♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #صدوچهلودوم
+ ببین تروخدا فسقل بچه بزرگ شده داره من و مسخره میکنه طفره نرو ننه حالت از قیافت تابلو بقول شاعر رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون
خجالت زده و ناراحت رو از ننه علی گرفتم. خدایا بنده هات هم دارن حال من و میبینن خودت چاره ای برای من پیدا کن.
+ ننه جان ناراحت نباش من هم قابل بدون و از اون قلب اندازه گنجیشک بهم بگو
_ چی بگم اخه ننه دیگه شما خودتون بهتر میدونید که دلم پیش کیه
+ آخ ننه من قربون دلت بشم نه ننه از کجا بدونم
می دانستم ترفندش است از لبخند گوشه لبش مشخص بود دنبال اذیت کردنم است.
_ ننه اذیت نکن دیگه خجالت میکشم تازه طرف اصلا معلوم نیست من و می خواد یا نه دلش گیر منه یا نه! از شما چه پنهون من که از خدا خواستمش چون کاری از دستم بر نمیاد دیگه هرچی خدا صلاح بدونه منم فردا دیگه عازمم
+ ننه جان غصه نخور خدا ارحم الراحمینِ من میدونم دل آروین هم پیشه تو ننه اما خودش باید دست به کار بشه آخه چقدر شما دوتا بهم میآید دوتاتون محجوب، خوب آخ ایشاالله عروسیتون خودم روسرتون نقل بپاشم
در خانه به صدا در آمد چادرم را سرم کردم. ننه علی رفت در را باز کند.
+ سلام ننه علی این پسر بدجور دلتنگ شما شده اومدم سری بزنم سر راه اینارم خریدم. ننه علی نمیدونی کی اومده! یه دختر بچه کوچولو بود که من همیشه با خودم میاوردمش اینجا میگفتی خدا نقاشیش کرده بعد ها هم دیدیش البته اما گفتم شاید اونموقع یادت نباشه
صدای آروین را می شنیدم با ذوق درحال تعریف و تمجید بود خجالت کشیدم اما کیلو کیلو قند در دلم آب شد. ننه علی با خوشرویی فقط به صحبتش گوش داد.
+ سلام ننه جان دستت دردنکنه ماشاالله چقدر دلت پر بود ننه نرسیده کلی حرف زدی. حالا بیا داخل
از چارچوب در کنار رفت آروین وارد شد و با دیدن من تعجب کرد و حرف در دهانش ماسید. خجالت زده سرش را پایین انداخت.
+ ننه علی نگفتی خوده ایشون که اینجان چجوری شناختیشون، سلام رها خانم
_ سلام یه ننه علی و حسش
+ پسرم بشین که کارت دارم. شما دوتا چقدر بزرگ شدید ماشاالله دور باشه چشم حسود ازتون ننه دورتون بگرده
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓