♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #سیوپنجم
خواستم حرفی بزنم که محسن زیر گوشم پچ زد.
هیچی نگو ناراحته الان حالش خوب نیست تو خودشه
بعد از خداحافظی و تشکر از پرهام دوباره محسن جلوتر راه افتاد و من پشت سرش راه افتادم سوار ماشین شدم که پاش رو پدال گاز گذاشت و ماشین از جا کنده شد.
_ محسن من خیلی سختمه تا شونزدهم صبر کنم توام سختته؟
اره سخته ولی چاره ای هم مگه داریم؟ باید بسوزیم و بسازیم
_ محسن مگه به پدر و مادرت نگفتی که من و دوست داری شاید یک قدم جلو بزارن مادر و پدر من کوتاه بیان و تن بدن به ازدواجمون ، باور کن مادر و پدر من اصلا با چیزی به نام دوست پسر کنار نمیان یادت رفته؟ من و از همه چیز محروم کردن حتی بعد از عید باشگاهم دیگه نمی تونم برم به دروغ میخوان به مربیم بگن قراره بریم از این شهر ، محسن بخدا هیچکس به اندازه من دوست نداره هیچکس پیدا نمیشه انقدر بهت وفادار باشه ، اره حرفات درسته ولی بابای تو که پولداره مطمئن باش کمکت می کنه اصلا مگه همون اول می خوایم بریم سر خونه زندگیمون؟ خوب چندسالی عقد و ... طول میکشه تا اون موقع هم همه چیز حل میشه
رها من الان شرایطش رو ندارم نه خونه دارم نه ماشین و نه هیچ چیز دیگه ای چجوری و با چه چیزی پاشم بیام پیش بابات و تک دختر و عزیز دردونش رو خواستگاری کنم اوم حالا که به خون من تشنست و نباید از صد قدمیت رد شم رها تو الان مگه چند سالته؟ سیزده سالت بیشتر نیست اصلا یه نگاه به ریخت و قواره من کن چند سالمه که بخوام به این زودی زن بگیرم!
با همه حرفش موافق بودم اما با حرف آخری که زد ناراحت شدم.
_ محسن اینایی که میگی بهونست آدم واسه عشقش همه کار میکنه هرچقدر سخت من کم به پات نموندم ، زیر کتک ها و حرف و کنایه و ... باز کمر خم نکردم بخاطر وجود تو اما تو واقعا خیلی بیخیالی نمیتونم درک کنم واقعا ، یه حرکتی کن ثابت کن بهم عاشقمی
رها حساس شدی واقعا اصلا شرایطش رو ندارم اصلا هست کسی که همچین کاری کنه که من کنم؟
یاد آروین افتادم وقتی گفتم عاشقتم گفت دوست دارم و نه بیشتر و در رابطه ام. عشقمم دوست دارم و چندسالی هست که باهم هستیم و قراره بزودی رسمیش کنیم ، نمی تونم کنار کس دیگه ای تصورش کنم خودم به پاش نشستم و حالا که عاشق هم هستیم می خواهیم تا اخر عمر باهم باشیم. چرا آروین میتونست اما محسن نه؟ چرا آروین عاشق سفت و سخت بود اما محسن نه؟ چرا محسن راضی نمی شد.
آهی کشیدم. این هم شانس من بود آدم اقبالش بلند باشد زیبایی می خواهد چیکار؟
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف