امروز ۲۷ آبان روز یتیمی بچههای لشکر هفده علیبنابیطالب است؛ روز شهادت مردی که خفاشان شبپرست نور وجودش را تحمل نکردند و #دارساوین مشهد مردانی شد که تا همیشهیِ تاریخ زیارتگاه حسینیان زمان خواهد ماند.
و برادر گمنامش مجید که در آستان برادر حلول کرد و ما را یاد این عبارت از زیارت امام عشق میاندازد... «و علی الارواح التی حلت بفنائک»
برای امروز در بخش #معرفی_کتاب شما هم که بودید اشک چشمتان اجازه نام بردن از کتاب دیگری نمیداد؛ به راستی کدامین دل شیدایی حاضر نیست که هر چه دارد بدهد و فقط یک بار لبخند آقامهدی را هدیه بگیرد!؟
#تنها_زیر_باران
#افلاکی_خاکی
#مهدی_زین_الدین
#مجید_زین_الدین
#دلتنگ_راهیان_نور_غرب
⭕️ سربازِ نبرد نرم ↙️
https://eitaa.com/S_n_n_0
❗️ارسال مطالب بدون لینکِ منبع، جز به گسستِ رابطه مخاطب و نویسنده نمیانجامد.
.
✨﷽✨
🔰 در ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ سردار شهید مهدی زین الدین به همراه برادرش شهید #مجید_زین_الدین در حال برگشت از کرمانشاه به سوی مقر لشکر ۱۷ [در آن مقطع لشکر ۱۷ در حال تدارکات برای عملیاتی در غرب بود] حوالی غروب در جاده #سردشت #دارساوین مورد تهاجم و کمین گروهکهای ضدانقلاب قرار گرفت و بعد از مقاومتی عاشورایی و طولانی با بدنی مجروح و زخمی به مقام والای شهادت رسیدند.
🔸ضدانقلاب قصد داشت سر ایشان را غنیمت ببرد اما با مقاومت ایشان که تا حوالی صبح طول میکشد، دشمن ناکام میماند و با آگاهی نیروهای خودی، پیکر مطهر او و برادرش به سردشت منتقل میشود...
✍خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :👇
هیجانزده پرسیدم «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
📣همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
📚برشی از کتاب
"تنها؛ زیر باران"
روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین...
شجره طیبه
@shajare_tayebe