eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
430 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی دیوانه ای را گفت: بشمار برای من، همه دیوانگان را جوابش داد: کاین کاریست مشکل شمارم، خواهی ار فرزانگان را 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شد وقت آنكه مرغ سحر نغمه سر كند گل با نسیم صبح ‌، سر از خواب بر كند درود و پگاهتان به زیبایی گلها 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
‍ به نامِ نامیِ دوست که هر چه داریم از اوست... روزتون عالی دلتون شاد زندگیتون بی حسرت روزگارتون پر از معجزه عاقبتتون بخیر.... 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
زندگی موسیقی گنجشک هاست زندگی باغ تماشای خداست... زندگی یعنی همین پروازها، صبح ها،لبخندها،آوازها... سلام 🌸🍁🍂 صبح چهارشنبه تون بخیر 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
کاش بدانیم ،🌼 محبت کردن ازغرورنمی کاهد!!! شخصیت می سازد🌼 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توجه ✅موسسه امام رضا(ع) برگزار میکند: دوره آموزش و توانمندسازی فعالین فرهنگی و اجتماعی 🟡زمان : ۱۴۰۲/۸/۱۸ 🟢ساعت : ۹ صبح الی ۱۲ 🟣مکان : حسینیه قدس 🔴کلاس کاملا رایگان میباشد. برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال های ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 @shakh_nabat_1400 شاخ نبات @amamreza400 شکوفه ها @goodsenseofife_99 حس خوب زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
راه های درمان وسواس ✅بهترین و مطمئن‌ترین شکل درمان وسواس، مراجعه به روان‌شناس است. این بیماری، خصوصا زمانی که شدید شود، به تنهایی قابل درمان نیست و حتما باید با کمک متخصص برطرف شود. اما چند نکته زیر را برای کاستن از فشار وسواس به خاطر داشته باشید: 1️⃣ریشه اصلی وسواس، اضطراب و استرس است. هر قدر اضطراب بیشتری را تجربه کنید، وسواس بیشتری را خواهید داشت. پس برای شروع دریچه‌های ورود اضطراب را ببندید. بازی‌های رایانه‌ای، ماندن در تردید‌ها، ارتباط زیاد با دیگران، گناه، عادت‌های زشت و آزاردهنده و انبار کردن درس‌ها و ناتمام گذاشتن کارها، منبع اصلی تولید اضطراب و دلشوره هستند. 2️⃣برای مبارزه با وسواس، نیازمند بدن قوی هستید. برای این کار، لازم است رسیدگی جسمی خوبی داشته باشید. 3️⃣از غذاهای سالم و طبیعی مانند میوه و سبزی استفاده کنید و از مصرف فست‌فود، غذاهایی با ترکیبات شیمیایی مانند پفک و چیپس و نوشابه خودداری کنید. 4️⃣خوب بخوابید و به هیچ وجه خواب خود را به بعد از نیمه شب موکول نکنید . 👈 خواب خوب، هورمون‌های آرام‌بخش را در بدن شما تولید می‌کند و کم‌خوابی و بدخوابی شما را بیچاره می‌کند! 5️⃣ورزش کنید. 👈هر روز سعی کنید پیاده‌روی داشته باشید. ورزش، استرس‌ را از بدن شما خارج می‌کند و به شما نشاط و آرامش می‌دهد. 6️⃣کارهای خود را ناقص نگذارید. 👈ذهن شما منتظر پیام «تمام شد» می‌ماند و تا زمانی که این پیام را دریافت نکند، مرتب از شما انرژی می‌سوزاند 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
نوجوان و بازی‌های رایانه‌ای🎧🎮🕹🖥 🔻بازی‌های رایانه‌ای، همانند یک سکه دو رو دارند؛ یک روی جذاب، هیجان انگیز و لذت بخش و روی دومی که مخرب، آسیب‌زننده و خطرناک. 🔻در انتخاب بازی سراغ محصولاتی برویم که از نظر اخلاقی آسیب کمتری داشته باشند. 🔻می‌توانید با مشورت با کارشناسان و یا مراجعه به مراکز معتبری که محصولات فکری را عرضه می‌کنند، بازی رایانه‌ای مناسب خود را پیدا کنید. 🔻خوب است بدانیم هیجان ایجاد شده توسط بازی‌های رایانه‌ای، نوعی هیجان مصنوعی محسوب می‌شود. در بازی‌های رایانه‌ای، شما در مقابل یک تهدید بزرگ تنها با فکر و نهایتا دستان خود روی دگمه مورد نظر فشار داده و یک واکنش بسیار کمتر از موقعیت نشان می‌دهید. ⚠️در این وضعیت، بقیه ماهیچه‌ها فقط دستور فرار را دریافت کرده‌اند، ‌بدون آنکه واکنش مناسب را نشان دهند. این حالت سبب تولید استرس در سراسر بدن می‌شود، درست شبیه یک بمب عمل نکرده! ✅ قانون اعتدال در همه کارها، یک کلید طلایی است. ✅وقتی هیجان بازی‌ها شما را افسون می‌کند، نیازمند کسانی هستید که بتوانند این افسون را باطل کنند. ✅پدر و مادر با قوانینی که می‌گذارند، مانع از بیشتر شدن آسیب‌های ناشی از بازی‌های رایانه‌ای می‌شوند. ✅نه تنها محدودیت والدین برای بازی‌های رایانه‌ای ناراحت کننده نیست،‌ بلکه به خاطر دلسوزی آنها نیازمند تشکر هم می‌باشند. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴چگونه یک پیام رسانه‌ای را تشخيص دهیم و با آن مقابله کنیم؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
ترفندهای کلید‌ی 🗝 💢سومین ترفند از هفت تکنیک مهارتی در سواد رسانه‌ای، گروه‌بندی (Grouping) است: 🔹️تعیین این که چه عناصری از چه جهاتی با یکدیگر مشابه‌اند، چه عناصری از چه جوانبی با هم تفاوت دارند و ایجاد یک دسته‌بندی درست برای این عناصر را گروه‌بندی می‌گوییم. 🔸️این مهارت بر مقایسه و مقابله، تمرکز دارد؛ یعنی تعیین اینکه عناصر پیام چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند. چیدن عناصر، درون گروه‌ها باید به گونه‌ای باید باشد که یک گروه شباهت‌هایی با هم داشته باشند و آن‌هایی که داخل گروه نیستند، آن شباهت‌ها را دارا نباشند. 💢در موارد گوناگونی می‌توان مقایسه و مقابله را انجام داد: 🔸️نگریستن به رسانه‌ها در مقایسه با یکدیگر: زمانی که یک پیام از قیدوبند یک رسانه رها شد و در قیدوبند رسانه‌ای دیگر افتاد، چه تغییری در آن روی می‌دهد؟ ✔️برخی عناصر پیام دگرگون می‌شوند. 🔹️توجه به ابزار انتقال پیام: در هر رسانه ابزار متفاوتی هست. مقایسه بین ابزارهای انتقال برای ما دیدگاه‌های تدوین، محدودیت‌های تجاری و تصور مخاطب را آشکار می‌‌کند. 🔸️در مقایسه، مرور قسمت‌های یک نمایش داستانی، نکته مهمی است تا پیشرفت یک شخصیت را ببینیم یا مرور اجراهای یک هنرپیشه خاص را بررسی کنیم تا دامنه فعالیت‌های او را بفهمیم. ✔️نکته‌های امکان‌پذیر فراوانی در مقایسه هستند و همه آن‌ها به یک اندازه سودمند نیستند. داشتن یک برنامه دستوری، کلیدی برای به کارگیری مهارت‌های پیشرفته است که مجموعه گسترده و ژرفاتری از مفهوم پیام‌ها را ارزیابی می‌کند. ما می‌توانیم این مهارت‌ها را برای رسیدن به هدف، آگاهانه به کار ببندیم. ادامه دارد... ✍️🏻میم.صادقی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥 چه قدر فرق میتونه داشته باشه زندگی "‎ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. حرکت جالب شهروندان کشورهای خارجی برای تحریم حامیان جنایت اسرائیل ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توجه ✅موسسه امام رضا(ع) برگزار میکند: دوره آموزش و توانمندسازی فعالین فرهنگی و اجتماعی 🟡زمان : ۱۴۰۲/۸/۱۸ 🟢ساعت : ۹ صبح الی ۱۲ 🟣مکان : حسینیه قدس 🔴کلاس کاملا رایگان میباشد. 🌹مخاطب : خانمها و آقایان برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال های ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 @shakh_nabat_1400 شاخ نبات @amamreza400 شکوفه ها @goodsenseofife_99 حس خوب زندگی
توجه ✅موسسه امام رضا(ع) برگزار میکند: دوره آموزش و توانمندسازی فعالین فرهنگی و اجتماعی 🟡زمان : ۱۴۰۲/۸/۱۸ 🟢ساعت : ۹ صبح الی ۱۲ 🟣مکان : حسینیه قدس 🔴کلاس کاملا رایگان میباشد. 🌹مخاطب : خانمها و آقایان برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال های ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 @shakh_nabat_1400 شاخ نبات @amamreza400 شکوفه ها @goodsenseofife_99 حس خوب زندگی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگردنگاه‌کن پارت103 از در خانه که بیرون رفتیم دلم حال غریبی داشت. چیزی بین حسرت و شادی. شادی به خاطر دیدنش و حسرت برای این که کاش بیشتر نگاهش می‌کردم. کاش میشد بمانم و با هم روی این زلف های پریشان پاییز قدم بزنیم. کاش اینقدر از هم دور نبودیم. کاش میشد... از پیچ کوچه که پیچیدیم و پا به خیابان گذاشتیم. چشم‌هایم جایی را ندیدند جز جایی که ساعتی پیش ملاقاتش کردم. باورم نمیشد، هنوز همانجا دست در جیب ایستاده بود. میخکوبش شدم. در جا ایستادم و حرکتی نکردم. سرش پایین بود و با پاهایش برگها را جابه جا می‌کرد. هوا سوز داشت یعنی تمام این مدت همانجا ایستاده بود؟ چرا نرفته بود؟ معلوم بود که غرق افکارش است. رستا که چند گام جلوتر رفته بود برگشت و نگاهم کرد. –چرا موندی؟ من با این وضعم از تو جلوترم.( اشاره به شکمش کرد) سرآسیمه و پچ پچ کنان گفتم: –بیا برگردیم. –چیکار کنیم؟ همانطور که نگاهم خیره به روبرو بود با تاکید بیشتری گفتم: –میگم برگردیم. رستا نگاهم را دنبال کرد و او هم به تبعیت از من پچ پچ وار گفت: –مگه اون کیه؟ برگشتم. دنبالم آمد و هر دو پشت به امیرزاده راه رفته را برگشتیم. وارد کوچه که شدیم دستم را کشید. –کیه؟ چرا ازش می‌ترسی. ایستادم. –نمی‌ترسم. نمیخوام من رو ببینه. سوالی نگاهم کرد. نگاهم را پایین انداختم و آرام گفتم: –امیرزادس. همون که در موردش باهات حرف زدم. چشم‌هایش گشاد شدند. –اینجا چیکار میکنه؟ –میخواد بدونه چرا ازش فرار می‌کنم، چرا بلکش کردم، چرا... دوید در حرفم. –خب بهش بگو. هنوز نگاهم به زمین بود. رستا بازویم را گرفت. –میگم چرا بهش نمیگی؟ چشمهایم حوض آب شد. نوچی کرد. –خب، مگه نمیخوای دست‌از سرت برداره، مگه نمیخوای فراموشش کنی؟ نه، نمی‌خواستم دست از سرم بردار، نمی‌خواستم برود. فراموش کردنش کار من نبود. رستا اخم کرد و دستم را کشید. دستهایش گرم بودند و من کوه یخ. –تو برو خونه، من خودم میرم بهش همه چی رو میگم. سطل سطل حوض چشم‌هایم روی گونه‌های برجسته‌ام خالی شد. اخم‌هایش را باز کرد و مهربان شد. –این اشکها یعنی بهش نگم؟ سکوت کردم. دوباره لحنش خشن شد. –خب حداقل بگو دیگه نمی‌خوای ببینیش؟ بگو ازش خوشت نمیاد، چه می‌دونم یه چیزی بباف بگو بره دنبال کارش. وقتی حرفی نمیزنی اونم ازت سواستفاده میکنه خب. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                                     •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·
برگردنگاه‌کن پارت104 کارش درست نیست. اینو بدون اگر رفتی بهش ماجرای زن داشتنش رو گفتی و اون برگشت گفت ما در حال طلاق گرفتنیم و زنم به من توجه نمیکنه و یا به زنم علاقه ندارم و به زور خانوادم برام گرفتمش و اصلا زنم انتخاب من نبوده و امثال این حرفها باور نمیکنیا...خامش نمیشیا. چون با توام دقیقا همین کار رو میکنه. الان اونقدر از این مردا هستن که خیلی راحت... حرفش را بریدم. –من از اون موقع باهاش حرف نزدم. اصلا کاری باهاش ندارم. فکری کرد و گفت: –باشه تو برو خونه من برم خریدا رو انجام بدم بیام. التماس آمیز نگاهش کردم. سرش را تکان داد. نترس کاری به اون ندارم. بعد غرغر کنان رفت. –آخه بگو دختر تو چیت کمه، آدم قحطه، خوشت میاد استرس داشته باشی... بعد از این که از پیچ کوچه پیچید و از نگاهم دور شد. خودم را به سر کوچه رساندم. دیوار خانه‌ایی که جلویش ایستاده بودم به اندازه‌ی ایستادن یک آدم فرو رفتگی داشت که بالایش چراغ سر در حیاط تعبیه شده بود. خودم را در آن فرو رفتگی جا دادم. کمی صبر کردم و بعد سرکی به خیابان کشیدم. رستا آرام درست در جهت جایی که امیرزاده ایستاده بود راهش را می‌رفت. چند دقیقه صبر کردم و دوباره سرک کشیدم. نزدیک امیرزاده رسیده بود و همانطور که حرکت میکرد نگاه از او بر نمی‌داشت. امیرزاده حتی سرش را بلند نکرد نگاهش کند. در دلم قربان صدقه‌اش رفتم. آخر تو که اینقدر سربه زیری مگر می‌شود دنبال زن دوم و این حرفها باشی. رستا به فاصله‌ی تقریبا یک متری از او رسید و ایستاد. گوشهایم سوت کشیدند، نکند حرفی به او بزند. رستا هیچ وقت دروغ نمی‌گفت یعنی زیر حرفش زده. رستا ایستاده بود، باد چادرش را به بازی گرفت. ولی امیرزاده در حال خودش بود. رستا چادرش را در دستش جمع کرد و چیزی گفت که امیرزاده سرش را به طرفش چرخاند و همانطور که سرش پایین بود به حرفهای رستا گوش می‌کرد. حول کرده بودم گوشی‌ام را از جیب پالتوام درآوردم تا به رستا زنگ بزنم و مانعش شوم، همینطور که شماره‌اش را می‌گرفتم نگاهشان هم می‌کردم که دیدم امیرزاده دستش را به طرف ایستگاه مترو دراز کرد و چیزی به رستا گفت. رستا هم به راهش ادامه داد و گوشی‌اش را از کیفش درآورد و جوابم را داد: – تو داری منو می‌پایی؟ مگه نگفتم برو خونه؟ استرس در صدایم موج میزد. –چی بهش گفتی؟ –هیچی بابا، همینجوری یه آدرس الکی ازش پرسیدم. گفتم می‌دونه ایستگاه مترو کجاست. نفس راحتی کشیدم. –واسه چی؟ –خواستم ببینم چطور آدمیه؟ ذوق زده گفتم. –دیدی چه پسر خوبیه؟ جدی و سرد گفت: –با یه آدرس پرسیدن دیدم؟ هر چی هست یا نیست مبارک صاحبش باشه. توام برو خونه اونجا یخ کردی. بعد هم تماس را قطع کرد. دلم نمی‌آمد به خانه برگردم. پاهایم آنجا قفل شده بود. بیست دقیقه‌ایی همانطور ایستادم. گاه و بیگاه هم از کوچه، هم از خیابان ماشین رد میشد و من مدام سرک می‌کشیدم ببینم ماشین اوست که راه افتاده یا نه. می‌دیدم گاهی راه می‌رود، گاهی یک جا می‌ایستاد و بعضی اوقات هم به زمین خیره میشد، یک بار هم به ماشینش تکیه داد و به درختها نگاه کرد. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                                 •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگردنگاه‌کن پارت105 بار آخر گوشی‌اش زنگ خورد کوتاه صحبت کرد و سوار ماشینش شد و راه افتاد. خواستم به خانه برگردم که دیدم مستقیم به طرف کوچه‌ی ما می‌آید. چند ثانیه بیشتر وقت لازم نداشت که به جایی که من هستم برسد. مجبور بودم همانجا، در آن فرو رفتگی بمانم چون اگر راه می‌افتادم به طرف خانه حتما موقع رد شدن از سر کوچه مرا می‌دید. ماشین را سر کوچه متوقف کرد، در دلم خدا خدا می‌کردم به داخل کوچه نپیچد، اگر از داخل کوچه ما می‌رفت حتما مرا میدید و آبرویم می‌رفت. طولی نکشید که دور زد و از همان خیابان رفت. نفسم را محکم بیرون دادم و به طرف خانه راه افتادم. دائم به این فکر می‌کردم که کسی که به گوشی‌اش زنگ زد چه کسی بود یعنی زنش بود؟ ولی خیلی جدی صحبت کرد اگر هم زنش باشد حتما رابطه‌ی خوبی با هم ندارند. یعنی زنش چه گفته که فوری رفت. شاید از آن دسته مردهایی است که از زنش خیلی حساب میبرد. کارهای جواهر دوزی ما و نقاشی نادیا خیلی رونق گرفته بود. نادیا گاهی اصلا وقت نمیکرد به درسهایش برسد، برای همین من پیشنهاد دادم که یک نفر را برای کمک پیدا کنیم. مادر از این که نادیا از کار زیاد حتی به درسهایش نمیرسد ناراضی نبود میگفت همین که قبول شود کافیست. رستا گفت: –مامان درسش مهمتره، کار که همیشه هست. مادر دو سنگ تراش خورده را داخل سوزن انداخت. –درسم همیشه هست، اگه اون علاقه داشته باشه در هر شرایطی درسش رو میخونه، نمیبینی تلما رو. خب وقتی علاقه نداره ما هی به زور بگیم باید نمرت بالا بشه بعد بیای کار کنی، خب اونم سرش رو میکنه تو تبلت الکی با چیزای چرت و پرت سرش رو گرم میکنه بعد میگه درس دارم میخونم. سوزن را نخ کردم و حاشیه دوزی را شروع کردم. –خود تو رستا مگه زود ازدواج نکردی بعد از ازدواجت درست رو ادامه دادی؟ اتفاق خاصی افتاد؟ رستا نگاهی به من انداخت. –آخه من شرایط درس خوندن رو داشتم. هم شوهرم هم مادر شوهرم کمکم می‌کردند. حالا مگه شما می‌دونید نادیا هم همین شرایط رو خواهد داشت. سرم را تکان دادم. –تو درست میگی، ولی اراده‌ی خودشم مهمه. حالا فعلا به فکر یه نفر باشید بیاد کمکمون. رستا بچه‌هایش را صدا کرد تا بهشان خوراکی بدهد. –دیروز این خانم بهاری امده بود به مامان می‌گفت دخترش خونه بیکاره کاری نداره، میگفت اگه مامان وفت داره بهش سوزن دوزی یاد بده. مادر پارچه را از کارگاه درآورد. –منم بهش گفتم از امروز بیاد بهش یاد بدم. میخوای بگم خودش و مامانش یاد بگیرن کمکمون کنن؟ سرم را کج کردم. –بگید. راستی مامان دخترش چند سالشه؟ یه جوری خیلی تو خودشه. مادر اتو را برداشت و کار تمام شده‌اش را شروع به اتو کردن کرد. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                                    •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´