{•💜🦄🔮•}
It does not matter how many times you fail,
Just do not lose faith in dreams,
do not fight and do not give up
مهم نيست چند بار شكست ميخورى،
فقط ايمانت رو به روياهات از دست نده ،
بجنگ و تسلیم نشو
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
اصول برنامه ریزی - اصل 4
یک برنامه مناسب و دقیق باید با رعایت اصولی همراه باشد تا هم اجرایی باشد و هم دانش آموز را به اهداف بلند مدت و کوتاه مدت خود برساند.
- استراحت و تفریح:
داشتن تعادل رفتاری از عوامل موفقیت رتبه های برتر سالهای گذشته است.
حتما در طول هفته یک نیم روز را به تفریح مورد علاقه خود بپردازید. برای این کار بهتر است تفریح مورد نظر خود را یادداشت کنید و همان را در برنامه لحاظ نمایید.
دانشآموزان عزیز برای ایجاد تنوع میتوانند زمان بیشتری به استراحت اختصاص دهند. (مثلاً روزانه 2 ساعت و انتهای هفته نیم روز)
به این نکته توجه داشته باشید که این کار یک عقب گرد نیست، یک دورخیز برای پرشی بلندتر در هفته آینده است.
برای این زمان از قبل برنامهریزی کنید.
(کافی است کاری انجام دهید که فضای ذهنی شما را از آزمون جدا کند.)
#برنامه_ریزی
#درس
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده و ترفند
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
آیا میدانستید...
استفاده از هدفون در هر ساعت،
باکتری های موجود در گوش شما را
تا ۷۰۰ برابر افزایش میدهد
💛🌻🌕
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
نگرش افراد به مسائل
از یکی می پرسند:
می دونی چرا غواص هااز پشت میپرن توی آب؟
می گه:
اخه اگه از جلوبپرن که می افتن توی قایق!!!!
.
.
شرح: برداشت های مختلف و طرز فکرهای
مختلفی راجع به مسائل وجود دارد
مطمعن شوید که شنونده منظور شما را
به درستی درک کرده باشد.
#داستانک
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🤍☁️⚪
You should not give up and fail twice, then start again stronger than before. Finally the answer
نباید با دو بار شکست خوردن تسلیم بشی و جا بزنی ، پاشو دوباره قویتر از قبل شروع کن . بالاخره جواب میده
#
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
أنتِ لستِ شمسًا وأنا لستُ زهرةَ دَوّار ِ الشمس، لماذا إذنْ لا يتجهُ قلبي إلا نحوكِ ؟
نه تو آفتابی، نه من آفتابگردان
پس چرا قلبم جز به سمت تو نمیگردد؟
#يحيى_السماوی
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
💚☘
من برگ پاییزی زیر پای عابران نیستم
پاییز زیباست و خیلی ها به لذت بردن از هوای
شاعرانه پاییزی علاقه دارند. صدای خش خش
راه رفتن روی برگ های پاییزی هم روح نواز است
و هر عابری از صدای خرد شدن برگ ها زیر پایش لذت میبرد.
این ها همه زیباست ؛ولی اینکه من شبیه آن برگ ها باشم اصلا زیبا نیست .اینکهبه خاطر لذتی زود گذر ، زیر پای هر رهگذر خرد شویم . اصلا زیبا نیست .
دختر است و غرور بجایش !
وقتی که در روایات این همه از دختر تعریف شده است.
دختر حق دارد غرور داشته باشد ،
دختر حسنه است و
مایه برکت و
باعث روشنی چراغ خانه
این همه روایات ، دلیل خوبی است برای غرور زیبای دخترانه تا سیر لذت های هرکس و ناکسی نشود.
#دخترانه_طور
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#رمان_پناه
🌸
#قسمت_دوازدهم
آنقدر ذوق زده ام که ترجیح می دهم بجای رفتن به انقلاب ، زودتر طبقه ی بالا را رصد کنم .کلی از زهرا خانوم تشکر می کنم و به نیم ساعت نکشیده بار و بندیل مختصرم را جمع کرده و همراه با فرشته راهی طبقه ی بالا می شوم .
جای دنج و دوست داشتنی است مخصوصا با پنجره ی بزرگی که سمت حیاط دارد و یک سری وسایل جزئی که خود حاج خانوم گفته بود ! تنها نکته ی بدی که همین اول کاری به نظرم می آید توی پاگرد بودن سرویس بهداشتیش است ...
+پسندیدی؟
_عالیه
+ببینم تو دست خالی اومدی تازه می خوای چند ماهم بمونی ؟
_نه دیگه یه چمدون وسیله دارم
+منظورم وسیله زندگیه ! نمی بینی اینجا تقریبا خالیه ؟
_خوب یه چزایی می خرم
+چه دست و دلباز ! از سمساری می گیری یا میری بازار در حد جهیزیه پول میدی ؟
_هوم ... نمی دونم تو کمکم می کنی ؟
+یعنی بیام خرید ؟
_خب آره
+با مامان هماهنگ می کنم بهت خبر میدم
_یه خرید رفتن هماهنگی خانوادگی می خواد ؟!
+بی اطلاع که نمیشه
_چرا نشه ؟
+اصلا سعی نکن منو از راه به در کنی که عجیب مقاومم گفته باشم !
مثل خودش می خندم و در حالیکه هنوز با چشم همه جا را وارسی می کنم می گویم :
_توام مثل لاله ای ،بچه پاستوریزه
+دوستته؟
_هم آره هم نه ، دخترعمه هم هستون ایشون آخه !
+پس شانس آوردی که بچه مثبتا احاطه ت کردن.ببینم کاغذ و قلم داری ؟
_می خوای چیکار ؟
+برات لیست جهیزیه بنویسم دیگه
از توی خرت و پرت های کوله پشتی بزرگم دفترچه یادداشت صورتی رنگ و خودکاری پیدا می کنم و به او می دهم .
فکر می کنم کل مساحت اینجا بیست متر هم نباشد . با پولی که پدر به کارتم ریخته می شود یک چیزهایی خرید ..
+خب اینم از این ، هرچی که فکر کردم لازمه رو نوشتم
_مرسی .کی بریم ؟
_الان که دیگه نزدیک ظهره و ناهار و نماز ... بذار عصر
لب برمی چینم اما به ناچار قبول می کنم .
+من میرم پایین توام فعلا با همین یه فرش و چند تا تیکه ظرف سر کن که خدا با صابرینه !
_اوکی
+راستی اینو مامان داد ، کلید در ورودیه
_دستت درد نکنه
+خواهش می کنم ، فعلا
دستی تکان می دهد و در را می بندد.باورم نمی شود که بالاخره تنها شدم ! نفس راحتی می کشم و به لاله زنگ می زنم .قول داده رازداری کند و به پدر چیزی نگوید از بودنم در خانه ی حاج رضا .هرچند به عالم و آدم مشکوک است و کلی سفارشم می کند ولی مطمئنم اگر این خانواده و مهربانی شان را می دید او هم مثل من خیالش راحت می شد .
دوست دارم حالا که جدا شده ام خورد و خوراکم هم پای خودم باشد .کیفم را برمی دارم و سری به فروشگاه سر کوچه می زنم .کمی هله هوله و چیزهایی که ضروری تر است را می خرم .
به سختی مشماها را تا توی کوچه می آورم ، وسط کوچه که می رسم با تک بوق ماشینی از ترس به هوا می پرم و طلبکارانه بر می گردم سمت راننده .پسر جوانی که به شدت آشناست پشت فرمان نشسته ، بدون توجه به من با موبایلش حرف می زند و از کنارم رد می شود ...
غر می زنم که "انگار کوچه ارث پدرشه می خواد راه باز کنن براش !"
می ایستم ، نفسم را فوت می کنم بیرون ، خریدها را روی زمین می گذارم در را باز می کنم و وارد حیاط می شوم .
بر می گردم نایلون ها را بردارم که در کمال تعجب همان راننده ی جوان را این بار بدون ماشین و پشت در مقابل خودم می بینم ، دوباره فکر می کنم که واقعا آشناست !متعجب می پرسم :
_امری داشتین ؟
انگار او هم تعجب کرده که بجای جواب دادن سوال می کند :
+شما ؟!
ادامه دارد ....
#الهام_تیموری
#رمان
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」