#امیرالمومنینعلیعلیهالسلام:
ای مالک!
آدم #ترسو را
در مشورت کردن، دخالت نده
که روحیهات را سست میکند!
نهجالبلاغه،نامه۵۳
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
29.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽ برنامه یهود و صهیونیست برای زنان ایرانی
➕استاد_عالی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🔴غصه خوردنهای بی منشأ
استاد فاطمینیا:
گاهی اوقات ما یک غُصههایی داريم که منشأ آن معلوم نیست و فرد نمیداند که چه اتفاقی افتاده که دلش گرفته است! در اين مواقع بايد گفت انشاءالله که خير است.
گاهی دل گرفتنیهایی هست که هيچ منشأیی ندارد و فرد به سبب آنها غُصه میخورد. در حديث داريم که اين غصه خوردنهای بدون منشأ، سبب "آمرزش گناهان" میشود.
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #صدوپنجاهوچهار
جانماز را کنار گذاشت.
+ رها خانم من مخالفتی ندارم. ولی اینطور که معلومه شما قصد ادامه تحصیل داری اونم تو تبریز، پس یعنی منم باید کار و زندگی و بردارم بیام اونجا. یا اینکه چندسال صبر کنم. ما راجب اینا تصمیم نگرفتیم.
_ آقا اروین، من میخوام درسم رو بخونم بعد هم مطب بزنم. تو تهران دکتر زیاده دوست دارم همونجا زندگی کنم. هیچ مخالفتی هم پذیرا نیستم اینم پیشکش دلخوری هایی که ازتون دارم.
خندهای کرد و با صدای خندان گفت:
+ پس دیگه الان بخوام نخوام اعتراضی وارد نیست؟
_ دقیقا
+باشه. فقط شما چند روز بمون که هم صیغه محرمیت بخونیم هم تاریخ عقد رو مشخص کنیم. من که میگم عقد و عروسی رو باهم بگیریم.
_ اولین عید پیش رو برای عقد و عروسیمون خوبه؟
+ بله چراکه خوب نباشه.
پدر در چهارچوب در ظاهرشد که هردو ایستادیم.
+ دخترم خیلی براتون خوشحالم، امیدوارم عاقبت بخیر بشید. اومدم باهم صحبت کنیم.
+ بفرمایید بشینید.
آروین صندلی میزش را به پدر داد.
+ فکر کنم حرفاتون رو زدید دیگه مونده تکلیف عقد و عروسی؟ من میگم امروز راه بیفتیم بریم تهران یا هرجا شما بگید یه صیغه محرمیت بخونیم بینتون بعد خودتون گوشه کارها رو بگیرید و انجام بدید.
هردو موافقت کردیم. یکی یکی اعضا خانواده به اتاق اومدن و تکلیف تاریخ عقد و عروسی و .. مشخص شد. تنها کسی که تو اتاق نبود روهام بود، لجبازی اش گرفته بود و کار خودش را می کرد. همه خوشحال بودیم و حس و حال خوب دوباره در خانوادهام رنگ گرفته بود.
***
+ خوشحالی؟
نگاهی به آن دو تا تیله مشکی براقش کردم. همیشه یک طور خاص برایم بود. نگاهی که هیچوقت از طرف کس دیگری دریافتش نکردم. لبخندی به رویش زدم.
_ خیلی زیاد. تو چی؟ متاهلی چه حسی داره؟
نگاهش زنگ شیطنت گرفت و خندید.
+ الان که فکر میکنم حس خاصی نداره.
جیغ بنفشی کشیدم و از دستش حرص خوردم. عقب عقب رفت و شانه ای بالا انداخت.
_ آروین فقط دستم بهت نرسه، بچه پرو کیه بود سر عقد میگفت جون دادم بله رو بگو. دارم برات وایسا که اومدم.
مثل بچه ها دنبالش دویدم که از اتاق بیرون رفت. با همان لباس و آرایش کله خونه را دنبالش دویدم.
+ رها بسه، نگاه خودت کن. با این لباسا اومدی کل اینجارو داری میدویی دنبال من، والا پول اجاره لباس کمر شکن بود.
دوباره خندید که با نفس نفس کوسن مبل را به سمتش پرت کردم. درست خورد به کلهتش. آنقدر جیغ جیغ کرد که مادرش از اتاق بیرون اومدم.
+ چه خبرتونه؟ مگه شما فردا پرواز ندارید؟ وا پسر تو چرا کله ات و گرفتی؟
خجالت زده نمی دانستم به مادرشوهرم چه بگویم. اصلا حواسم به موقعیتی که در آن بودیم نبود. با آروین برای خرید خانه و هماهنگی های لازم به تبریز سفر کردیم و بعداز انجام کارها برای مراسم عقد و عروسی به تهران بازگشتیم. قرار شده بود تا سفرمان خانه مادرشوهرم باشیم. قبل از عروسی خودمان تمام کارهایمان را کرده بودیم و با خیال راحت پیش به سوی خانه عاشقیامان می رفتیم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
┏⊰✾✿✾⊱━━━━━━┓
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #صدوپنجاهوپنج
+ مامان این عروست از راه نرسیده، زد تو سرم. دست بزن داره.
با تعجب نگاهش کردم. آروین سر بزیر که همیشه ساکت بود حالا چه چیزهایی که از زبانش خارج نمیشد.
_ اع اع حیف مامانت اینجاست. یه کوسن خورد بهت، لوس. اصلا من رفتم
صدای خنده بلند مادرش خجالت زده ام کرد.
+ خدا بخیر کنه نه اینکه آنقدر آروم بودید نه الان که آنقدر نصفه شبی سروصدا را انداختید و شیطنت می کنید. پاشو برو از دل عروست دربیار بگیرید بخوابید.
آروین به دنبالم به اتاق آمد.
دست روی دستم گذاشت و خیره به چشمانم و دوباره برای آشتی دست به دامن شعر و شاعری شد.
" از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،
اشک از چشمانم ریخت
و از چشمان خیسم فهمیدی
که عاشقت هستم
حس کن آنچه در دلم میگذرد ،
دلم مثل دل های دیگر نیست
که دلی را بشکند!
تو که باشی
چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ،
تو که مال من باشی
چرا بخواهم از تو دل بکنم!
وقتی محبتهایت ،
آن عشق بی پایانت
به من زندگی میدهد
چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ،
چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟
همین که تو در قلبمی ،
انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ،
عشقت در قلبم بی انتهاست !
همین که تو در قلبمی
بی نیازم از همه کس ،
تو را میخواهم
و یک کلام فقط تو را ،
همین و بس!
دلم بسته به دلت ،
هیچ راهی ندارد
حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت !
دیگر تمام شد ،
تو در من حک شده ای،
ای جان من ،
تو همه چیز من شده ای!
از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ،
از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ،
تا خواستم خودم را پیدا کنم
اسیر شدم ،
تا خواستم فرار کنم ،
عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ،
آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ،
که آخر سر تو شدی مال من ،
شدی یار و عشق بی پایان من!
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را …
نگاهم کردی
و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ،
و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است!
چه انتخاب زیبایی بود ،
از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ،
و اینک پیدا کرده ام تو را ،
تویی که دیگر مثل و مانندی نداری،
در قلبت جز من ،
جایی برای کسی نداری "
لبخندی زدم و خودم را در آغوش یار ابدی ام رها کردم حالا نیز من رهای رها هستم که زندگیام را با عشق آغاز کردم.
*پایان*
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
┏⊰✾✿✾⊱━━━━━┓
「شاخ ݩݕاٺツ」
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ #رمان: #رهایی #پارت: #صدوپ
🏖داستان زندگی ما مثل یک کتاب رمان است.
ما رمان را تند ورق میزنیم تا به پایان قصه و پایان ماجرای کاراکترهای داستان برسیم اما دریغ از اینکه داستان و قصه در پایانِ آن نیست بلکه در تک تک ورق های این کتاب است
روزهای زندگی را هم تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی آن سوی روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.
یک رمان دیگر رو هم در کنار هم به پایان رسوندیم☺️
حرفی داشتید با گوش جان میشنویم.
پیشنهاد رمان اگر دارید حتما بگید😊
نظراتتون رو راجب رمان با ما به اشتراک بگذارید 😊 تمامی پیام ها رو مشاهده میکنیم👌
پروردگارا
براےدوستان و عزیزانم
سلامتے،آرامش
نیکبختے ویک دنیاحال خوب آرزودارم
"عطا کن به آنان
هر آنچه برایشان خیر است"
"التماس دعا"
شبتون بخیر 💫
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#دو_خط_شعر
دارد بساط ماه خدا جمع میشود
از سفره نان و آب و غذا جمع می شود
فرصت گذشت، این رمضان هم تمام شد
زیباترین بهانه ما جمع میشود
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
✨هر روز آغازی دوباره است
🌸مُشتی امید در جیبهایت بریز
🍃و زندگی را دوباره از سَر بگیر
✨ بی خیالِ هر چیز که تا امروز نشد
سلام روز زیباتون بخیر🍃🌸
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سعادتتون پاینده
مهرتون پایدار
وبهترینهاے خدا نصیبتون
پنجشنبه زیباتون بخـیـر
تقدیم به شما 💐
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید هر روز یادآور این نکته است،
که می شود از اعماق تاریکی دوباره طلوع کرد ...
شرطش داشتن امید است.
امروزتون مملو از امید و مهر😊
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
همه جا زمزمه عید و هلال است بیا
عاشقان را هوس روز وصال است بیا
بی تو کی عید بود بر همه ی منتظران؟
ماه من رؤیت تو عین کمال است بیا
اللهم عجل لولیک الفرج
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
خداوندا
همزمان با جدا شدن ما از ماه رمضان
ما را از اشتباهاتمان نیز جدا بگردان
#صحیفه_سجادیه
دعای وداع با ماه رمضان
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」