هدایت شده از شهید علی تاج احمدی
ماهم، دلم همیشه به دنبال آفتاب
گاهی به قدر وُسع، کمک حال آفتاب
پنجاه و هفت شد، پدرم گفت دخترم
سرد است، می رویم به اجلال آفتاب
قندیل های ژاله که با خونش آب شد
رویید باغ لاله و شد سال آفتاب
از سمت زمهریر پرستان شرق و غرب
وقتی که جنگ شد سر ابطال آفتاب
دادم به دست همسفرم ساک جبهه را
مؤمن به فتح و وعده ی اقبال آفتاب
شد کربلایی از گذر کربلای پنج
من ماندم و شکفتن اطفال آفتاب
مثل پدربزرگ و پدر بار آمدند
تا شد خزان و نیت اشغال آفتاب
گرگان شام و بیرق شب در مصاف نور
این بار گفتم این پسرم مال آفتاب
از زیر آیه های خدا دادمش عبور
وقت دفاع از حرم آل آفتاب
هرچند برنگشت و نشد راست قامتم
حاشا سری که خم کنم اِلا لِآفتاب
خواندم حماسه ها که جهان چرت بشکند
تا بی خبر نماند از احوال آفتاب
وقتی به ایستادگی ما چهل بهار
تابید عشق ممتد تمثال آفتاب
پر می کشد به شام جهان صبح سرنوشت
شب عاجز است از زدن بال آفتاب
تصویر صبر زینبم و «ما رَأیت» خوان
دارد ادامه قصه ی سریال آفتاب
🌷🌷🌷
شاعر هنرمند بسیجی
#حسن_صیاد
#مادر_شهید
#همسر_شهید
#تکریم_مادران_و_همسران_شهدا