار جبریل امین گریه برای حسن است چای می خورد دم هیئت و با خود می گفت شک ندارم که شفا در ته چای حسن است چه خداوند کریمی همه را می بخشد این خداوند به هر حال خدای حسن است همهمه بین گداها به وجود آمده است به گمانم که دگر وقت عطای حسن است هرچه داریم و نداریم خودش داده به ما هرچه داریم و نداریم فدای حسن است کـربلا قاسم او تا که به میدان آمد همه گفتند که این شیر به جای حسن است بعد نابودی حکام سعودی دیگر نوبت ساختن صحن و سرای حسن است : 💔 صید دام تو شدن، روزی هرکس نشود لطف ک در دام شما افتادم سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
تو طفل بودی و حتی گمان نمی کردی میان کـوچه کسی هتک حرمتـی بکند به مادری که خداوند کـوثرش خوانده کسی لـگـد بزند یا جسـارتـی بکند به قصد خانه از این کوچه ها گذر کردید ولی چه حیف که مادر به مقصدت نرسید چو دستهای بزرگش به قصد سیلی رفت "پریدی از سر جایت ولـی قَـدَّت نرسید" ز روی پوشیه زد تازه این چنین شده است چه خوب شد که تو آن جا مراقبش بودی چـو برق از سـر مـادر پرید و می افتاد چه خوب مثل عصـایـی مراقبش بودی هنوز لحظه ی رفتن میان کوچه ی تنگ تـو با تمـام تصـاویر درد سـر داری نگاه کردم و دیدم نوشته به روی لخته ی خونی که از جگر داری : نام حَـسَــن که می شنوم روضــه ها همان روز دوشنبه، کوچه ی باریک و مادر است سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخیر، ، سالگرد ارتحال ملکوتی (ره) تسلیت‌ باد🏴
هیچ کس مثل حسن فکر غم ماها نیست دست و دلبازتر از او به همه دنیا نیست در سرایی که کرمخانه و بیت الحسن است منصب حضرت جبریل، فقط دربانی ست با وجودی که بود خانه ی او پُر ز گدا هرگز اینگونه نگفته ست، که دیگر جا نیست کل دارایی خود را به گدا می بخشد هرگز اینطور نگوید که "ندارم" یا "نیست" مطمئن باش هر آن چیز که خواهی بدهد درِ این خانه سخن از "اگر" و "اما" نیست ثبت رسمی بکنم، هر چه که دارم از اوست هر چه دارم بخدا جز کرم مولا نیست ما "حرمساز"، حسن نیز "حرم دار" شود زودِ زود است، وقوعش بخدا رویا نیست سر به مُهر است، غمی که به دلش داشت حسن هیچ کس باخبر از غصه ی این آقا نیست همره مادر خود بود، ولی کودک بود داد میزد که نزن ، مادر من تنها نیست داد میزد که نزن، صورت او برگ گل است مگر این را که زدی، انسیة الحورا نیست؟ وای از آن لحظه که فریاد برآورد حسن به روی چادر صدیقه که جای پا نیست باز ، با این همه غصه، به حسینش میگفت هیچ روزی بخداوند، چو عاشورا نیست : فکرکردن به غم و غصه ی مادر سخت است خواندن روضه ی چند برابر سخت است از این همه اصرار حرف بزن از حسن بغض پی بغض، برادر سخت است سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
پس از مصیبت در، در بدر شدم، مـادر همین که از خبرت با خبـر شدم مـادر نوشته اند، چهل تن به یک نفر من هم اسیر صـورت آن یکـــ نفر شدم مـادر میان شعله ی آتش چه آمده به رخت؟ که من ز داغ رخت شعله ور شدم مـادر چه آمده به سرت؟ باز چهره پوشاندی دوباره زخمـیِ زخـم بصر شدم مـادر حسن نگاه به دیوار خـانه می نالـد شهید روضه ی مسمار در شدم مـادر نشسته ام، که تو شبـها دگر نمی خوابی شکـسته ام ز غـمـت، پیرتر شدم مـادر رَهَم دهید به خـانه، که بی لیاقت مـن به روضه خوانیتان مفتخر شدم مادر دعـا کـنید بـرایـم بـه حـق چــادرتان نیازمـند دعــای سحــر شدم مــادر شمـا که عـازم راه سفـر شدی مــادر پس از شما چقدر در بدر شدم مـادر : بی حرم مانده ولی در عوضش می بینیم چارده قرن فقط از کـرم او سخن است سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
از کوچه به هنگام گذر خاطره دارم میسوزم و باسوز جگر خاطره دارم مانوس به اشکم چه کنم دست خودم نیست آخر من ازین دیده ی تر خاطره دارم یک روز عصا بودم و یک عمر خمیدم از درد سر و درد کـمر خاطـره دارم کابوس گرفته ز من این خواب شبم را با آه شب و سوز سحر خاطره دارم این پیری من زیر سر کودکی ام بود در سن کم از غم چقدر خاطره دارم رد میشدم از کوچه ی تنگ و جگرم سوخت از سیلی و از چرخش سر خاطره دارم بیزارم ازین سرعت بسته شدن در من با لگد و آتش در خاطره دارم : سیلیِ به سبب مرگ شد آری بخدا غصه ی ناموس کشنده ست سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، 
حاجات خویش را دل من از خدا گرفت تا اینکه برد نام حسن را، دعا گرفت بیمارِ لاعلاج چه بسیار دیده ایم عرض توسلی به تو کرد و شفا گرفت هرکه هوای کرب و بلا می کند، چرا؟ با ذکر ، سفر کربلا گرفت با دیدن مزار غریبت دلـم شکست در جای جای صحن دلم روضه پا گرفت یک روز می رسد که شوم خادمِ حرم این هدیه را ز دست کریم شما گرفت روزی که گنبد و حرمش را بنا کنیم باید تمام صحن حسن را طلا گرفت : 💔 قبل هرجمله وحرف وسخن ونقل وکلام اول صبح دوشنبه به شما عرض سلام سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
دامن چشم من از گریه به دریا اُفتاد چشم زخمی‌شده از کار تماشا اُفتاد پاره‌هایِ جگرم میچكد از كُنجِ لبم عاقبت سایه‌ی مرگ آمد و بر ما اُفتاد باز هم خاطره‌هایم همگی زنده شدند راه من باز بر آن كوچه‌ی غمها اُفتاد یاد آن کوچه که با مادر خود میرفتم به سرم سایه‌ای از غربتِ بابا اُفتاد کوچه بن‌بست شد و در دل آن وانفسا چشم نامرد به ناموس علی تا اُفتاد آنچنان زد که رَهِ خانه‌ی خود گُم كردیم آنچنان زد که به رخساره‌ی گُل جا اُفتاد گاه می‌خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین چشمِ زخمی‌ شده از کار تماشا اُفتاد من از آن دست‌کشیدن به زمین فهمیدم گوشواری که شکسته است در آنجا اُفتاد شانه‌ام بود عصایش ولی از شدت درد من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد : زَهرا حَرَم نداشت تو هم بی‌حَرَم شدی از کـودکـی هَمیشه هَوادار مـادری... سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
حاجات خویش را دل من از خدا گرفت تا اینکه برد نام حسن را، دعا گرفت! بیمارِ لاعلاج چه بسیار دیده ایم عرض توسلی به تو کرد و شفا گرفت هرکه هوای کرب و بلا می کند، چرا؟ با ذکر یا حسن، سفر کربلا گرفت! با دیدن مزار غریبت دلـم شکست در جای جای صحن دلم روضه پا گرفت یک روز می رسد که شوم خادمِ حرم این هدیه را ز دست کریم شما گرفت روزی که گنبد و حرمش را بنا کنیم... باید تمام صحن حسن را طلا گرفت : روی قبر خاکی ات طرح ضریحت می کشد آرزوها دارد این نـوکـر برایت سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
از بس که حُسن نام تو شد مشق جوهرم عطر بقیع می وزد از باغ دفترم شوق بهشت سهم بقیه، ز من مخواه از گندم مزار شما ساده بگذرم مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند مثل همیشه در صف این خانه آخرم نقش است بر کتیبه خلقت هو الکریم ثبت است بر جریده عالم هو الکرم من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع نذر ضریح توست النگوی مادرم آنقدر حلقه بر در این خانه کوفتم حالا خودم کلون قدیمی این درم گفتند سائلان که پس از تو کجا رویم گفتی که این شما و سرای برادرم اینها دو واژه اند که با هم غریبه اند بر صفحه چون دو خط موازی: حسن، حرم : تا ابد هرچه کریم است به قربان حسن تا ابد هرچه خلیفه ست به قربان علی سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،