BQACAgQAAxkBAAFRHzBhyGWJKb2uEAh2Qx2clcqoxU9sGgACJwwAAtLPMFIHiRv_ECxJzCME.attheme
217.1K
#تــم
گل مینیاتوری🌸
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
👆| اینم از جواب مسابقه.
امیدواریم بخونید و لذت ببرید.
🗓| دوشنبهها منتظر مسابقات شاخ نبات باشید.
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز ثانیہ ثانیہ
به آخر می رسد
یادت نرود
این جا کسی هست
کہ بہ اندازه
تمام برگ های رقصان پاییز
برایت آرزوهـاے خوب دارد
آخرین روزهاے
پاییزےتون لبریـــز
از شـــــادی و آرامش🍂
شبتون پر از آرامش 🍂🍁
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
「شاخ ݩݕاٺツ」
از خودشون راضی بودن ..... و بعد از ناهار دو تا زن اومدن و منو آرایش کردن و اون لباس قرمز دست دوزی
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_اول- بخش پنجم
و بالاخره قلیچ خان سوار بر اسب وارد حیاط شد و مردا هم که تو خونه ی بغلی جشن گرفته بودن با دست زدن و رقصیدن به دنبالش اومدن ...
حالا این مردای جوون ترکمن بودن که اون وسط می رقصیدن و شادی می کردن ...
قلیچ خان اومد تو زنونه تا همون سر شب ما رو دست به دست بدن و این کار به عهده ی آتا و آنه و پدر و مادر من بود .....
بعد منو اون کنار هم نشستیم تا مهمون ها شام بخورن ....
قلیچ خان پرسید : اغشام گلین امشب با من میای ؟
گفتم : مگه قرار دیگه ای داریم ؟
گفت : با اسب ببرمت تا گنبد؟ ..هستی ؟
گفتم هستم ....
شام عروسی پلو گوشت بود ..که تو سینی های بزرگ برای مهمون ها میاوردن ... ..و هر چند نفر دور یک سینی می نشستن و غذا می خوردن ...
در میون اون همه زن من توجهم به آی جیک جلب شده بود..
اون تنها کسی بود که به من هدیه نداد و در تمام مدت یا تو جمع نبود و یا اگر بود با اخم این طرف و اون طرف می رفت نه شادی می کرد نه دست می زد و گاهی می دیدم که با خشم آقچه گل رو از من دور می کرد و یک چیزایی به ترکی می گفت که اطرافیانش ناراحت می شدن ...و با هم جر و بحث می کردن ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_اول- بخش ششم
اونشب قلیچ خان اجازه نداد با وجود اینکه کجاوه هم برای من آماده کرده بودن سوارش بشم .. و بازم بر خلاف رسم اونا که باید زن های فامیل میومدن و پیش عروس و داماد می موندن به خواست قلیچ خان ما تنها می رفتیم خونه ی خودمون ....
قلیچ خان منو سوار اسب کرد و خودش پشت من نشست ..و در میون هلهله ی مهمون ها مجلس رو ترک کردیم ...و رفتیم به طرف گنبد ...
و مامان و بابا و بقیه خونه ی آتا موندن تا فردا صبح بیان گنبد و بعد از ظهر هم برگردن تهران .....
نمی تونم بگم چه حالی داشتم ..
انگار روی ابر ها پرواز می کردم ...قلیچ خان از دو طرف منو گرفته بود و می تاخت ...
گاهی صورتشو میاورد جلو و به سر من می چسبوند و من به خواست خودم تو آغوش اون لم داده بودم ...
حالا احساس می کردم اون شوهر منه ..و از دل و جون می خواستم طوری زندگی کنم که اون دوست داره .. ...
مردی متفاوتی که با یک دنیا شور و حال و احساس های عاشقانه همیشه ساکت و مغرور بود ...
همینطور که می تاخت در گوشم گفت : خدایا شکرت که این روز رو دیدم .... اغشام گلین می دونی این چند روز بیشتر از همیشه عذاب کشیدم چون به تو نزدیک بودم و نمی تونستم دستت رو بگیرم ؟ ...
گفتم : تو واقعا می خوای منو اغشام گلین صدا کنی ؟
ندیدم بهم بگی نیلوفر ؛؛ بوسه ای کنار گونه ی من زد و گفت : نه ..تو از اولم گلین من بودی و خواهی موند ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_اول- بخش هفتم
اونشب بهترین شب زندگی من بود و همه چیز مثل رویا بود .
ولی فردا که می خواستم از مامان و بابا جدا بشم تازه از اون رویا اومدم بیرون و فهمیدم باید از اونا جدا بشم ..و بدون اختیار گریه می کردم ...
حامد حالش از همه بدتر بود و منو بغل کرده و زار زار مثل بچه ها لب ورچیده بود ...
وقتی رفتم تو بغل مامانم انگار می خواستم از جونم جدا بشم ...
من به دنبال خواسته های خودم رفته بودم و اصلا فکر نمی کردم بعد از رفتن اونا اینقدر احساس غربت کنم ..
منو قلیچ خان اونا رو بردیم فرودگاه و رفتن ..و من با بغضی بی امان و دلتنگی برای خانواده ام برگشتم خونه در حالیکه حتی قلیچ خان هم نمی تونست منو آروم کنه؛؛ دستپاچه شده بود و باید میرفت به اصطبل سر بزنه ولی دلش نیومد منو تنها بزاره ..
به چشم های گریون من نگاه می کرد و نمی دونست چیکار کنه ...
بلند داد زد فرخنده دوتا چایی بیار ...
من روی یکی از پشتی ها نشستم ..از اینکه باید اونجا میموندم وحشت کرده بودم و تازه متوجه شدم که دوری از پدر و مادرم کار آسونی نیست ...
قلیچ خان منو به حال خودم گذاشت و رفت تو اتاق خودشو درو بست ..
فکر می کردم الان باهام حرف می زنه و دلمو آروم می کنه ..کمی بعد صدای ساز شنیدم و نوایی غم انگیز که با صدای سوزناک قلیچ خان همراه شده بود ..
اون همونی رو می نواخت که دفعه قبل شنیده بودم ....
می خوند و من گریه می کردم ....
@shakh_nabat_1400