🎥 مـــــاریـــــن الحیـــــمر، که یک
ستاره و مدل فرانسوی بود
مســــــلمان شـــــد :)
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
مژده مژده 📣📣📣📣
سلام به دخترای گلم ✋✋✋
اردو داریم چه اردویی 😍😍😍
اردوی ما فقط هزینه اتوبوس را می گیره و ناهار هم همراهتون بیارید 😳
ما سهم کوچکی در قبال تشکر از شما داریم که به فضل الهی در حد توان انجام وظیفه خواهیم کرد ان شالله مورد رضای صاحب الزمان عج قرار بگیرید 🙏
حالا کجا بریم؟ یک تفریگاه تو میدان معلم می خواهیم آخر هفته بریم یه نفسی تازه کنیم یک جمعه عالی بسازیم 🌲🌳
هدف و تلاش ما در جهت این هست که ان شاءالله تفریحات سالم با رنگ و بوی نشاط و شادی رو برای خانواده های گلمون فراهم کنیم🌈
تا ان شاءالله تو اردو نشون بدیم که بانوان موسسه ما شاد هستند و اهل تفریح هستن 😎🌝
ما به دل دشت و کوه میزنیم
به اماکن تفریحی میریم 💜
ما میخواهیم دل همه رو شاد کنیم ❤️
پراز عشق و مهر و نشاط و شوخی و شیطنت 😍😍😍😄
ممنون از شما مهربونا که ما رو همراهی می کنید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
منتظر حضور تک تکتون تو برنامه هامون هستیم😎
اینجا یه دورهمی برای مادران و دختران
ان شاءالله🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
از دوستانتون دعوت کنید تا به جمع پرشورما اضافه بشن و اونا رو به گروه خودتون اد کنید 🙏🌹
وعده ما جمعه راس ساعت ۹ صبح پی وی جهت ثبت نام پیام بدید تا آدرس حرکت اتوبوس ها رو اعلام کنم
دخترا دست مادراروبگیرید عجله کنید برای یک دورهمی خوب به قصد شادی ونشاط شرکت کنید😇😇
واحد فرهنگی موسسه قرآن و عترت امام رضا(ع)
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
⛱ #شوخی | شنیدی میگن...
😐 توی فضای مجازی هر روز شایعههای جدیدی درست میشه!😅
😉 بپا گول نخوری!
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🔴 تو کشورهای اروپایی واژه ای هست به معنای #احمق_زیبا، که اگه اینو به یه دختر بگن، فحش محسوب میشه!
مثل اینکه ما به یه دختری بگیم «بی حیا»، خیلی عصبانی میشه...
حالا این احمق زیبا رو به چه کسانی میگن؟
به دو گروه از دخترها:
🔹اول اونایی که با آرایش میان بیرون، که وقتی بهش اینو میگن یعنی اینکه تو از وجود خودت خرج میکنی تا بقیه سود ببرن!
🔹دوم اونایی که تو جوانی یا نوجوانی رابطه های مختلفی رو با جنس مخالف تجربه کردن!
🚩 ولی چیزی که خودشون بدشون میاد رو میان میدن به خورد جوانان پاک ما... عجیب نیست؟!
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_اول- بخش پنجم گفتم : واقعا که مامان خانم ؛؛ شما بهش رو میدی ... خ
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_اول- بخش هفتم
مدام تو دلم می گفتم همین خوبه ..خیلی هم خوبه ..از سرمم زیاده ..
برای همین تا درو بستن و رفتن گفتم : مامان خیلی خوب بودن ..
مامان گفت والله منم پسندیدم ..
بابا گفت : اینطوری که نمیشه باید ببینم کی هستن ..اصلا آدمای خوبی هستن یا نه ..خانم زود جواب نده باید تحقیق کنیم ....
ندا اومد و گفت : وای نیلو خیلی خوب بودن خری اگر بگی نه ..
گفتم غصه نخور تو رو می گیرم برای دوستش ....
مامان یک تشر زد و گفت : خجالت بکشین ؛ حیا کنین ..هر چی هیچی نمیگم پر رو تر میشن ...
من بی تابانه منتظر بودم که اونا دوباره زنگ بزنن ..
حالا اونشب به هر چی دوست و آشنا داشتم جریان رو با آب و تاب تعریف کردم ..
مامانم هم راستش همین کارو کرد .... ولی هر چی منتظر شدیم هیچ خبری نشد ...هر بار که تلفن زنگ می خورد من گوشم رو تیز می کردم ببینم اونا هستن یا نه ...
ولی زنگ نزدن که نزدن ....و من برگشتم قزوین در حالیکه حسابی کنف شده بودم ..و حامد مدام متلک می گفت و تحقیرم می کرد ....
از خواستگاری بدم اومده بود یعنی چی بیان خونه ی آدم و بخورن و برن منم مثل کالا بزارن جلوشون که آیا بپسندن یا نه ..
دیگه تن به این حقارت نمیدم ....اما یکماه بعد که عمه ام یکی رو معرفی کرده بود چاره ای نداشتیم که قبولش کنیم ...
این بار از ذوق و شوق بچه گونه ای که بار اول داشتم خبری نبود ...
ادامه دارد
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_دوم - بخش اول
چون این خواستگار رو عمه پیدا کرده بود ..از صبح خودش و خانم جانم ..
یعنی مادرِ پدرم اومده بودن خونه ی ما ....
خانم جان زن مهربونی بود ولی خرافاتی ..وای نمی دونین حرفایی می زد که تو دکان هیچ بقالی پیدا نمی شد و تازه این خرافات رو می خواست به زور به خورد ما هم بده ..
ما که زیر بار نمی رفتیم ولی در مورد عمه و بابام که زیر دست اون بزرگ شده بودن کاملا موفق شده بود ...
حالا فکرشو بکنین سه تایی بالای سر من و مامان و ندا نشسته بودن و مدام ایراد می گرفتن ...
خدا رو شکر حامد اون هند جگر خور من خونه نبود ....بابام هم ماشا الله وقتی چشمش به مامانش میفتاد یک جورایی خودشو لوس می کرد که آدم باورش نمی شد این همون باباست ...
مثلا هر وقت از در میومد تو صدا می زد عفت جان؟ ... خانمم ؟...
و ما ندیده بودیم غیر از این باشه ولی اینم می دونستیم وقتی خانم جان اونجاست از در که میاد تو صداشو کلفت می کنه و با اخم میگه ...
خانم اینا رو از دستم بگیر ...خیلی خسته شدم ......
و من از صبوری مامان در عجب بودم و اون همه چیز رو با خوشرویی بدون اینکه به کسی بر خوره منتفی می کرد ......
من داشتم انگور ها رو با قیچی تیکه می کردم که خانم جان دستپاچه گفت : نه مادر .. نه ..نه قیچی رو سر بالا نگیر ؛ خبر بد میرسه ...
خندیدم و قیچی رو سر پایین کردم و یک بار زدم بهم ..
داد زد مادر نکن تو رو خدا ...دعوا میشه ...
گفتم : آخه خانم جان قیچی بیچاره چه ربطی به خبر و دعوا داره ؟ قربونتون برم ..ولی بازم ..چشم ...
و موقعی که ندا یک عطسه کرد یکساعت همه ی ما رو نشوند و گفت هیچکار نکنین که اومد نداره ....
حالا دل مامان مثل سیر و سرکه می جوشید که نکنه کاراش تا اومدن خواستگارا تموم نشه .. ولی رو حرف خانم جان حرف نزد و نشست به صحبت کردن ...
#دو_خط_شعر
من درد ترا ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」