eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
428 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 باهوش بودن مهمتر است یا متفکر بودن؟ برای اینکه بدانید باهوش بودن چقدر مهم است کافی است زندگی باهوش ترین انسانی که از او تست گرفته شد را ارزیابی کنیم : در یکسالگی توانست بخواند در نه سالگی به هشت زبان زنده دنیا صحبت میکرد در یازده سالگی وارد معتبرترین دانشگاه جهان یعنی هاروارد شد و به چهل زبان و لهجه متفاوت دنیا تسلط داشت توانایی خارق العاده در یادگیری زبان های متفاوت و ریاضیات داشت برخی بهره هوشی او را دویست و پنجاه تا سیصد تخمین زده اند در سن ۴۶ سالگی هم از دنیا رفت یکی از کارهای مشهور او اختراع زبان"Vendergood" بود ولی آیا او را میشناسید !؟ برای اینکه اسم او را بدانید باید به اینترنت مراجعه کنید؟ ویلیام جیمز سادیس بهره هوشی اش از انیشتن و ادیسون و داوینچی و هر انسان چند قرن اخیر بیشتر بوده است؛ پس چرا ما او را نمیشناسیم؟! چون ما در نهایت انسانهای متفکر برایمان تاثیرگذار خواهند بود نه صرفا انسانهای باهوش ...! 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
✅ خودت را برای کوتاهی‌ها و خطاهایت ببخش آغازی دوباره داشته باش... 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️مردم تهران ریخته‌اند به خیابان، البته نه برای اعتراض، بلکه برای خریدهای نوروزی! اینجا بازار تهران است :) جمهوری اسلامی نوروز را هم دید😊😉 🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ارتباط آزاد دختر و پسر 🔞 👤 استاد دختران سرزمینم بدون تعصب نگاه کنید مفت نفروشید توروخدا... 🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
✅ هرگز از ساختن دنیایی که می‌توانی ببینی منصرف نشو، حتی اگر دیگران نمی‌توانند آن را ببینند! تسلیم نشو... 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کساني که دنيا را تکان داده اند در استعدادهاي طبيعي نابغه نبوده اند ، ولي به يک صفت ، ممتاز بوده اند : ثبات و استقامت 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
51.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش تصویری ششمین گردهمایی بانوان مهدوی ۱۴۰۱/۱۲/۱۶ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه✋ 🍃 سلام بر تو ای موعودی که خداوند وعده آمدنت را به اهل ایمان داد و خود آن را ضمانت کرده است. 🍃ماهـر روز‌ در‌انتـظار‌آمدنت‌هستیـم وهرلحضه‌بیشتر‌حس‌می‌ڪنیـم‌ ڪه‌آمدنت نزدیڪ‌است‌... در روز میلاد منجی عالم امام زمان عجل الله ⭐️«اللهم عجل لولیک الفرج»⭐️ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔸https://eitaa.com/alreza72 🔹https://sapp.ir/alreza72 🔸https://www.instagram.com/qaasedac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از قدرت دختران ایران زمین می‌ترسند! آنهایی که دیروز فتنهٔ را رقم زدند و امروز سوار موج شدند. 🧕 دختر مسلمان ایرانی، تاریخ ساز و میدان دار عرصه آگاهی و روشنگری‌ست... این پاسخ ما دختران دهه هشتادی و نودی ست... 📌به پویش دخترانهٔ « » بپیوندید. 🌐 rasmezeynab.ir 🌸 @rasmezeynab
🪴 خدایا شکرت، همیشه هستی شبتون بخیر در پناه خداوند 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : از آمدن تابستان اصلا خوشحال نبودم چون نمی توانستم دوستانم و ببینم و جایی هم بروم. بیرون رفتن آن هم تنهایی حکم مرگ را برایم داشت. فقط گاهی وقت ها با عنه هایم بیرون می رفتم آن هم با کلی اخم و تخم مواجه می شدم. چاره ای نداشتم همه را به جون می خریدم تا از این قفس رها شوم. هربار که صحبتش می شد مادرم می گفت " هرکار که می کنیم هر سخت گیری بخاطر خودته بعدا می فهمی " اما من متوجه نبودم و حرف حرف خودم بود. دوست صمیمی نداشتم چیزی هم نداشتم که از کسی پنهان باشد همه از روابطم ریز تا درشت خبر داشتند. در رفت و آمد ها بهزاد را می دیدم آن هم از خیانت محسن به من باخبر شده بود و فخر فروشی می کرد که اگر با خودش دوست می شدم این بلا سرم نمی آمد اعتنایی به حرفش نکردم چون آوازه او و دختر بازی هایش بین بچه ها پیچیده بود، با این حال یکی از دوستانم عاشق و شیفته بهزاد بود و دوستش داشت. نمی فهمیدم رل هستند یا نه اما هرموقع که می دیدمش فکر و ذهنش بهزاد بود و ورد لبش نام او. وضعیت درسی ام خوب بود تنها چیزی که خراب نشده بود شاید فقط درسم بود. هیچ چیزی خوشحالم نمی کرد خسته و کوفته بودم. از همه بریده بودم هیچکس مرهم دردم نبود همه بهم زخم میزدند. مخصوصا دوستانم که زخم زبان می زدندو فامیلی که آبرویم جلویشان رفته بود و چندباری من را با پسر دیده بودند. نگاه ها بهم عوض شده بود سعی می کردم زیاد در جمع نروم و با کسی ارتباط نگیرم چون ننگ داشتن دوست پسر را یدک می کشیدم. نمازهایم همه به دروغین و فقط با خم و راست کردنم به سرانجام می رسید فقط برای اینکه مادرم گیر ندهد و اصرار نکند چاره ای جز این نداشتم. : :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : از وقتی هم که مادرم متوجه ارتباط من با آروین شد سعی کرد برای حفظ دوستی خانوادگیمان هم که شده ما را از هم دور نگه دارد تا مبادا کسی از خانواده آروین به این ماجرا پی ببرد و دوستی چندین و چندسالمان بهم بخورد. آروین پسر خوبی بود اگر اینطور نبود من عاشق و شیفته او نمی شدم. ناراحت نبودم که چرا سرش همیشه پایین است و به نامحرم نگاه نمی کند از این دلچرکین بودم که چرا به من نگاه نمی کند. گویا دوست داشتم به چشمش بیایم اما آروین هیچگاه نگاه خیره ای به من نداشت منی که همه می گفتند زیبا هستم. تابستان با آن گرمای زجر آورش حالم را بدکرده بود و من را باز به آغوش گرم تنهایی ام برده بود. صبح تا شب خانه سوت و کور بود، مادرم سرکار نمی رفت اما از الان برای سال آینده اش پلن چیده بود و درحال بررسی آنها بود به شغلش علاقه مند بود و همیشه تمام توان خودش را خرج آن می کرد. هم کلام نمی شدیم مگر اینکه صدایم بزند برای خوردن صبحانه و ناهار و نماز، زمان که گیر می آوردم می نشستم در اتاق وخودم را سرگرم می کردم. شماره ام پخش شده بود و هرچند دقیقه یک پسر زنگ می زد و سرخوش شروع به لاس زدن می کرد. هرچقدر قید و بند محرمات نبودم اما از این کار خوشم نمی آمد همیشه هم دوست داشتم خودم ببینم و بشناسم نه آنکه پشت تلفن آن هم از روی صدا با کسی ارتباط برقرار کنم. چت هایم کمتر شده بود می ترسیدم لو بروم. پیج فیک اینستاگرام زدم که لااقل در آنجا بتوانم کمی با دوستانم ارتباط بگیرم. : :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : مخاطبانم را به اشتراک گذاشتم و سریعا آنهارا پیدا کردم و فالو کردم. هرکدام استایل و تیپ خودشان را داشتند و عکس های خفنی که آنهارا پست کرده بودند. اما من عکس خوبی نداشتم که بخواهم بگذارم خنده دار به نظر می رسید که چطور دختری که ادعا دارند هرروز تهران گردی می کند و بیرون است عکس خوب نداشته باشد برای پست کردن، هرکدام از دوستانم که این سوال را پرسیدند به آنها جواب سر بالا دادم و گفتم " پیجم فیکه نمیخوام مادرم متوجه بشه اینستا نصب کردم اونوقت شک میکنه بدتر " قانع شدند و کنجکاوی نکردند امین کافی بود. رابطه ام با نیلوفر بهتر شده بود اما هیچ چیز مثل قبل نبود بچه ها گروهی زده بودند که نیلوفر هم بود اما می گفت خانواده اش گوشی اش را گرفتند و نمی تواند باما درارتباط باشد. اینستاگرام پرهام را داشتم و گاهی باهم چت می کردم، با این که از حس پرهام به خودم مطلع بودم اما هنوز داداش صدایش می زدم نمی دانم از سر لج بازی بود یا عادت نمی خواستم زیر بار این دوست داشتن دونفره بروم. ضمن اینکه پرهام بی پروا صحبتی نمی کرد که من مطمئن شوم از حسی که پدیدار شده بود سعی می کردم پنهانش کنم یا هرچه که هست را بگذارم پای رابطه خواهر و برادری که باهم داریم. امسال سال آخری بود که در این مدرسه کزایی مشغول به تحصیل می شدم و می توان گفت شروعی برای رسیدن به هدف، پایم را داخل گذاشتم امیدوارم امسال بهتر از سال های قبل باشد. آهی از سر تمام دردها و عذاب هایی که این مدرسه و جو بچه هایش برایم رقم زد کشیدم. چشم چرخاندم تا ببینم نیلوفر امسال هم در جمعمان هست یا نه با دیدن اینکه تک تک بچه هارا بقل می گیرد و خوشحال طاقت نیاوردم و صدایش زدم. اولش لبخند زد بعد به سمتش رفتم و بغلش کردم اما او بی حرکت فقط نگاهم کرد. ناراحت شدم اما کاری هم از دستم برنمی آمد. : :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : چندماه بعد ( پس از عید ): زندگی ام روی هوا بود عید ها تنها دلخوشی ام بود که آن هم به سرعت می آمد و می گذشت. در رفت و آمد های مدرسه فقط با پسر جماعت هم کلام می شدم. مادرم چندوقتی بود به پایگاه می رفت و در آنجا فعالیت می کرد به من هم اصرار داشت بروم درس را بهانه کردم و گفتم نمی‌توانم هرچقدر اصرار کرد دید جواب نمی دهد و دیگر بیخیال شد و چندان اصراری نکرد. نیلوفر کمتر با من می‌گشت و اکیپ خودش را داشت من و آن دختری که نیلوفر از او بدش می آمد باهم می گشتیم. دختری که سعی داشت طوری مخ پرهام را بزند اما طوری که من متوجه نشوم. زیاد همدیگر را نمی دیدند مگر اینکه با او پیش پرهام می رفتم. سروکله سجاد زیاد شده بود و اطراف مدرسه زیاد می پلکید. جای شک برانگیزش این بود که با لبخند نگاهم نی کرد و کسی تیکه ای می انداخت شاخ و شونه می کشید. به روی خودم نمی آوردم تا اینکه پیام داد. " سلام سجادم اگر میشه حضوری هم و ببینیم " هرروز هم را می دیدیم دلیلی نمی دیدم با او هم کلام شوم کمی بابت جریان محسن از او دلخور بودم حس می کردم بی احترامی به شده. _ کاری داری همینجا بگو + می خواستم بگم که من خیلی وقته بهت علاقه مندم به خدا که دروغ نمیگم _ ادامه نده من اصلا با رفیق های محسن رل نمی زنم همه یه کرباسین + به جان مادرم دارم راست میگم بخاطر همینم ناراحت میشدم کنار محسن می دیدمت ازت خواهش میکنم بهم فرصت بده من اصلا یا محسن نمی گردم : :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : _ نمی تونم باور کنم سجاد اصلا تعجب کردم فکر میکردم از من خوشت نمیاد همیشه بد حرف میزدی باهام بیخیال شو من اصلا تو موقعیتی نیستم که بخوام با کسی باشم + بخدا هرجور شرایطتت باشه قبوله گفتم که من فقط از اینکه کنار محسن می دیدمت ناراحت بودم میخواستم بدستت بیارم مال خودم باشی اما تو پیش رفیقم بودی هیچ راهی نداشتم _ حرفات اصلا قبول ولی من حتی بیرون هم نمیرم اوکی؟ بیخیال + رها تو اولین دختری هستی که میخوام باهاش دوست بشم قبلا با کسی نبودم بخدا که دوست دارم به پات میشینم قول میدم _ قول و قرار دیگه حنایی پیش من نداره انقدر بد دیدم که باور نکنم + رها یکبارم شده جون هرکی دوست داری _ باشه فقط یکبار خوشم نیاد ردت کنم فلنگ و میبندی دیگه + اره ممنون خودم هم خسته شده بودم انگار معتاد شده بودم که کسی کنارم باشد و بند دلم را به بنده دلش گره بزنم و مطمئن شوم کنارمه. قرارم را که گذاشتم هنوز هم حوصله مو بافتن نداشتن کمی از آن را بیرون ریختم و راهی جای قرارم با سجاد شدم. دیدمش هودی به تن داشت با کتونی نایک و قدی بلند و عینکی فیک. از دور نظاره گرش شدم و گوشه ای ایستادم. یکی از دوستانشان که اورا از قبل می شناختم همانجا بود دوست نداشتم جلو بروم که خودش به سمتم آمد. : :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان منی و میدَوَم در پی . 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
زیباتریڹ گڸ ها همیشہ مختصِ بهتریڹ هاست.. هرجای سرزمیڹ من هستید دعاميڪنم خدا پناهتان باشد الهی آمین 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه چشم امید به محبت دیگران دوخته‌اند و بی‌خبر از آنند که خود نیز می‌توانند عاملِ محبت برای دیگران باشند... 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」