بدون شک اگر لطف خدا نبود و این ابرجاسوس به صورت اتفاقی بازداشت نشده بود سال گذشته حداقل شاهد چند صد عملیات ترور و کشتار مردم بیگناه ایران توسط تروریست ها بودیم که همین پیرزن برنامه ریزی کرده بود که برخی از این عملیات ها را با لباس بسیج و سپاه و تیپ های معروف شده به لباس شخصی انجام گیرد و بعد از آن تصاویر آنها در تمام رسانه های دنیا به صورت مستمر منتشر شده و فشار رسانه ای بسیار شدید علیه کشور ایجاد شود که نتیجه آن ریزش بخشی از مردم جامعه ایران بود.
قرار بود این عملیات های ترور، بمب گذاری و کشتار از سطوح پایین و تعداد کم شروع شود و پیش از آنکه دستگاه های اطلاعاتی کشور به خودش بیاید و بخواهد بیانیه ای منتشر کند ، جنایت بعدی در یک شهر دیگر رقم بخورد.
این سلسله جنایت ها و کشتارها، بعد از آنکه در کل ایران گسترش یافت، به صورت ناگهانی بر روی دو یا سه قوم ایرانی به صورت ویژه آغاز شود و اینگونه بیان شود که حاکمیت دارد از این اقوام انتقام میگیرد.
در مرحله بعدی عملیات اصلی سوریه سازی ایران آغاز می شود (ماموریت رسمی این جاسوس پیر) و هسته های تروریستی تربیت یافته توسط تیم اطلاعاتی پنهان سیا و این فرد به همراه ورود سایر گروه های تروریستی و تجزیه طلب ها از نقاط مختلف به یکی از شهر های مرزی ایران وارد و اعلام آغاز قیام سراسری انجام شود.
نتيجه زحمات یک دهه سیا به این خانم سپرده و در اینجا سناریو به اوج خودش میرسد.
وی مامور تدارکات این قیام در این شهر بود که بعد از آن قرار بود در شهرهای دیگر نیز این اتفاق بیفتد و سپس به مرور این فشارها به همراه کشته سازی افزایش بیابد که یا به یک جنگ داخلی ختم شده و یا جمهوری اسلامی تسلیم شده و تغییر رفتار دهد.
برنامه بر این بود که غرب برای راستی سنجی تغییر رفتار حاکمیت ایران از مهره های غربگدا و جاسوس های سیاسی مشهور خود در قامت سیاسیون دولت قبلی به عنوان رهبر قیام زن زندگی آزادی استفاده کنند.
متاسفانه با زیرکی فردی که قرار بود به عنوان سید محرومان جدید و رهبر انقلاب زن زندگی آزادی معرفی شود، وی در موعد مقرر به خاطر هشدار هایی که به وی داده شد وارد صحنه نمیشود(اینبار جستی ملخک)
به گفته خودش وقتی پیرزن اعتراف میکند، صدها تیم عملیاتی تروریستی در داخل ایران شناسایی و رهبران آنان در تور اطلاعاتی سازمان های اطلاعاتی ایران می افتند.
در تمام این مراحل این فرد با پوشش های عجیب و غریب به صورت غیر مستقیم با رهبر هسته های گروه های تروریستی در ارتباط بوده، بدون آنکه آنها حتی بدانند با یک پیرزن در ارتباط هستند.
درواقع لطفی که خدا به ایران و ایرانیان داشت این بود که این پیرزن به ظاهر ساده بیگناه به طور کاملا اتفاقی در خودرویی که در حال جابجایی سلاح بود بازداشت میشود.
#قسمت_دوم
🔹 #نیروی_قدس
🔴 @qods_iraa
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در شب چه می گذرد...؟🌃
•| #قسمت_دوم 2️⃣
مرحوم استاد سید فرید موسوی🎙
🌟کانال معرفتی و اخلاقی #نمازشب 🌙
https://eitaa.com/joinchat/2684223698Cd1fbca249e
بخشی هایی از رمان
قسمت_۱
🔥 #زخم_برزخ 🔥
📍سال ۳۶ هجری، منطقه سماوه، مسیر بازگشت از جنگ جمل
آفتاب به شدت می تابید و سپاهیان با رخی خسته و غبار گرفته از میدان جنگ، گروه به گروه روی خاک گرم بیابان نشسته بودند که ناگهان دو نفر در میانه لشکر به جان یکدیگر افتادند. یکی از آنها غلاف بدون شمشیری به دست گرفته بود و می گفت: بین خواب و بیداری بودم که این مرد شمشیر قیمتی ام را ربود.
مرد محکم به صورت خودش می زد و با حرص و جوش می گفت: مگر تو دین نداری، چرا تهمت می زنی؟! من به فاصله چندمتری از تو رد شدم، تو خواب بودی، اطرافیانت که بیدار بودند از آنها بپرس آیا من چیزی از تو ربودم یا داشتم راه خودم را می رفتم؟!
دعوا هر لحظه داغ تر می شد که جارچی لشکر بلند فریاد زد: خیمه ها را جمع کنید، به سمت کوفه حرکت می کنیم.
گرد و خاک دعوا فروکش کرد و در بین سپاه زمزمه ای پیچید: چه شد ؟! امام چرا به سمت کوفه حرکت می کند مگر دارالخلافه در مدینه نیست؟!
ریش سفیدانی که در سپاه امام بودند به خیمه فرماندهی رفتند. سَهل که پیشاپیش آنها راه می رفت، روبه روی امام ایستاد و شروع به سخن کرد: «یا امیرالمؤمنین! با رفتن از مدینه، فضیلت نماز در مسجد پیامبر و زیارت قبر آن حضرت را از دست خواهى داد و آنچه از عراق نصیب تو مىشود، این ضرر را جبران نخواهد کرد.» امام که به حرف های او با دقت گوش می داد، سری تکاند و با نگاه به نقشه عراق که روبه رویش پهن شده بود، در پاسخ به او گفت: «اموال و مردان در عراق هستند و اهل شام عصیانکردهاند، دوست دارم که به آنها نزدیک باشم.»
سهل در حلقه اطرافیانش با عصبانیت از خیمه بیرون رفت و در حالی که زیر لب کلماتی را زمزمه می کرد، با آرنجش چند جوان سربازی که پیش رویش بودند را از جلوی راهش کنار زد و به سمت خیمه اش بازگشت.
با اشاره چندتن از فرماندهان سپاه، خیمه ها جمع آوری شد و لشکر راه کوفه را در پیش گرفت. خستگی مرکب ها، مسیر را طولانی می کرد و زخمی های جنگ، با دشواری حمل می شدند و سپاهیان اندک آذوقه هایشان را بین یکدیگر تقسیم می کردند.
ادامه...👇
در تاریکی شب، صدای رسای جوانان و موی سپید پیران در لشکر امام، خبر از خَیل پیر و جوانی دلداده می داد که با فرمان او داشتند از شهر و دیارشان هجرت می کردند تا عازم کوفه شوند.
سپاهیان کنار هر خیمه، گودالی حفر کرده بودند و در آن هیزم ریخته بودند و شمشیرها را اطراف گودال به یکدیگر تکیه دادند. خیمه های اهل کوفه از دور نمایان بود. سَهل که با تصمیم امام کنار نیامده بود خودش را به محل اجتماع کوفیان رساند. از اسب پیاده شد و پای آتش نشست. خنجرش را بیرون آورد و با عصبانیت در هیزم ها فرو برد.
بُشر که از اهالی کوفه بود و موهای بلند بر شانه ریخته و زخم پیشانی اش در این جنگ، او را از دیگر کوفی ها متفاوت کرده بود، گرد لباسش را تکاند و کنار سَهل نشست. با اینکه تشنه بود، لب های ترک خورده اش را به سختی باز کرد و به سَهل گفت: سهل! کوفه در قلب مملکت اسلامی است و دسترسی از آنجا به شرق، غرب و شمال و جنوب قلمرو اسلامی بیشتر است. سهل! خطر معاویه را فراموش کرده ای؟! شام با عراق هم مرز است و از کوفه به خوبی می توان آنجا را زیر نظر داشت. مدینه جایگاه نظامى گذشته خود را از دست داده و مردان جنگاور، از آنجا به عراق و سایر مرزهاى اسلامى مهاجرت کرده اند. امام به خوبی می داند که مدینه از لحاظ اقتصادى آسیبپذیر شده و به سهولت می توان آن را به محاصره اقتصادی درآورد.
سهل که از سخن بُشر به خشم آمده بود، دندان هایش را به هم فشار داد و با مشتی گره کرده بلند شد. پشتش را به کوفیان کرد. با تمسخر خندید و به طعنه گفت: شما کوفیان اگر اینقدر کارتان درست است، پس بزرگ قبیله خزاعه، سلیمان بن صرد در این جنگ کجا بود؟! نکند از ترس در پستوی خانه اش پنهان شده است؟!
پس از آن، خنجرش را از هیزم ها بیرون کشید و روی اسبش پرید. بُشر در حالی که با انگشت سبابه اش نقوشی را روی خاک می کشید، گفت: سهل! سخنی گفتی، جوابت بشنو و بعد برو. اگر در این جنگ سلیمان بن صرد نبود، بزرگ دیگر قبیله خزاعه عمرو بن حَمِق حضور داشت. ما در رکاب اماممان برای حق می جنگیم. آنقدر نیرو از کوفه برای یاری امام آمده که نیامدن کسی چون سلیمان، طعنی بر کوفیان نباشد.
سهل با لبخندی سرد سر تکان داد و اسبش را هی کرد و در سیاهی شب آنقدر تاخت تا اینکه از دیدگان کوفیان پنهان شد.
#قسمت_دوم
🔥 #زخم_برزخ 🔥
جوانی با محاسنی کم پشت و قدی کوتاه که از قبیله خزاعه و همسایه دیوار به دیوار سلیمان بن صرد بود، بقچه اش را از زین اسب بیرون آورد، به میان جمع گذاشت و آنها را به چند قرص نان و مقداری خرما میهمان کرد.