♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودودوم
+ یعنی کات کردی؟
_ نگفتم بهش اصلا پیداش نمی کنم بگم یه طورایی اره ولی فعلا که باهمیم
خندیدیم.
+ خودتم قاط زدی رها
_ اره دیگه والا یروز نیست یه روز هست یه ساعت چت می کنه چهار روز نیست کلا نمیدونم چشه
+ ولش بابا لیاقتت و نداره اصلا فکر نمی کردم همچین آدمی باشه
_ آه منم فکر نمی کردم. من بدشانسی ام ثابت شدست از همون موقعی که آروین دست رد به سینم زد زندگی نداشتم.
+ هنوز بهش فکر میکنی؟
_ میخوام فکر نکنم چون کسی تو زندگیشه ولی خوب همش میبینمش داغ دلم تازه میشه اصلا یه طور خاصیه که تاحالا اونجور پسر ندیدم همش خواستم یطوری جای خالیش و پر کنم با این پسر و اون پسر اما نشده سر محسن هم انقدر اصرار کردم چیزی به خانوادم نگفت از خودمم کلی دلخور شد.
+ رها جای تیغ دیگه داره زیاد از حد میشه رو بدنت
_ خودت و چی ندیدی؟ توام جایه سالم رو بدنت نیست
+ من فرق دارم تو نکن
_ خودت اون کار و می کنی چرا من و منع می کنی ولم کن که با همین چیزا خالی میشه
پاچه شلوار مدرسه ام را بالا دادم. دستی روی جای ضخم تیغ ها کشیدم.
_ هرچقدر بیشتر خط می ندازم انگار بیشتر و جری تر میشم که خط بندازم.
+ مال منم مثل تو جاش مونده حیف توعه نکن
دستم را روی دستش گذاشتم.
_ اون و ول کن جدیدا یه بوهایی میدی
+ چه بویی؟
_ نیلوفر من تورو بیشتر از خودم میشناسم یه غلطی داری میکنی که من و میبینی دَر میری
+ چی میگی بابا چرت نگو دست و چرا زدی
_ هیچی بابا اعصابم خورد بود خواستم عقدم و سر رگم خالی کنم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوسوم
پیدا بود چیزی را ازم پنهان می کند. چند روزی بود که تا من را می دید راهش را عوض می کرد. کلاس های امروز هم گذشت. از مدرسه که بیرون زدم با پرهام مواجه شدم. راهم و ادامه دادم که پشت سرم آمد وقتی دید به راهم ادامه می دهم اسمم را صدا زد.
+ رها
اولین بار بود اسمم را صدا می زد همیشه ابجی صدایم می زد کمی تعجب کردم.
_ چیه پرهام؟
+ سلام حالا من گفتم رها تو چرا میگی پرهام
_ چرا تو میگی من نگم؟
+ باشه لجباز خانم بیا بریم سجاد و کاشتم اومدم. چرا راهت و گرفتی میری من اومدم ببینمت کارت دارم
_ خوب باشه بریم غر نزن
باهم به کوچه خلوتی رفتیم که سجاد را آنجا دیدم. سجاد دوست پرهام و محسن بود یکبار با او دیدار داشتم که همان یکبار هم با او بحثم شد. وقتی به محسن جدی گفت احمق به من برخورد و جوابش را دادم اما او خطابش فقط با محسن بود و حرف حرف خودش بود.
_ چیکارم داری بگو میخوام برم
+ چرا عجله داری چیزی شده؟
_ نه اما سجاد و آوردی که الان بهم ثابت بشه که محسن دقیقا همون چیزیه که سجاد می گفت؟
+ حرف مهم تر از اون هست
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوچهارم
_ چی بگو خوب
سر کوچه ایستاده بودم که سجاد متوجه حضورمان شد و به سمتمان آمد.
+ سلام پرهام چرا سرکوچه وایسادی بیا داخل یکی اینجا میبینتش شر میشه واسش
+ سجاد ابجی خودش اینجا وایساد
+ سلام خوبی؟
_ ممنون پرهام راست میگم خودم اینجا وایسادم بگید حرفتون و عجله دارم
پرهام سکوت کرد و نگاهش را به سجاد دوخت.
+ تو بگو پرهام من بگم شاید خوشش نیاد.
دستی به مقنعه ام کشیدم کلافه ام کردند حرفشان را می خوردند و بدتر اعصابم بهم می ریخت.
_ داداش بگو خودت و خلاص کن
+ ابجی میشه بدونم چرا گاهی اوقات آنقدر نگران محسن میشدی؟
_ خوب رلم بود
+ نه منظورم زمانی که سرفه می کرد نگران از تو چشات دو دو می زد
_ چرا بازجویی می کنی خوب آخه محسن مریض بود دوست نداشتم حالش بد بشه پیگیر مریضیش هم نمی شد هرکار می کردم منم زیاد راجبش پرس و جو نمی کردم که بدتر ناراحت نشه
ایندفعه سجاد شروع کرد سوال پرسیدن.
+ هنوز با محسن رلی؟
_ محسن تو هپروتِ همش سرکاره نمیدونم چرا آنقدر خودش و خسته می کنه لاغر شده قیافش داغون شده منم که این وسط نمی دونم چی کارم انگار نه انگار رلیم هم اون اصلا وقتش رو نداره هم من حوصله قبل و ندارم. محسن اعتمادی نزاشته بمونه الانم میشه گفت ما اصلا رل نیستیم شاید یه دوستی تازه اگر بشه اسمه دوستی روش گذاشت.
+ مریضی محسن چیه؟
نگاهی به پرهام کردم. سکوت کرده بود مژه هایش را روی هم به نشانه اطمینان بهم زد.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوپنجم
_ یکبار خیلی سرفه کرد من هم خیلی ترسیده بودم بهش گفتم درمانگاه نزدیکه هرطور شده بیا بریم بهم گفت خودم میدونم از چیه برای چی بریم دکتر گفتم اگر میدونی برای چیه پس چرا دارو و دوا نمیخوری که خوب بشی بهم گفت چون درمان نمیشم . توی گلوم توده دارم منم از اون موقع خیلی ناراحت شدم و سعی می کردم ملاحظه کنم و وقتی کنارشم زیاد مریضیش رو بروش نیارم
+ ابجی محسن اصلا مریض نیست
_ اما خودش گفت گفت حتي عکسم انداخته شاید به تو و سجاد نگفته اما دلیلی نداره الکی بگه
+ محسن شب و روز پیش من بوده وقتی از کل جیک و پوک رابطتتون باخبرم قطعا از این هم با خبرم که محسن مریض نبوده و الکی گفته
تمام بدنم یخ زد. محسن چقدر می توانست من را بازی دهد؟ منی که کل عمرم را و تمام بود و نبودم را فدایش کردم. چقدر سخت بود کنترل کردن بغضی که هی متورم میشد. چقدر وقتی فهمیدم مریض است تایید و تمجید کردم با هر اتفاقی باز هم کنارش هستم چقدر دلگرمی به وجود محسن تزريق کردم. اما محسن در قِبال خوبی هایم غیر از بازی دادنم کار دیگری نکرد. خیلی وقت بود که سعی در مهار کردن بغض گلویم داشتم حال هم اجازه نمی دادم سر باز کنم. بغضم را همراه با آب دهنم فرو داده و در قبال چشمان ترحم آمیز سجاد صاف ایستادم.
_ دیر شناختم. خیلی دیرشناختم، مادرم راست می گفت محسن لیاقت نداره من از سر محسن زیادی بودم در قبال صداقتم تنها چیزی که نصیبم شد دروغ بود و دروغ و دروغ اشکال نداره منم خدایی دارم
می دانستم نه پرهام من را درک می کند و نه سجاد چشمانم لحظه ای به نگاه سجاد گره خورد مهربان نگاهم می کرد و نمی شد از چشم هایش چیزی خواند. دستانم لحظه لرزید و نگاهش بین چشمان و دستانم در رفت و آمد بود.
+ فکر کنم رها حالش خوب نیست پرهام داداش بهتره ماهم بریم بزاریم رها هم بره
+ اره ابجی تو دیگه برو خونه دیر شده بازم میام بهت سر بزنم مواظب خودت باش گاهی من نبودم سجاد هست کاری داشتی بهش بگو
قدم هایم را آرام برداشتم و از آنها دور شد میخواستم سکوت کنم که مبادا لب تر کنم برای صحبت اما صدایم به لرزد. خداحافظی زیر لب گفتم و از آنجا گذشتم. طاقت نیاوردم و اشک چشم سِمجی روی گونه هایم افتاد.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
#دو_خط_شعر
غم مخور جانا در این عالم که عالم هیچ نیست
نیست هستی جز دمی ناچیز و آن دم هیچ نیست
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
من
به دنبال
تو با
عقربه ها
می چرخم
#یا_امام_زمان
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
💗صبحتون بخیر و شـادی
💗آرزو میکنم دقایق امـروز
💗بـراتون سرشـار از عــشق
💗سلامتی برکت وتندرستی باشه
💗امروزتـون قرین با آرامـش و مـهر
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
آخرش روزى
بهار خنده هامان مى رسد....
پس بيا با عشق
فصل بغضمان را رد كنيم....
#قيصر_امين_پور
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#تولیدی_خودمون
مینویسیم تو تقویما
ظهور صاحب الزمان (عجلاللهفرجه )
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سلام دوستای گلم میلاد پر نور و برکت آقا امام زمان عج رو بهتون تبریک و شادباش میگم😍😍😍
🎊🎊🎊🎊🎊🎊
🪅🪅🪅🪅🪅🪅
🎁🎁🎁🎁🎁🎁
🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#نکته_های_ناب
#انتظار
✅ انسانها زمانی که برای رسیدن به خواسته اصلی خود گام برمیدارند، هر قدمشان بخشی از آرامش و رضایت را نصیب آنها میگرداند؛ ولی آنگاه که فقط نظارهگر گذشت زمان و از دست رفتن موقعیتها میشوند، حسی آزار دهنده به سراغ شان میآید.
در موضوع انتظار نیز چنین حکایتی است. زمانی که منتظران حضرت حجت(عج) فرایند انتظار را آغاز میکنند، هم گامهای اولیه را برداشتهاند و در صف راهیان این مقصد قرار گرفتهاند و هم در پرتو این انتظار، به خودسازی و آماده شدن جهت همراهی با امامشان اقدام میکنند.
از این رو، در کلام امام سجاد(ع) میخوانیم:
«انتظار فرج، خود بزرگترين گشایش است.»🌹
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دو_خط_شعر
چون بود انگور شیرین،
باده گردد تلختر
میشود دیوانگی کامل،
خرد چون کامل است
پ.ن: کلیپ حق 👌🏻
#صائب_تبریزی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل...🤍
💥پیــش از بهــار،رســــید بهــــار مــا💥
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#آقا_جان ❤
دوری از تو پنجره ایست
رو به اندوه ڪه هر روز اتفاق می افتد
خسته از تڪرارها شده ام
تو بیا و اتفاق خوب من باش!
ای بهترین اتفاق بشریٺ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💞
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سلام
صبحتون بخیر
روزتون قشنگ
لبتـون خندون
زندگیتون بر وفق مراد
مهر ومحبتتون افزون
زندگیتون پر از معجزه
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」