فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮#انگیزشی
اگه دنبال زندگی موفق میگردی، اولین قدم حل مشکلاته!
فرار هیچوقت راه چاره نیست.😊
✍️🏻 م.علیصوفی
🎞 سادات محمدی
روزتون پر انرژی
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#امام_زمانم
سلام بر تو ای فریادرس و رحمت گسترده و وعده راستین🌱
#ماه_شعبان
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮#انگیزشی
🌿.موفقیت در این نیست که چه چیزی در پیش رو داریم،
🌿.موفقیت در این است که چه چیزی در پشت سربهجا میگذاریم.
🎞 وحیدیفر
روزتون پر انرژی
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ برای امام زمان، میخوای چیکار کنی؟!
🎙استادرائفیپور
▫️#نیمه_شعبان
▫️ #امام_زمان
#ماه_شعبان
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
یه جمله رو قآب کنیم
یا بزنیم گوشہ ذهنمون و
هرزگاهے نگاهے بهش بندازیم:
دونه دونه گنـاهِ "من"
لحظه لحظه ظہور"امام زمان"
رو عقب میندازه...😔
#امام_زمان عجلاللهفرجه
#نیمه_شعبان
#انگیزشی
✨اللّهم
✨ عجّل
✨ لولیّک
✨ الفرج
⊰᯽⊱≈─⭐️💜─≈⊰᯽⊱
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🎥 از دخترانشان گذشتند که گذر نامردان به دیگر دختران نیفتد...😔
اونوقت اینا دخترها رو مسموم میکنن
بیشرف نباشیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
33.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش تصویری
🌷عهد میثاق با شهدا🌷
😍 یک دورهمی خوب و جذاب و پراز اتفاقای رنگارنگ
خیلی به دوستانی که تشریف آورده بودن خوش گذشت و به یاد ماندنی شد 😊
ان شاءالله اردوهای بعدی همراه ما باشید ☺️💚🌸
* گلزار شهدا؛ پلی از بهشت تا خدا
ای پسر فاطمه با شما عهد می بندیم تمام همت و تلاشمان را هرچند ناچیز در جهت تعجیل در امر فرجتان به کار بگیریم...
🌷اردوی گلزار شهدای بهشت زهرا
📆 زمان: پنج شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۱
☎️۵۵۷۹۲۱۷۹
☎️۵۵۷۹۲۱۸۹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#موسسه_امام_رضا_ع
#مجموعه_شهید_عسگری
🔸https://eitaa.com/alreza72
🔹https://sapp.ir/alreza72
🔸https://www.instagram.com/qaasedac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺧﺪﺍﯼ مهربانیها
ﺑﯿﺶ ﺍﺯﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ
ﻫﺪﯾﻪﺍی ﮐﻪ ﻫﺮ شب
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ
ﺑـﻪ ما میدﻫﯽ
از ﺗﻮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭیم
ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ناﻣﺶ
آرامش اسـت . . .!
شبتون بخیر 💫
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودویکم
+ اره خریدم فقط بگو بین بچه های کلاس بمونه کسی بند آب نده لو بریم
_ حله چشات
منتظر نشسته بودیم. خانم احمدی طبق معمول کتاب ریاضی به دست وارد شد. نگاه تحسین آمیزش را نثارم کرد و با یک سلام کوتاه دوباره پشتش را به ما کرد و شروع کرد روی تخت نوشتن و آموزش دادن.
شیطونک هارو در آوردم و بی سر و صدا هر کدام را طرف یکی از بچه ها انداختم، تا آخر زنگ کارمان شده بود پرت کردن شیطونک ها از اینور کلاس به آنطرف کلاس، یکبار هم شیطونک را پشت کفش خانم احمدی زدم. نمی دانم حس نکرد یا خودش را زد به آن راه.
بعد از کلاس بیرون رفتم و با دیدن صورت گرفته نیلوفر متعجب شدم. این که تا دقایق پیش حالش خوب بود.
_ نیلوفر چته؟ تو که خوب بودی؟
+ هیچی بابا این داداش جونت اعصابم و خورد کرده
_ دوست داره خوب بَده؟ کم واسش نریخته ها خدایی هیچی کم نداره. نکنه دلت پیش کس دیگه ایه؟
+ دوسش دارم اما نمیتونم نمیدونم رها گیج شدم این دختره هم همش میپیچه دور و بر پرهام حالش و میخوام بگیرم
_ حالا که هیچی معلوم نیست نه پرهام بهش نخ داده نه چیزی وایسا یه آمار واست بگیرم ببینم پرهام هم باهاش اوکیه یا نه فعلا که میگه سینگلم نمیدونم دروغ و راستش و..
+ هی میخوام بهش فکر نکنم لعنتی اعصابم خورد میشه دختره و میبینم. پررو پرو انگار نه انگار یه رفاقتی داشتیم
_ بیخیال راستی بهت گفتم محسن و پرهام زدن به تیپ و تاپ هم
+ نه ولی ناموسا خدا زده تو برجک محسن اااا از زمین و زمان داره براش میباره، رابطتتون چطور پیش میره
_ شبیه رابطه نیست که، هیچی مثل قبل نیست همش درگیره و سرکاره و خسته و منم دیگه بیخیال شدم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودودوم
+ یعنی کات کردی؟
_ نگفتم بهش اصلا پیداش نمی کنم بگم یه طورایی اره ولی فعلا که باهمیم
خندیدیم.
+ خودتم قاط زدی رها
_ اره دیگه والا یروز نیست یه روز هست یه ساعت چت می کنه چهار روز نیست کلا نمیدونم چشه
+ ولش بابا لیاقتت و نداره اصلا فکر نمی کردم همچین آدمی باشه
_ آه منم فکر نمی کردم. من بدشانسی ام ثابت شدست از همون موقعی که آروین دست رد به سینم زد زندگی نداشتم.
+ هنوز بهش فکر میکنی؟
_ میخوام فکر نکنم چون کسی تو زندگیشه ولی خوب همش میبینمش داغ دلم تازه میشه اصلا یه طور خاصیه که تاحالا اونجور پسر ندیدم همش خواستم یطوری جای خالیش و پر کنم با این پسر و اون پسر اما نشده سر محسن هم انقدر اصرار کردم چیزی به خانوادم نگفت از خودمم کلی دلخور شد.
+ رها جای تیغ دیگه داره زیاد از حد میشه رو بدنت
_ خودت و چی ندیدی؟ توام جایه سالم رو بدنت نیست
+ من فرق دارم تو نکن
_ خودت اون کار و می کنی چرا من و منع می کنی ولم کن که با همین چیزا خالی میشه
پاچه شلوار مدرسه ام را بالا دادم. دستی روی جای ضخم تیغ ها کشیدم.
_ هرچقدر بیشتر خط می ندازم انگار بیشتر و جری تر میشم که خط بندازم.
+ مال منم مثل تو جاش مونده حیف توعه نکن
دستم را روی دستش گذاشتم.
_ اون و ول کن جدیدا یه بوهایی میدی
+ چه بویی؟
_ نیلوفر من تورو بیشتر از خودم میشناسم یه غلطی داری میکنی که من و میبینی دَر میری
+ چی میگی بابا چرت نگو دست و چرا زدی
_ هیچی بابا اعصابم خورد بود خواستم عقدم و سر رگم خالی کنم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوسوم
پیدا بود چیزی را ازم پنهان می کند. چند روزی بود که تا من را می دید راهش را عوض می کرد. کلاس های امروز هم گذشت. از مدرسه که بیرون زدم با پرهام مواجه شدم. راهم و ادامه دادم که پشت سرم آمد وقتی دید به راهم ادامه می دهم اسمم را صدا زد.
+ رها
اولین بار بود اسمم را صدا می زد همیشه ابجی صدایم می زد کمی تعجب کردم.
_ چیه پرهام؟
+ سلام حالا من گفتم رها تو چرا میگی پرهام
_ چرا تو میگی من نگم؟
+ باشه لجباز خانم بیا بریم سجاد و کاشتم اومدم. چرا راهت و گرفتی میری من اومدم ببینمت کارت دارم
_ خوب باشه بریم غر نزن
باهم به کوچه خلوتی رفتیم که سجاد را آنجا دیدم. سجاد دوست پرهام و محسن بود یکبار با او دیدار داشتم که همان یکبار هم با او بحثم شد. وقتی به محسن جدی گفت احمق به من برخورد و جوابش را دادم اما او خطابش فقط با محسن بود و حرف حرف خودش بود.
_ چیکارم داری بگو میخوام برم
+ چرا عجله داری چیزی شده؟
_ نه اما سجاد و آوردی که الان بهم ثابت بشه که محسن دقیقا همون چیزیه که سجاد می گفت؟
+ حرف مهم تر از اون هست
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوچهارم
_ چی بگو خوب
سر کوچه ایستاده بودم که سجاد متوجه حضورمان شد و به سمتمان آمد.
+ سلام پرهام چرا سرکوچه وایسادی بیا داخل یکی اینجا میبینتش شر میشه واسش
+ سجاد ابجی خودش اینجا وایساد
+ سلام خوبی؟
_ ممنون پرهام راست میگم خودم اینجا وایسادم بگید حرفتون و عجله دارم
پرهام سکوت کرد و نگاهش را به سجاد دوخت.
+ تو بگو پرهام من بگم شاید خوشش نیاد.
دستی به مقنعه ام کشیدم کلافه ام کردند حرفشان را می خوردند و بدتر اعصابم بهم می ریخت.
_ داداش بگو خودت و خلاص کن
+ ابجی میشه بدونم چرا گاهی اوقات آنقدر نگران محسن میشدی؟
_ خوب رلم بود
+ نه منظورم زمانی که سرفه می کرد نگران از تو چشات دو دو می زد
_ چرا بازجویی می کنی خوب آخه محسن مریض بود دوست نداشتم حالش بد بشه پیگیر مریضیش هم نمی شد هرکار می کردم منم زیاد راجبش پرس و جو نمی کردم که بدتر ناراحت نشه
ایندفعه سجاد شروع کرد سوال پرسیدن.
+ هنوز با محسن رلی؟
_ محسن تو هپروتِ همش سرکاره نمیدونم چرا آنقدر خودش و خسته می کنه لاغر شده قیافش داغون شده منم که این وسط نمی دونم چی کارم انگار نه انگار رلیم هم اون اصلا وقتش رو نداره هم من حوصله قبل و ندارم. محسن اعتمادی نزاشته بمونه الانم میشه گفت ما اصلا رل نیستیم شاید یه دوستی تازه اگر بشه اسمه دوستی روش گذاشت.
+ مریضی محسن چیه؟
نگاهی به پرهام کردم. سکوت کرده بود مژه هایش را روی هم به نشانه اطمینان بهم زد.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوپنجم
_ یکبار خیلی سرفه کرد من هم خیلی ترسیده بودم بهش گفتم درمانگاه نزدیکه هرطور شده بیا بریم بهم گفت خودم میدونم از چیه برای چی بریم دکتر گفتم اگر میدونی برای چیه پس چرا دارو و دوا نمیخوری که خوب بشی بهم گفت چون درمان نمیشم . توی گلوم توده دارم منم از اون موقع خیلی ناراحت شدم و سعی می کردم ملاحظه کنم و وقتی کنارشم زیاد مریضیش رو بروش نیارم
+ ابجی محسن اصلا مریض نیست
_ اما خودش گفت گفت حتي عکسم انداخته شاید به تو و سجاد نگفته اما دلیلی نداره الکی بگه
+ محسن شب و روز پیش من بوده وقتی از کل جیک و پوک رابطتتون باخبرم قطعا از این هم با خبرم که محسن مریض نبوده و الکی گفته
تمام بدنم یخ زد. محسن چقدر می توانست من را بازی دهد؟ منی که کل عمرم را و تمام بود و نبودم را فدایش کردم. چقدر سخت بود کنترل کردن بغضی که هی متورم میشد. چقدر وقتی فهمیدم مریض است تایید و تمجید کردم با هر اتفاقی باز هم کنارش هستم چقدر دلگرمی به وجود محسن تزريق کردم. اما محسن در قِبال خوبی هایم غیر از بازی دادنم کار دیگری نکرد. خیلی وقت بود که سعی در مهار کردن بغض گلویم داشتم حال هم اجازه نمی دادم سر باز کنم. بغضم را همراه با آب دهنم فرو داده و در قبال چشمان ترحم آمیز سجاد صاف ایستادم.
_ دیر شناختم. خیلی دیرشناختم، مادرم راست می گفت محسن لیاقت نداره من از سر محسن زیادی بودم در قبال صداقتم تنها چیزی که نصیبم شد دروغ بود و دروغ و دروغ اشکال نداره منم خدایی دارم
می دانستم نه پرهام من را درک می کند و نه سجاد چشمانم لحظه ای به نگاه سجاد گره خورد مهربان نگاهم می کرد و نمی شد از چشم هایش چیزی خواند. دستانم لحظه لرزید و نگاهش بین چشمان و دستانم در رفت و آمد بود.
+ فکر کنم رها حالش خوب نیست پرهام داداش بهتره ماهم بریم بزاریم رها هم بره
+ اره ابجی تو دیگه برو خونه دیر شده بازم میام بهت سر بزنم مواظب خودت باش گاهی من نبودم سجاد هست کاری داشتی بهش بگو
قدم هایم را آرام برداشتم و از آنها دور شد میخواستم سکوت کنم که مبادا لب تر کنم برای صحبت اما صدایم به لرزد. خداحافظی زیر لب گفتم و از آنجا گذشتم. طاقت نیاوردم و اشک چشم سِمجی روی گونه هایم افتاد.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف