eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
430 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
این افراد خوشحال نیستند که شکرگزار هستند! این افراد شکرگزار هستند که خوشحال هستند❤️💎 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی که انسان در جستجوی تجربه است جسم می شود وقتی در جستجوی شناخت است ذهن می شود وقتی درجستجوی خداست قلب می شود وقتی در جستجوی حقیقت است هیچ می شود و در آن خلا و هیچ بودن است که همه چیز می شود . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ، ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ! ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...! ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...! ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ، "ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..." ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگترین راز برای بدست‌آوردن خواسته‌ها، در رهایی از نتیجه هست! تمرکز بر نتیجه، بدلیل ایجاد فشار و افزایش حالت هیجانی، مانع از تصمیم‌گیری درست و اقدام موثر می‌شود! پس، از مسیر لذت ببرید، نتیجه مطلوب، از پیِ طی کردن صحیح مسیر می‌آید. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
هر روزی که بگذرد، قسمتی از وجود تو را با خود می برد . امام علی (ع)❤️💎 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پذيرش به اين معني ست كه شما به خودتان اجازه ميدهيد هرآنچه هست را احساس كنيد و در لحظه احساس كنيد. اين قسمتى از بودنِ لحظه ى حال است. شما با چيزى كه هست نميتوانيد مقاومت كنيد. خب اگر بخواهيد ميتوانيد، اما رنج خواهيد كشيد. زندگی زمانی به معنای حقیقی شیرین می‌شود که، در مقام تسلیم و رضا باشیم! در واقع اوج پذیرش، تسلیم بودن با احساس خوش (رضا) است! و فردی که تسلیم است، آن جریان حاکم بر نظام هستی، آن خداوند مقتدر، او را به اوج قدرت و عزت می‌رساند! پس، پذیرش کامل در تسلیم و رضا بودن است . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💎خدا رو تو برق چشمآیِ آدمایی ببین که از حآلِ خوب دیگران ، حالشون خوب میشه!😌🦋 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
تو به زمان بیشتری نیاز نداری  به حواس پرتی کمتری نیاز داری. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
یک گل با گل کناری خود  رقابت نمی کند. فقط به کمال و زیبایی می رسد. اکنون بجای فکر رقابت و یا حساب‌کشی کردن دخل و خرج و ... دیگران، کمی به وجود خودت توجه کن، و بیاندیش که چگونه خلق شدی؟! چگونه ظرف ۹ ماه از هیچ، انسانی کامل شدی!! آنگاه بدان، وقتی که ۹ ماه فقط ۹ ماه از هیچ، انسان آفریده شدی، چطور فکر می‌کنی نمی‌توانی به آرزوهایت برسی؟! کمی دست بکش از رقابت با دیگران! کمی دست بکش با ناسازگاری با دنیا! کمی آهسته و آرام باش، و اعتماد کن به آن جریان جاری همیشگیِ مثبت و خیری که باعث رشد تو، آمد و شد شب و روز، سر از خاک برآوردن دانه و تبدیل به گیاهی زنده و با طراوت شدنش می‌شود! کمی به این جریان جاری که در وجود تو قرار دارد، بیشتر اعتماد کن. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما به ندرت درباره آنچه که داریم فکر می کنیم، در حالی که پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلیلی باشید که کسی احساس کند، دیده می‌شود، شنیده می‌شود، درک می‌شود، ازش قدردانی می‌شود، حمایت می‌شود و دوست داشته می‌شود✨ احساس کنید مردم تابلویی در دست دارند که روی آن نوشته شده مرا اهمیت بده، آنگاه در او زیبایی را ببین، و دید زیبا بین طبق قانون تمرکز، چون بر پیدا کردن زیبایی‌های ظاهری، باطنی و اخلاقیِ فرد مقابل تمرکز می‌کنید، چیزی جز این را نمی‌یابید و او هم طبق اتصال کوانتومی ضمایر ناخوداگاه، دقیقا بهترین خودش را به تو ارائه می‌کند💯 یادت باشه چه رفتاری با دیگران می‌کنی و چه چیز را درون او جستجو می‌کنی، چون دقیقا همان لایه را از شخصیت او بیرون می‌کشی 😌 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوه های رنگی جزیره هرمز ایران دیدنی ما. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
• کاش وقتی قلب کسی واسمون می تپید یه نوتیفیکیشن میومد ... 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اون دل‌هایی که شاد‌ میکنی، مهربونی‌هایی که پخش میکنی، میشه همون عجب شانسی آوردم‌هایِ زندگیت 🤍 شب بخیر🌙💫 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : دوروز دیگر باید به باشگاه می رفتم از آنجایی که باید برای مسابقات کشوری آماده می شدیم و کاراته باز های حرفه ای بالا آمده بودند مربی به صلاح دید دو سانس مارا نگه دارد تا آمادگی بهتری پیدا کنیم. سخت بود اما گوش زد می کرد خستگی و سختی الان بهتر از باختنه ، کاراته را خیلی دوست داشتم و می دانستم شاید آنقدر خوب هم نباشم اما تلاش روز افزونم این اطمینان را می داد که بهتر و بهتر خواهم شد. صبح بلند شدم و دستی به سر و صورتم کشیدم و یاد محسن افتادم بهتر بود با او تماس می گرفتم با هزار بدبختی گوشی قدیمی نوکیا ای را پیدا کردم و سیم کارتی که برای محسن بود را داخل آن انداختم و شماره اش را از حفظ شماره گیری کردم. به به سلام رها خانوم چه عجبببب فردا میبینمت دیگ باید از خجالتم دربیای " سلام چه عجب چیه خوب تو که میدونی گوشی ندارم تازه فکر کنم تو عید اصلا نتونم زنگ بزنم بهت و یا بیام بیرون اشکال نداره ، بعد عید که دیگ تو بغل خودمی " خیلی دوست دارم منم ، دیروز چرا نگفتی گردنم رژی شده خندیدم و داشت حرص می‌خورد. رها آبرو واسم نموند هی میگم بابام چرا تیکه بارم میکنه مخصوصا که قضیه تورو هم میدونه بهم میگه مطمئنی فقط یه بوسه بوده همانطور که می خندیدم خجالت هم کشیدم. پدرش هم مثل خودش بود. نخند دیگه توله ، من تورو فردا میبینم دیگ " اِ پس نمیاما داری خطرناک میشی حالا ایندفعه او بود که می خندید . نترس تو بیا " پرهامم میاد ؟ مهمه برات ؟ داوشت همیشه حضور داره ولی خوب میره و نمی‌مونه " اها اوکی خجالت میکشم ازش دیگه داوشی منه خندید و می دونستم از لاتی حرف زدن خوشش نمی آید و حتما تذکر می دهد : :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : صدای اعتراض وارش بلند شد. رها لاتی صحبت نکن یه مدرسه ازت حرف شنوی دارن عادت کردی لاتی حرف زدن فهمیدیم گنده ای " باشه داداش من داشم؟ باشه دیگ " شوخی کردم بی جنبه نباش اوکیه فردا از دلم در بیار یه ماچ محکم اونم رو گردن نه " پرو حالا اصلا ببین افتخار میدم بیام بعد شرط و شروط ردیف کن بیب اوهووووو بابا خفن دیگ یه نگاه به ما بنداز خوب داره بالا میگیره فروکش کن من کنار میکشم دروغ چرا جلوت کم میارم خندیدم ، خوب من را شناخته بود. بعد از خداحافظی با محسن لوازم آرایشم را در کیف باشگاهم قایم کردم ممکن بود مادرم این هارا هم مانند بقیه بر دارد و دیگر بهم ندهد. داخل باشگاه همش به فکر این بودم، چجوری مربیم و قانع کنم ؟ پوفی از سر کلافگی کشیدم. سانس اول تمام شده بود تصميم گرفتم بگم مادرم میخواد بره سرکار باید برم خانه و برادرم تنها نماند او هم از سر ناچاری قبول کرد. به رختکن رفتم و لباس هایم را پوشیدم و در آیینه سرویس بهداشتی هم آرایشی کردم که صورتم از حالت خستگی در بیاید ، موهایم را بیرون انداختم و شالم را تا وسط های سرم عقب کشیدم . دیگر وقت رفتن پیش محسن بود راه افتادم به سمت همانجایی که گفته بود تا من را دید نور بالایی داد که در لب فحش و ناسزایی به او گفتم به شدت چشمام و زده بود. :