eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
420 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
202 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه چيز تو اين دنيا موقتیه حتى روزهاى بد و شب هاى بى خوابى. کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_آخر - فصل اول - بخش هشتم بهش نگاه کردم صورتش همون طور خشن و با صلاب
داستان ☺️🍁 - فصل اول - بخش یازدهم تو یکی از اتاق خواب ها سرویس خوابی سفید رنگ موقتی گذاشته بود و چیز دیگه ای توش نبود و توی یکی دیگه وسایل قلیچ خان بود دلم می خواست اونا رو بگردم ولی احساس کردم برای این کار زوده ولی سازش رو دیدم که کنار تختش بود .. بعد از ظهر قلیچ خان از حامد پرسید : من باید برم تا اصطبل با من میای ؟ حامد گفت : بدم نمیاد بریم..... ولی به من گفت : آغشام گلین شما آماده شین با ما بیاین .. سوار ماشین شدیم .... اونقدر برای حامد از اونجا تعریف کرده بودم که اونم مشتاق دیدن دشت شقایق بود .. ولی حالا شقایق ها کم شده بودن و گلهای زرد و سفید و بنفش لابلای علف های بلند نمایی می کردن .. قلیچ خان نزدیک خونه نگه داشت و به حامد گفت : شما رانندگی کن من میرم با باللی میام ..... همین جاده رو مستقیم برین من میرسم .... کمی بعد قلیچ خان سوار بر اسب از ما جلو افتاد و منو حامد به دنبال اون ... داشتم فکر می کردم درست چهل روز پیش همین جا بودم ولی چنین چیزی رو تصور نمی کردم داستان ☺️🍁 - فصل اول - بخش دوازدهم وقتی رسیدیم قلیچ خان از حامد پرسید : دوست دارین اینجا رو بگردین .. حامد گفت : بله خیلی برام جالبه ... فورا برادرش آلا بای رو صدا کرد و گفت : حامد خان رو ببر همه جا رو نشون بده تا باشگاه هم با ماشین برین .. و خودش راه افتاد طرف پشت ساختمون که اتاقش اونجا بود ... منم پشت سرش می دویدم تا به قدم های بلند اون برسم ... کلید انداخت درو باز کرد و مچ دستم رو گرفت کشید تو اتاق و بالافاصله با تمام اشتیاق بغلم کرد و محکم به سینه اش فشار داد و سرشو تو گردنم فرو برد و آه عمیقی کشید ... بی اختیار دستم رو دور گردنش حلقه کردم ..... قلیچ خان یک دریا عشق بود ... سه روز بعد جشن عروسی من برگزار شد لباس قرمز ی که با نوار های طلایی دست دوزی شده بود تنم کردن زنجیر های طلا و النگو و چندین انگشتر به دستم گردنم انداختن .. شاید اون زمان توی دوتا مراسمی که داشتم یک کیلو طلا گرفتم ... من که در عشق قلیچ خان محو شده بودم و چشمم چیزی جز اونو نمی دید .. بعدها فهمیدم که همه ی اونا رو خودش خریده ..... چقدر دخترها به من حسادت کردن و چقدر چشم ها دنبال زندگی من بود.. نزدیک ها می دیدن و حسرت می خورن و دور ها آوازه ی خوشبختی منو می شنیدن ... اما اونا فقط از عشق منو و قلیچ خان خبر داشتن و نمی دونستن من چه زندگی پر ماجرایی رو شروع کرده بودم ... پایان فصل اول فصل دوم آغشام گلین ... داستان 💕💕 - بخش اول دو روزی بود که مامان و ندا اومده بودن ..و جهیزیه ام رو که روز قبل رسیده بود به کمک فرخنده و سونا که بعدا من فهمیدم آنه برای کمک به من فرستاده ، چیدیم و مرتب کردیم .... فرخنده یک کلمه فارسی بلد نبود ولی سونا جوون تر بود کمی فارسی بلد بود و تو این مدت من فهمیدم که این منم که باید ترکی یاد بگیرم و فرخنده تمایلی نداشت فارسی حرف بزنه ...... مامان همش غصه می خورد تو چطوری می تونی با اینا زندگی کنی و مدام اشک می ریخت و من هنوز شور حال رسیدن به قلیچ خان رو داشتم .... حامدم تو این مدت اونقدر با من مهربون شده بود که باورم نمی شد این همون برادر بد اخلاق منه ولی قلیچ خان رو هم خیلی دوست داشت و یک لحظه ازاون جدا نمی شد؛؛ با هم میرفتن و با هم برمی گشتن ...که هم کار اصطبل و اسب ها روی شونه ی قلیچ خان بود هم تدارک بساط عروسی بودن .... با این حال از ما هم غافل نبود و هر آنچه که لازم داشتیم رو برامون تهیه می کرد .....و برای من عجیب بود که اون مرد با همه ی گرفتاریهاش حواسش به همه چیز بود .. تا شبی که فرداش عروسی بود .... بابا و خانم جان و عمه و خاله ام و چند نفر از فامیل های نزدیک ما همراه بابا اومدن گنبد از اونطرفم فامیل های قلیچ خان رفته بودن روستا خونه ی آتا و من یک طورایی استرس گرفته بودم .. اونقدر همه چیز تند و سریع انجام می شد که می ترسیدم یک چیزی مانع کار ما بشه .... ترکمن ها زیاد به جهیزیه اهمیتی نمی دادن و کسی به کارم کار نداشت نمی دونم شاید قلیچ خان اینطور خواسته بود ... @shakh_nabat_1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای روزی دهنده بی منت امروز ما را به سمت درهای گشوده از رحمتت هدایت کن تا بهترینها نصیب تک تکمان گردد الهی آرزوهاتون برآورده و مشکلاتتون حل بشه کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 (سلام الله علیها): اگر به آنچه تو را به آن فرمان مى دهيم عمل كنى و از آنچه برحذر داريم دورى كنى ، از شيعيان مايى و الاّ هرگز. 💎 بحار الأنوار ،ج 68، ص 155 کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌 @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」