•💙🦋•
No one can go back and
Have a fresh start;
But
anyone can start now
And make a happy ending
هیچکس نمیتونه به عقب برگرده
و شروع تازهای داشته باشه؛
اما
هرکسی میتونه از الان شروع کنه
و یک پایان شاد بسازه
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
اصول برنامه ریزی - اصل ٩
یک برنامه مناسب و دقیق باید با رعایت اصولی همراه باشد تا هم اجرایی باشد و هم دانشآموز را به اهداف بلند مدت و کوتاه مدت خود برساند.
- واحد زمانی مرور:
هر روز در برنامه مطالعاتی خود زمانی را به مرور مباحث اختصاص دهید.
مرور سبب میشود تا مطالب را وارد حافظه بلند مدت خود نمایید. همچنین با مرور مطالب می توانید نقاط فراموشی خود را یافته و برای رفع آن ها بکوشید
#برنامه_ریزی
#درس
#بولت_ژورنال
@shakh_nabat_1400
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
°•💛•°
امکان نداره کسی چراغی برای دیگران
روشن کنه و خودش توی تاریکی بمونه
پس مهربون باش ...
It is not possible for anyone to be a beacon for others Turn it on and stay in the dark So be kind..
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
•~•
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وانکه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من مسکین داد
#حافظ
#شعر
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
💙🦋•°
باغبان ها عاشق ترند
رسیدگی به گل وگیاه لذت و درک پروراند ونگهداری را به انسان می چشاند.
نگهداری از موجود لطیفی که سخن نمی گوید
و در نهایت نیاز است و برآوردن نیاز او که با
همه وجود به اطرافش خیر میرساند .
چیزی جز حس خوب نصیب انسان نمی کند.
تقویت مسولیت پذیری و حس خوب شاعرانه
و رشد احساسات پاک ، کمترین ثمرات علاقه
به گل و گیاه است.
پرورش دادن موجب پرورده شدن می شود.
نمیشود اهل گل و گیاه باشی و چون بلبل ،
شیدای واژه های ناب عاشقی نباشی !
نمیشود با ظرافت مشغول نگهداری از گل باشی
و معجزه نظم و واژه های شعرومستت نکند !
بله، آنها که اهل این لطافت نیستند مجبورند
برای کم کردن قدری از استرس و نگرانی خود
از انواع داروها استفاده کنند .
#دخترانه_طور
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#رمان_پناه
🌸
#قسمت_هفدهم
انگشت اشاره اش را سمت آذر تکان می دهد و با لحنی که کم خوفناک نیست می گوید :
_دفعه ی آخرت باشه که پا از گلیمت درازتر می کنی
آذر که نمی دانم ترسیده یا می خواهد بی اهمیت بودن تهدید پارسا را به رخش بکشد ، درجا بلند می شود ،کیفش را برمی دارد و بیرون می زند .
نمی دانم از کدام دختر حرف زد که پارسا اینطور بهم ریخت و ذهن من را درگیر خودش کرد ؟
از جذبه اش خوشم می آید ،کاش بهزاد هم کمی جنم داشت ! اصلا همین بی دست و پا بودن و تو سری خوردنش بود که حالم را بهم می زد ...
بعد از رفتن بچه ها ،کیان نظرم را راجع به دوستانش می پرسد
+والا زیادی خوددرگیری داشتن اما در کل بد نبودن
_عجله نکن پناه اینا رفقای تا ته خطن ، همه جوره باهاشون بهت خوش می گذره
حوالی غروب شده و با کیان خداحافظی می کنم و شب قبل از خواب به این فکر می کنم که امروز روز خوبی بود ...
با صدای خروسی که حتما بی محل هم هست به سختی چشم باز می کنم و دستم را جلوی صورتم می گیرم تا نور آفتابی که پهن شده وسط اتاق بیشتر از این اذیتم نکند .
خمیازه ی بلندی می کشم و گاز را روشن می کنم ، سوسیس و تخم مرغ برای صبحانه ی روز جمعه گزینه ی خوبی ست .
از حیاط سر و صدا می آید ،کنار پنجره می روم و پرده را کنار می زنم .فرشته چادر رنگی به کمرش بسته و کنار برادرش شهاب ، وسط کوهی از خاک و برگ و گلدان ، بیلچه به دست نشسته اند و آهنگ سنتی گوش می دهند ...
از دیدن گلدان های رنگی و فرشته ای که یک روز هست ندیدمش ذوق می کنم و بلند می گویم :
_سلام ،صبح بخیر
هر دو متعجب سربلند می کنند ،فرشته با دیدنم دستش را روی سرش می کوبد و شهاب که سریع رو برگردانده سراغ باغچه می رود ...
اصلا حواسم نبود که روسری ندارم ! می خندم و برای فرشته شانه بالا می اندازم و با پررویی می گویم :
+خوبی؟
_آره
+کمک نمی خواین ؟
_نه عزیزم
+تعارف می کنی ؟!
_نه بابا چه تعارفی ! برو تو منم یه سر میام بالا پیشت
+نه حوصلم سر رفته ، الان خودم میام پایین
می دانم برادرش از بودن من معذب می شود و اتفاقا از لجش می خواهم که باشم ! این را از رفتارهای این چند روزش فهمیدم ، هرجا من هستم او نیست ... مثل جن و بسم الله
از پسرهای مدعی دین که فقط جانماز آب می کشند بدم می آید !حداقل امثال کیان و دوستانش یک رنگ اند ...
مطمئنم بخاطر بودنم در خانه شان کلی به جان پدر و مادرش نق زده و دعوا کرده ! چون فرشته هم وقتی او هست کمتر با من معاشرت می کند و حدس می زنم که از ترس شهاب باشد...
روسری سرم می کند و با لباس چهارخانه ای که تا روی زانو هست و شلوار جینی که پوشیده ام می روم توی حیاط
و با انرژی و دوباره سلام می کنم .
ادامه دارد ...
#الهام_تیموری ✍
#رمان
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
☘💚
همسفر حج
مردی از سفر حج برگشته و مسافرت خودش با
همراهانش را برای امام صادق علیه السلام تعریف میکرد.
مخصوصا یکی از هم سفران خویش را بسیار
می ستود ،که چه مرد بزرگواری بود ، و ما به
همراهی همچین مردی مفتخر بودیم ، یکسره مشغول طاعت و عبادت بود ، همین که در منزلی فرود می آمدیم او فوراً به گوشه ای میرفت و
سجاده خود را پهن می کرد و عبادت مشغول میشد .
امام فرمود : پس چه کسی کارهای اورا انجام
میداد و حیوان اورا چه کسی تیمار میکرد!؟
مرد گفت : البته افتخار این کار با ما بود او
فقط عبادت میکرد و کاری به این کار ها نداشت .
امام در پاسخ فرمودند : بنابراین همه شما از
او برتر بوده اید.
#داستانک
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
[بی شک] در این جهان چیزی هست که از آن توست
پس به پا خیز ...
#جداریات
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」