eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
432 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالا چه چیزهایی را می‌شود با این وسایل نقلیه، منتقل کرد؟🤔 خوب! ...آدم‌ها... حیوانات... لوازم... گیاهان و البته شخص من از خانه به مدرسه😄 👇👇👇 @shakh_nabat_1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌به نظر شما اگر بخواهیم این وسایل بی خطر باشند. چه جوری ایمن سازیشون کنیم⁉️ 🤔 ⚠️هر شخص برای ایمنی وسایل خودش، راهی رو انتخاب می کنه و از طرفی هر وسیله هم نگهداری مناسب خودش رو می‌طلبه پس با یک روش نمی‌شه تمامی وسایل‌های نقلیه را ضد ضربه کرد.〽️ 🤓با این تفاسیر، گمان می‌کنم باید از ابتدا وسیله نقلیه خود را خوب بشناسیم تا مراقبت از آن‌ در طول مسیر برامون مُیسّر بشه✅ 👇👇👇 @shakh_nabat_1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶️راستی یه وسیله نقلیه دیگری هم داریم؛ که شی یا کسی رو جابه جا نمی کنه 😳 منظورم را حدس زدید یا هنوز نیاز به توضیح دارید؟!🤔 راهنمایی دیگری می‌کنم: این وسیله، حرف‌ها و پیام‌های انسان رو به دیگران می رسونه📣📣 با این کمک ویژه، مطمئنم متوجه شدید. بلندگو؟ 📢 خیر ❌️ زبان؟! 👅 بعدی ❌️ کاغذ؟! 📃 خیر ❌️ همه این‌ وسیله ها برای ارسال پیام هستند اما منظور من اینا نیستند قلم؟! 🖊 خیر ❌️ ؟! بله ✅️ آفرین، می‌دانستم بسیار باهوشید.☺️ 👇👇👇 @shakh_nabat_1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اما 👆🏻شما چگونه این کلمه را تلفظ می‌کنید⁉️ رَسانه یا رِسانه🤔😊 به نظرتان کدام، درسته⁉️ ☑️ با نگاهی به فرهنگ لغت می‌تونیم معنای دقیق هر دو کلمه رو پیدا کنیم و از صحت آن مطمئن شویم. برای راحتی شما، این کار را انجام دادیم.😉 رَسانه یعنی⬅️⬅️ افسوس، حسرت و اندوه درحالی‌که رِسانه به‌معنای وسیله حمل‌ونقل پیام است. ✔️ 👇👇👇 @shakh_nabat_1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا این‌جا با هم یک اشتباه ساده اما بزرگ را پشت سر گذاشتیم.💪🏻 اعتراف می‌کنم خود من هم تا دیروز از واژه رَسانه استفاده می‌کردم🤭 ولی دیگر این خطای سهوی را تکرار نخواهم کرد.🤗 📌حالا که معنای حقیقی آن را فهمیدیم به نظرتان این ابزار شامل چه چیزهایی می‌ شه؟ از چه زمان وارد زندگی انسان شده ؟ ... 📌و هزاران سؤال دیگر که برای رسیدن به جوابِ آن‌ها باید صبور باشیم و گام‌به‌گام حرکت کنیم. یکشنبه ها منتظرمون باشید با آموزش 📝ادامه دارد... ✍️🏻میم.صادقی 📚 باتشکر از ⊰᯽⊱≈─⭐️💜─≈⊰᯽⊱ @shakh_nabat_1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
BQACAgUAAxkBAAE86wVhJmgjUVJUeTQpImh47EFe-fgsxwACigUAAs1CIFVqbbwBeyDwQSAE.attheme
152.8K
آتش 🔥 کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️❄️❄️ 🌨| خزان هم به دامان مرگی خزید کنون فصل سرد سرانجام برف فرو بسته یک شهر، چشمان خویش و می‌بارد آرام آرام برف ببین باز می‌بارد آرام برف فریبا و رقصنده و رام برف 😍| بچه‌هااا داره برف میاد. 🌨| پاییز به استقبال زمستون رفته‌ کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂پاییزتون رنگی، تکرار نشدنی پر از لحظات  ناب عاشقانه... و سرشار از عشق به خدا 🍂 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
•• 🌻 ⃤•• بعضی وقتها دفعه ى بعدى وجود نداره😢 شانس دوباره و وقت اضافه‌اى نيست👑 گاهى فقط "الان" هست یا "هرگز" 🍁💐 فرصت ها را از دست ندهيد.🥀 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستها را برده ام بالا خدایم را صدا کردم... نمیدانم چه میخواهی ولی امشب برای تو برای رفع غمهایت... برای قلب زیبایت برای آرزوهایت... به درگاهش دعا کردم...❤️🤲🏻 شبتون خوش عزیزان❤️ ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_نهم- بخش سوم مامان با لحن بدی گفت : بس کن احمد ..بیچاره همش سر کار
داستان ☺️🍁 - بخش چهارم بابا عصبانی گوشه ی اتاق نشست و زانوی غم بغل گرفت ..و گفت : نیلوفر بابا بیا اینجا ببینم ..تو می خوای زن این قلیچ خان بشی ؟ گفتم : بابا جون اگر شما اجازه بدین فکر می کنم مرد خوبی باشه ... گفت : نکن عزیزم این کارو با خودت نکن ..اینا فرهنگ و آداب رسوم دیگه ای دارن ..مثل ما نیستن ...ببین همه کارشون با قاعده و از روی عقایدشون انجام میشه .. تو برات مشکل پیش میاد اینطوری بزرگ نشدی بابا به حرفم گوش کن .. خودت می دونی من با هیچ کار شما دخترا مخالفت نکردم ..ولی این فرق می کنه ...این بار منو ببخش نمی تونم بزارم تو اینجا زندگی کنی .. حامد هم اگر بفهمه قیامت به پا می کنه ...حساب اونو کردی که جون وعمرش تویی ؟ می دونی چقدر دوستت داره ؟ گفتم : آره جون خودش ..کی و کجا حامد منو دوست داشت ؟ بابا ول کنین یک عمر منو عذاب داده اونوقت شما میگی منو دوست داشته ؟ حالا من اصلا به اون چیکار دارم ؟فردا زن می گیره میره سر خونه و زندگی خودش .. می خوام با این فرهنگ آشنا بشم ..خوشم اومده ...اینجا همه چیز شفاف و روشنه ....آدما مهربون و ساده هستن ... بابا گفت: دخترم ما الان مهمون بودیم همیشه اینطور نمی مونه ..زندگی چیز دیگه ای اونم با یک مرد ترکمن مثل قلیچ خان ... مردای اینجا مغرور و فرمان بده هستن ...یک وقت چشم باز می کنی می ببینی داری از هفت ؛ هشت نفر پذایرایی می کنی که شوهرت توش نیست ... من اجازه نمیدم ..گفته باشم بهت بی خودی اصرار نکنین که محال ممکنه ... کم کم سر و صدا های بیرون کم شد ..و همه خوابیدن ولی مامان و بابا تا نیمه های شب حرف می زدن و خوابشون نمی برد .. مثل من که تو رویای قلیچ خان از این دنده به اون دنده می شدم ..... به فکر حرفای بابا بودم و اینکه ممکن بود همینطور بشه ..در این صورت با دست خودم زندگیم رو خراب کرده بودم ..ولی محبتی که از قلیچ خان به دلم افتاده بود چیزی نبود که بتونم جلوی خودمو بگیرم .... من راه برگشتی نداشتم .هنوز بیدار بودم و انگار داشت صبح میشد که از توی حیاط صداهایی شنیدم ..بعد از صدای پای اسب و شیهه ی باللی ؛ فهمیدم قلیچ خان داره میره ... و بعد خوابم برد ... داستان ☺️🍁 - بخش پنجم خیلی زود بیدار شدیم که ناشتایی بخوریم بریم باشگاه سوار کاری .. از اتاق که اومدم بیرون همه به یک چشم دیگه نگاهم می کردن توجه اونا به من جلب شده بود ...دخترا با هم پچ ,پچ می کردن و می خندیدن .... به آرتا گفتم میشه زود تر بریم ..نمی تونم نگاه های اینا رو تحمل کنم ... ولی بابا سر سختانه اصرار داشت که خدا حافظی کنیم و بریم طرف تهران ..و بیچاره مامان داشت با روش خودش اونو مجبور می کرد که بایرام خان به دادمون رسید و اونو با خودش برد ... وقتی آماده شدم از اتاق اومدم بیرون آی گوزل صدام کرد و گفت آنه باهاتون کار داره .. مامان فورا آهسته در گوشم گفت : اگر ازت پرسید نظرت چیه بگو نه ..خودتو کوچیک نکن .. گفتم چشم ...و رفتم پیش آنه که تو اتاق خودش نشسته بود دستشو با محبت دراز کرد طرف من ... فورا گرفتم و جلوی پاش نشستم ...یک چیزی گفت و سرشو به علامت سئوال تکون داد .. آی گوزل گفت : نیلوفر خانم آنه می پرسه تو دلت با پسرش هست یا نه ... تو صورتش نگاه کردم ..در حالیکه خجالت هم می کشیدم ..گفتم : به آنه بگو دلم با پسرشه .... آنه متوجه شد من چی گفتم .. دستهای نرمش رو دور گردنم حلقه کرد و باز پیشونی منو بوسید ..و گفت : گلین ..عروس ؛ منم لبخندی زدم و گفتم : بله آنه ..دوباره به ترکی چیزی گفت و آی گوزل ترجمه کرد : آنه میگه تو خوبی؛؛ چون پسر من اینو می دونه اون اشتباه نمی کنه .... برو دیرت نشه ..دست آنه رو بوسیدم و رفتم که دم درهمه منتظر من بودن ... به آی گوزل گفتم : شما ها نمیاین ؟ گفت : همه خیلی کار داریم ....کورس زیاد دیدیم شما راحت باش ...