✌🏼🇮🇷❤️
📷 گویا تو اردوی وطن فروشا عروسیه گفتم بیام، وطن پرستیمو داد بزنم!😤
با یه برد ایرانی نشدیم که بخوایم با یه باخت وطنمونو بفروشیم ✌🏼🇮🇷❤️
#بچهها_مچکریم
#ایران_قوی🇮🇷
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
.#رسانه
📷 اینکه ساخت انیمیشنهای تخیلی مثل ساعت جادویی و بچه زرنگ توی ایران زیاد شده
و نمادهای اعتقادی رو در تخیل کودکانه ترکیب میکنه واقعا حرکت تأثیرگذاریه که میتونه توی بلند مدت نتایج بسیار ارزشمندی هم در تربیت نسل داشته باشه.👌👌
#ایران_قوی
#تربیت_کودکونوجوان_هوشمندانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
حجت الاسلام مومنی.mp3
1.43M
کلیپ صوتی| ادب در مقابل پدر و مادر
▫️حجتالاسلام#مومنی
#سبک_زندگی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردان هرزه به چه خانمی نزدیک تر می شوند؟
#حجاب
#سبک_زندگی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
مداحی آنلاین - اهمیت احترام به پدر - استاد رفیعی.mp3
3.65M
♨️اهمیت احترام به پدر
👌سخنرانی کوتاه
🎙حجتالاسلام #رفیعی
#سبک_زندگی
🌺 #میلاد_امام_علی(علیه السلام)
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
28.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواظب باش دیرنشه
شاید دیگه مادر نداشته باشی
❌ حتما تا آخر کلیپ رو ببینید
🗣دکتر سعید عزیزی
#سبک_زندگی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
10.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کمتر پدیدهای مثل #فوتبال میتواند اثرگذار و اثرپذیر باشد!
⭕️ فوتبال برای مردم ایران خاطرهها و معناهای زیادی را با خود داشته، معانی تلخ و شیرینی که مثل رخدادهای مهم تاریخی در خاطره جمعی ثبت شده است...
📺 مستند #فوتبال_علیه_دشمن؛ موشکافی اثر فوتبال بر وقایع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی🔻
🌐 b2n.ir/ftbl
#ژئوپلیتیک_رسانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 آنچه در مبعث دیده نشد!
🔹غیر از بعثت پیامبر(ص) اتفاق دیگری هم در شب بعثت رخ داد!
🔹چرا هیچکسی از این اتفاق خاصّ حرف نمیزند؟!
🔹طراحی جالب خدا در شب مبعث که کمتر به آن پرداخته شده!
#مبعث #عید_مبعث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت403
همه دور هم نشسته بودیم و منتظر بودیم که هلما و ساره بیایند.
لعیا اول از همه آمده بود و میگفت که باید زود به خانه برگردد.
با دلشوره کنار لعیا نشستم و پرسیدم:
–اینا چرا نمیان؟
لعیا نگاهی به ساعت انداخت.
–حالا تو چرا این قدر دلشوره داری؟ میان دیگه.
نگاهی به مادرم انداختم.
–از عکس العمل مامانم میترسم.
وقتی هلما رو بهش معرفی می کنم پس نیفته؟!
لعیا پوفی کرد.
–نگران نباش، من خودم حرف هلما رو انداختم وسط و یه کم ازش تعریف کردم دیدم مامانت جلوتر از من گازش رو گرفته داره می ره. حسابی ازش خوشش اومده.
اصلا می خوای این دفعه هیچی نگو، یه چند بار که همدیگه رو دیدن و شناختن بعدا بگو.
نوچی کردم.
–آخه نادیا قبلا هلما رو دیده و می شناسه، ممکنه لو بده. بعدشم علی می گه زودتر بگو که ما از این جا بریم خونهی اونا، یعنی خونهی مادرشوهرم. از عروسیم تا حالا مادرشوهرم باهام سر سنگینه، از این که این جا هستیم و خونه شون نمی ریم ناراحته البته حقم داره.
–آهان! از اون جهت. ولی کلا یه کم به خواهرت آمادگی بده که اول بسم الله کپ نکنه حرفی بزنه.
–آره راست می گی، به نظرم به رستا هم بگم بهتره، اگه اون تو جریان باشه بیشتر کمکم می کنه.
لعیا با تعجب نگاهم کرد.
–اونم از هیچی خبر نداره؟! ابروهایم را بالا دادم.
لبش را گاز گرفت.
–پس زودتر هر دوشون رو توجیه کن.
بلافاصله بلند شدم و نادیا و رستا را به بهانهای به زیرزمین کشاندم و تمام ماجرا را برایشان تعریف کردم.
هر دو هاج و واج به چشمهایم زل زده بودند.
بالاخره رستا پرسید:
–یعنی تو زن قبلی علی آقا رو تو خونه ت راه دادی؟!!!
از روی صندلی بلند شدم.
–هلما دیگه آدم قبل نیست، کلی تغییر کرده، توبه...
حرفم را برید.
–خب تغییر کرده باشه، من اصلا با متحول شدنش کاری ندارم. بالاخره اونم آدمه میاد زندگی تو رو میبینه حسودیش می شه، اون وقت دیگه تحول محول حالیش نیست، ممکنه هر اتفاقی بیفته. زن رو هر کاریش کنی حسوده، نمیتونه...
نادیا پرید وسط حرفش.
–آبجی یعنی مردا حسود نیستن؟
رستا با صورت مچاله شده نگاهش کرد.
–چرا اونام حسادت می کنن ولی جنس حسادت زنا خیلی وحشتناکه. من فقط موندم تلما خانم چرا اون رو این جا راه داده.
به دیوار تکیه دادم.
–هر بار که اون امده این جا از روی اجبار بوده، این اولین باره که با دعوت داره میاد. اونم میاد بالا، اصلا علی خودش گفت نیاد پایین.
کف دستش را به پیشانیاش کشید.
–وای خدایا! من می گم کلا ولش کن، تو می گی گفتم بیاد بالا؟
–آخه اگه مامان بفهمه اون دیگه هلمای قبلی نیست، می ذاره ما بریم خونهی خودمون و باورش می شه که اون دیگه بلایی سر ما نمیاره. بعدشم تو میتونی به کسی که این قدر هوات رو داره بیتفاوت باشی؟
رستا پوفی کرد.
–تو از کجا میدونی همهی این مهربون شدن و توجهشم از روی نقشه نیست؟ بازم نمی شه بهش اعتماد کرد.
–این طور نیست، برو صفحهی مجازیش رو ببین، هر روز کلی فحش و توهین داره می خوره، به خاطر این که داره به مردم می گه که کسی نره دنبال اون فرقهها. همه ش داره تهدید می شه، مگه دیوونه س که با جونش بازی کنه، که بخواد من رو اذیت کنه؟ راه های آسون تری هم واسه اذیت کردن من هست.
با شنیدن سر و صدا از حیاط به طرف پلهها دویدم.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
•.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´