eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
429 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 خودکار خودم را می بخشم به او ،چون اصلا اهل جزو نویسی نیستم ! هرچند دلم می خواهد با اینکه امروز دیگر کلاسی ندارم بیشتر توی فضای دانشگاه بمانم اما دلم بی قراره مزار مادر شده .بعد از گرفتن یک دسته گل رز و یک ماشین دربست مستقیم به بهشت زهرا می روم .با سختی قطعه ی 38 را پیدا می کنم و چشمم می خورد به سنگ سفید قبرش ... حتی نوشته هایش هم مثل یادش کمرنگ شده ...می نشینم و بعد از فرستادن فاتحه ای زیر لب شروع می کنم به صحبت کردن .انقدر درددل تلنبار شده دارم که می شوند حرفهای بی سر و ته و درهم پیچیده .خنده ام می گیرد وسط اشک ریختن و می گویم: _منم یه چیزیم میشه ها مامان ! مگه مامانا از دل بچه هاشون بی خبرن ؟ می دونم که همه ی بدبختی هامو می دونی و همیشه دلت برام سوخته حتی از اون دنیا ...اما بذار بگم تا سبک بشم . انقدر منو تو مشتشون گرفتن که مجبور شدم بخاطر نفس کشیدن فرار کنم ! دانشگاه اومدن بهانه بود ..وگرنه نه دلم به درسه نه خیری نصیبم میشه ... می خواستم به تو نزدیک بشمو از اونا دور می دونی که بابا ناراحتی قلبیش عود کرده . دکترش گفته اگه همینجوری پیش بره باید عمل قلب باز بکنه و این اصلا خوب نیست ! ترسیدم ترسیدم که بگو مگوهای منو افسانه کارشو به جاهای باریک بکشونه ... دوستش دارم بابا رو ، همیشه حامیم بوده .هیچ وقت نذاشته زور زنش بالا سرم باشه اما اون وقتایی که سرکار بود چه خبر داشت از منو افسانه ... هعی مامانی ...جای خالیت رو بدجور برام پر کردن ! کاش بودی و خودت رو بغل می کردم نه این سنگی که سالهاست چهره ی مهربونتو ازم قایم کرده .لعنت به این زندگی مزخرف که تو رو توش ندارم ... گل ها را پرپر می کنم و جوری می زنم زیر گریه که انگار تازه او را از دست داده ام .هرچند داغ مادر سرد شدنی نیست ! سبک تر که می شوم قصد برگشت می کنم تا غروب نشده به خانه برسم .... امروز ، سه روز از آمدنم به خانه حاج رضا می گذرد و درست مثل سرگردان ها و بی تکلیف مانده ها شده ام . آماده می شوم برای بیرون رفتن که فرشته می پرسد : +میری کلاس؟ _نه باید برم انقلاب ، دو سه تا کتاب می خوام بخرم +آهان، چه زود اقدام کردی .من می ذاشتم دم امتحانا _دلخوش بودی خب +شایدم ! راستی صبح که بابا می خواست بره انگار به مامان گفت هنوز از جا خبری نیست . همانطور که با سماجت سعی می کنم هردو خط چشمم را قرینه بکشم می گویم : _یعنی خودم دست به کار بشم ؟ از توی آینه می بینمش که شانه بالا می اندازد +نمی دونم ولی عجیبه با وارد شدن ناگهانی زهرا خانوم توی اتاق ،حرفش روی هوا می ماند ، مداد را توی کیف نیمه باز لوازم آرایشم می گذارم و بر می گردم سمتش. _سلام ،صبح بخیر +علیک سلام خوبی عزیزم ؟ _مرسی خداروشکر +کجا میری مادر ؟ _میرم کتاب بخرم +بسلامتی . یه کار کوچیکی باهات داشتم برگشتی یادم بنداز که بهت بگم می دانم که تا موقع برگشت دل توی دلم نمی ماند از کنجکاوی و فضولی . زود می پرسم : _چه کاری ؟خب الان بگید من وقت دارم +نه مادر برو به کارت برس حالا وقت زیاده و ... می پرم میان حرفش و می گویم : _نه نه بگید اونجا که ساعت نداره دیر نمیشه . من گوشم با شماست به دخترش نگاهی می کند و بعد رو به من می گوید : +نیم طبقه ی بالا چیزی جز یه فرش و پرده و این چیزا نداره ، بچه ها گاهی می رفتن اونجا که مثلا تنها باشن یا موقع امتحانا درس بخونن ! وگرنه تا همین چند سال پیش فقط جهیزیه دختر بزرگم توش بود ،مامان ثنا رو میگم ثنا ، همان دختر بچه ای که روز اول دیدمش و بعد فهمیدم نوه اش هست ولی هنوز مادرش را ندیده ام ... ادامه می دهد : +هیچ وقت نه خواستیم و نه قراره اجاره ش بدیم ولی حاجی صبح با من صحبت کرد و گفت فعلا می تونی همین طبقه بالا باشی چون هنوز جایی رو پیدا نکرده ،خوب نیست حالا که مهمون مایی معذب باشی ،راستم میگه ! سه روزه که تنهایی توی این اتاق غذا می خوری و ما گمون می کنیم دستت به سفره نم... نمی توانم عادت بد پریدن وسط حرف را ترک کنم و باز یهویی می گویم: _نه به خدا ! من فقط نمی خواستم شما یا حاج رضا اذیت بشین +این چه حرفیه مادر ، توام برای ما مثل همین فرشته می مونی .یعنی اگه دختر من در خونه ی پدر تو رو می زد دست رد به سینش می زدن؟ خیلی دلم می خواهد بگویم پدرم که سهل است اگر در خانه ی خودم را هم می زدند اینطور ندیده و نشناخته هیچ وقت کسی را قبول نمی کردم ! اما در عوض فقط لبخند ملیحی تحویلش می دهم .می فهمم که بین صحبت ها چشمان به چروک نشسته اش هرازگاهی نگاهی به سر و وضعم می کند اما مثل تمام سه روز گذشته هیچ اشاره ای یا کنایه ای به تیپم نمی کند !در صورتی که زمین تا آسمان با مدل خودشان فرق دارم ... +خلاصه که جونم بهت بگه از امروز می تونی دستی به سر و گوش طبقه ی بالا بکشی و ازش استفاده کنی . ادامه دارد... @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{•💜🦄🔮•} It does not matter how many times you fail, Just do not lose faith in dreams, do not fight and do not give up مهم نيست چند بار شكست ميخورى، فقط ايمانت رو به روياهات از دست نده ، بجنگ و تسلیم نشو @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصول برنامه ریزی - اصل 4 یک برنامه مناسب و دقیق باید با رعایت اصولی همراه باشد تا هم اجرایی باشد و هم دانش آموز را به اهداف بلند مدت و کوتاه مدت خود برساند.  - استراحت و تفریح: داشتن تعادل رفتاری از عوامل موفقیت رتبه های برتر سال‌های گذشته است. حتما در طول هفته یک نیم روز را به تفریح مورد علاقه خود بپردازید. برای این کار بهتر است تفریح مورد نظر خود را یادداشت کنید و همان را در برنامه لحاظ نمایید. دانش‌آموزان عزیز برای ایجاد تنوع می‌توانند زمان بیشتری به استراحت اختصاص دهند. (مثلاً روزانه 2 ساعت و انتهای هفته نیم روز) به این نکته توجه داشته باشید که این کار یک عقب گرد نیست، یک دورخیز برای پرشی بلندتر در هفته آینده است.  برای این زمان از قبل برنامه‌ریزی کنید. (کافی است کاری انجام دهید که فضای ذهنی شما را از آزمون جدا کند.) @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا میدانستید... استفاده از هدفون در هر ساعت، باکتری های موجود در گوش شما را تا ۷۰۰ برابر افزایش میدهد 💛🌻🌕 @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگرش افراد به مسائل از یکی می پرسند: می دونی چرا غواص هااز پشت میپرن توی آب؟ می گه: اخه اگه از جلوبپرن که می افتن توی قایق!!!! . . شرح: برداشت های مختلف و طرز فکرهای مختلفی راجع به مسائل وجود دارد مطمعن شوید که شنونده منظور شما را به درستی درک کرده باشد. @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
بسم الله الرحمن الرحیم💚🤍❤
🤍☁️⚪ You should not give up and fail twice, then start again stronger than before. Finally the answer نباید با دو بار شکست خوردن تسلیم بشی و جا بزنی ، پاشو دوباره قویتر از قبل شروع کن . بالاخره جواب میده # @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أنتِ لستِ شمسًا وأنا لستُ زهرةَ دَوّار ِ الشمس، لماذا إذنْ لا يتجهُ قلبي إلا نحوكِ ؟ نه تو آفتابی، نه من آفتاب‌گردان پس چرا قلبم جز به سمت تو نمی‌گردد؟ @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فارسی: عینک : نظارات : Glasses @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚☘ من برگ پاییزی زیر پای عابران نیستم پاییز زیباست و خیلی ها به لذت بردن از هوای شاعرانه پاییزی علاقه دارند. صدای خش خش راه رفتن روی برگ های پاییزی هم روح نواز است و هر عابری از صدای خرد شدن برگ ها زیر پایش لذت میبرد. این ها همه زیباست ؛ولی اینکه من شبیه آن برگ ها باشم اصلا زیبا نیست .اینکه‌به خاطر لذتی زود گذر ، زیر پای هر رهگذر خرد شویم . اصلا زیبا نیست . دختر است و غرور بجایش ! وقتی که در روایات این همه از دختر تعریف شده است. دختر حق دارد غرور داشته باشد ، دختر حسنه است و مایه برکت و باعث روشنی چراغ خانه این همه روایات ، دلیل خوبی است برای غرور زیبای دخترانه تا سیر لذت های هرکس و ناکسی نشود. @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 آنقدر ذوق زده ام که ترجیح می دهم بجای رفتن به انقلاب ، زودتر طبقه ی بالا را رصد کنم .کلی از زهرا خانوم تشکر می کنم و به نیم ساعت نکشیده بار و بندیل مختصرم را جمع کرده و همراه با فرشته راهی طبقه ی بالا می شوم . جای دنج و دوست داشتنی است مخصوصا با پنجره ی بزرگی که سمت حیاط دارد و یک سری وسایل جزئی که خود حاج خانوم گفته بود ! تنها نکته ی بدی که همین اول کاری به نظرم می آید توی پاگرد بودن سرویس بهداشتیش است ... +پسندیدی؟ _عالیه +ببینم تو دست خالی اومدی تازه می خوای چند ماهم بمونی ؟  _نه دیگه یه چمدون وسیله دارم +منظورم وسیله زندگیه ! نمی بینی اینجا تقریبا خالیه ؟ _خوب یه چزایی می خرم  +چه دست و دلباز ! از سمساری می گیری یا میری بازار در حد جهیزیه پول میدی ؟  _هوم ... نمی دونم تو کمکم می کنی ؟  +یعنی بیام خرید ؟ _خب آره +با مامان هماهنگ می کنم بهت خبر میدم _یه خرید رفتن هماهنگی خانوادگی می خواد ؟! +بی اطلاع که نمیشه _چرا نشه ؟ +اصلا سعی نکن منو از راه به در کنی که عجیب مقاومم گفته باشم ! مثل خودش می خندم و در حالیکه هنوز با چشم همه جا را وارسی می کنم می گویم : _توام مثل لاله ای ،بچه پاستوریزه +دوستته؟ _هم آره هم نه ، دخترعمه هم هستون ایشون آخه ! +پس شانس آوردی که بچه مثبتا احاطه ت کردن.ببینم کاغذ و قلم داری ؟ _می خوای چیکار ؟ +برات لیست جهیزیه بنویسم دیگه از توی خرت و پرت های کوله پشتی بزرگم دفترچه یادداشت صورتی رنگ و خودکاری پیدا می کنم و به او می دهم . فکر می کنم کل مساحت اینجا بیست متر هم نباشد . با پولی که پدر به کارتم ریخته می شود یک چیزهایی خرید .. +خب اینم از این ، هرچی که فکر کردم لازمه رو نوشتم _مرسی .کی بریم ؟ _الان که دیگه نزدیک ظهره و ناهار و نماز ... بذار عصر لب برمی چینم اما به ناچار قبول می کنم . +من میرم پایین توام فعلا با همین یه فرش و چند تا تیکه ظرف سر کن که خدا با صابرینه ! _اوکی +راستی اینو مامان داد ، کلید در ورودیه _دستت درد نکنه +خواهش می کنم ، فعلا دستی تکان می دهد و در را می بندد.باورم نمی شود که بالاخره تنها شدم ! نفس راحتی می کشم و به لاله زنگ می زنم .قول داده رازداری کند و به پدر چیزی نگوید از بودنم در خانه ی حاج رضا .هرچند به عالم و آدم مشکوک است و کلی سفارشم می کند ولی مطمئنم اگر این خانواده و مهربانی شان را می دید او هم مثل من خیالش راحت می شد . دوست دارم حالا که جدا شده ام خورد و خوراکم هم پای خودم باشد .کیفم را برمی دارم و سری به فروشگاه سر کوچه می زنم .کمی هله هوله و چیزهایی که ضروری تر است را می خرم . به سختی مشماها را تا توی کوچه می آورم ، وسط کوچه که می رسم با تک بوق ماشینی از ترس به هوا می پرم و طلبکارانه بر می گردم سمت راننده .پسر جوانی که به شدت آشناست پشت فرمان نشسته ، بدون توجه به من با موبایلش حرف می زند و از کنارم رد می شود ... غر می زنم که "انگار کوچه ارث پدرشه می خواد راه باز کنن براش !" می ایستم ، نفسم را فوت می کنم بیرون ، خریدها را روی زمین می گذارم در را باز می کنم و وارد حیاط می شوم . بر می گردم نایلون ها را بردارم که در کمال تعجب همان راننده ی جوان را این بار بدون ماشین و پشت در مقابل خودم می بینم ، دوباره فکر می کنم که واقعا آشناست !متعجب می پرسم : _امری داشتین ؟ انگار او هم تعجب کرده که بجای جواب دادن سوال می کند : +شما ؟! ادامه دارد .... @shakh_nabat_1400 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」