آيا «علم ديني» امكان دارد؟
فهم داعي از عبارت سؤال اين است كه آيا انسانها ميتوانند به اسرار احكام و ديگر فرمودههاي دين الهي آگاه شوند؟ در پاسخ آن گوييم: همانگونه كه كتاب تكويني - أعني نظام هستي - بر اساس علم و حكمت است كه «عالم يعني علم انباشتهاي روي هم»، كتاب تدويني - اعني قرآن كريم - نيز به مثابت كتاب تكويني است كه عين علم و محض حقيقت است.
مثلاً همه احكام واجبات متضمن مصالحاند و همه محرمات را مفاسدي است. احكام دين از اول كتاب طهارت تا آخر كتاب ديات، بر مبناي علل و اسباباند. از خوردن غوره و آب آن و انگور و شيره و سركه و كشمش آن، منع و نهي نفرموده است، ولي از شرب خمر آن چون مفاسد و مضار آن بسيار است، امر به اجتناب فرموده است: «يا ايها الذين امنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوه و البغضاء في الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوه فهل انتم منتهون3»
جوامع روايي كه تراث علمي صادر از بيت وحي و عصمتاند، و در حقيقت تفسير انفسي قرآن كريماند، بيانگر بسياري از اسرار احكام و آداب ديناند و اشارات و راهنماييهايي دارند كه سرمايه تحقيق پژوهشگر دينياند. كتاب عللالشرايع و معانيالاخبار جناب شيخ صدوق نمونهاي از اين حكم حكيماند.آيا علم ميتواند از دين به كلي مستغني باشد؟
بعضي از علوم مانند علم به برخي از حرفهها و صنايع و نظاير آنها كه انسانها براي آسايش و تعيش و بهزيستي بدانها دست مييابند، شايد بتوان گفت كه دخلي به دين ندارد؛ مگر اينكه درباره آلات و اجزاي آنها از حيث طهارت و نجاست و حليّت و حرمت و يا از حيث اهداف و غايات صنعت آنها به دين ارتباط پيدا كنند. كيف كان، قرآن پايه و قاعده مدينه فاضله انساني است و نگهدار حد آدمي و موجب سعادت جاويداني اوست، لذا هيچ يك از ارباب حِرَف و صنايع - و ديگر آحاد بشر مطلقاً در هر كار و شغل و هنر و صنعتي - از آن مستغني نيست.آيا ميتوان حوزههاي علم و دين را به كلي از يكديگر تفكيك كرد؟
همانگونه كه در پاسخ پرسش نخستين گفتهايم دين مبين اسلام محض علم و عين صواب است و قرآن كريم منطق حق تعالي و فصل خطاب است. و يك عالم كامل ديني كسي است كه در بسياري از علوم مربوط به متن دين مجتهد و استاد باشد، چنان كه بيوگرافي دانشمندان بزرگ ديني و آثار علمي آنان هر يك گواهي راستين است. و علومي كه يك عالم ديني كامل بايد دارا باشد در كتب علماي دين گفته آمد.
اسلام نه اينكه با علوم و صنايع موجب ترقي و تعالي مدينه فاضله انساني و اسباب و وسايل تعيش و بهزيستي اجتماعي مخالف نيست بلكه موافق و مؤيّد و مشوّق است، چنانكه مدينه فاضله فارابي، و صُحُف كريمه ديگر دانشمندان بزرگ اسلام در اين موضوع هر يك شاهد صادق است؛ و تفوّه به تفكيك از توهّمي موهون است.
پينوشت
*. برگرفته از كتاب گفتگو با آيتالله حسنزاده آملي، به اهتمام محمد بديعي ص86-77.
1. عنكبوت/ 43
2. بقره/ 103
3.مائده/94-93
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت علامه حسن زاده آملی
@shakhehtoba
متن زیر پاسخ به دو سوال درباره پیوند اعضاء است که در رساله "تشریح و آناتومی" حضرت علامه حسن زاده آملی آمده است:
روزى در محضر اعلاى استاد بزرگوار جناب آیة اللّه حاج میرزا ابو الحسن رفیعى قزوینى- رفع اللّه درجاته- بحث از پیوند اعضاء به انسان مسلمان به لحاظ عمل پزشکى پیش آمده است که چون عضوى از بدنى جدا شده است آن عضو میته و متصف به احکام میته است و عضو میته نجس است، چه عضو بدن مسلم باشد و چه کافر، و چه عضو حیوان نجس العین باشد و چه غیر آن، و حال این که نمازگزار نمى تواند با محمول نجس- یعنى با عضو پیوند داده- نماز بخواند.
در مسأله یازدهم فصل شرائط لباس مصلّى از کتاب العروة الوثقى گوید:
«استصحاب جزء من أجزاء المیتة فی الصلوة موجب لبطلانها و إن لم یکن ملبوسا»؛
و همچنین با دیگر مسائل متفرع بر میته چه باید کرد؟
حلّ آن به این واقعیّت منتهى شده است که چون نفس مسلمان آن عضو پیوند شده را جذب کرده است و تصرّف نموده است، عضو حىّ جزء بدن او مى شود، و مانند سایر اعضاء، حىّ به حیات بدن است و دیگر اطلاق میته بر آن عضو صادق نیست.
نگارنده گوید که مطلب فوق در جواب سؤال از پیوند اعضاء کلامى کامل و در غایت اتقان است. و لکن سؤالى دیگر در اصل جواز قطع اعضاء پیش مى آید زیرا که در شرع از مُثله انسان، بلکه حیوان نهى شده است.
در نهج البلاغه و در بسیارى از جوامع و مصادر روائى فریقین در ذیل وصیّت حضرت امام امیر المؤمنین على- علیه السلام- به فرزندانش امام حسن و امام حسین- علیهما السلام- پس از ضربت خوردنش از ابن ملجم، آمده است که:
ألا لا یقلتنّ بی إلّا قاتلی. انظروا إذا أنا متّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة. و لا یمثل بالرّجل فإنّی سمعت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و سلم- یقول: إیّاکم و المثلة و لو کان بالکلب العقور.
ترجمه:
آگاه باشید که به کشته شدن من نباید کسى- جز کشنده من- کشته شود. پس بزنید او را (قاتل مرا) یک بار زدنى در ازاى یکبار زدنش (یک ضربت شمشیر در مقابل یک ضربت شمشیرش). و آن مرد (یعنى ابن ملجم) نباید مثله بشود، زیرا که از رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و سلّم- شنیدم که فرمود: از مثله حذر کنید اگرچه به سگ گزنده باشد.
ابن ابى الحدید در پایان شرح همین وصیّت از رسول اللّه (ص) روایت نقل کرده است که فرمود: لا مثلة، المثلة حرام.
و بدین مفاد و مضمون در نهى از مثله، روایات دیگر نیز در جوامع روائى فریقین مروى است.
در منتهى الأرب فى لغة العرب گوید:
مثله بالضم: گوش و بینى بریدگى، اسم مصدر است. مثله بضم الثاء و سکونها: عقوبت و کارى که بدان عبرت گیرند، مثولات و مثلات جمع.
طبرسى در مجمع البیان در تفسیر کریمه: "وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ" گوید: المثلات: العقوبات، واحدها مثلة بفتح المیم و ضمّ الثاء. و من قال فی الواحد: مثلة بضم المیم و سکون الثّاء، قال فی الجمع: مثلات بضمّتین نحو غرفة و غرفات.
فیروزآبادى در قاموس اللغه گوید: مثل بفلان مثلا و مثلة بالضّم: نکّل کمثّل تمثیلا، و هی المثلة بضمّ الثاء و سکونها.
راقم گوید: با تتبّع تام در کتب اصیل لغت عرب مانند صحاح جوهرى و جمهره ابن درید و نهایه ابن اثیر و قاموس فیروزآبادى و تاج العروس زبیدى و مفردات راغب و مجمع طریحى و معیار اللغه شیرازى دانسته مى شود که مُثله مثل مثله، بمعنى صرف بریدن عضو یا اعضاى آدمى- مثلا- نیست؛ بلکه بریدن از روى قهر و غضب و تشفی غیظ و عقوبت و عبرت و تشویه خلقت و زشت نمودن هیئت است.
لذا این میثم در شرح نهج البلاغه در ذیل شرح وصیت یاد شده در بیان نهى از مثله فرموده است:
و ذلک لما فی المثلة من تعدّی الواجب و قسوة القلب و شفاء الغیظ، و کلّ ذلک رذائل یجب الانتهاء عنها.
حالا که معنى مثله به تحقیق دانسته شده است، پاسخ پرسش دوم که جواز قطع اعضاء بوده باشد نیز دانسته مى شود. زیرا که قطع عضو براى معالجه، در واقع غیر از قطع عضو به نظر مثله است. مثلا استخوان انگشت انسانى به بیمارى خاصّى مبتلا شده است که اگر پزشک آن را قطع نکند آن بیمارى به همه بدن سرایت مى کند و سبب مرگ آن کس مى شود. هیچگاه فقه در تجویز قطع آن دغدغه ندارد، بلکه تأخیر و مسامحه را روا نمى دارد. و هکذا قطع اعضاى دیگر به حدوث و عوارض و امراض.
@shakhehtoba
حضرت علامه حسن زاده آملی در خصوص استاد خویش می فرماید:
«نکتهای بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سید محمد حسن الهی طباطبایی تبریزی به یادگار دارم، روزی در مزار شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشرف داشتم و هیچگاه در محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا گله و شکوهای و حرف کم و زیاد مادی نشنیدم. فرمود: آقا! انسانها همچون معادن هستند باید آنها را استخراج نمود. غرض آن جناب اینکه همچنان که کوهها دارای معادن طلا، نقره، الماس، فیروزه و غیره هستند، انسانها دارای معادن گوناگون حقایق و معارفند. باید هر کسی کوه وجودش را بشکافد و آن معادن را استخراج کند. یعنی در روانشناسی بکوشد تا آب زندگی از او بجوشد، البته این سخن را عمق دیگر است.»
منبع: معرفت نفس، نوشته #حسن-حسنزاده_ آملی، جلد دوم، صفحه ۲۴۲، درس ۸۱
@shakhehtoba
بسم الله الرحمن الرحیم
این کلمه ،تفسیر سوره مبارک اخلاص است،و آن اینکه:"با دقت تمام در کلمه فوق التمام«هو»در سوره توحید قرآن کریم،دانسته میشود که این«هو»هویت مطلقه است،و همه کلمات و جمله های بعد آن ،وصف و بیان همان هو مطلق اند فتدبر ترشد انشاءالله الوهاب.
1377/10/30 ه.ش
کلمه440 هزار و یک کلمه ج 5ص70
@shakhehtoba
🔲🚩سالروز شهادت حضرت فاطمه
💢استاد صمدی آملی
✍《 حضرت لیلهالقدر نظام وجود، سرور زنان اهل بهشت، عصمهالله الکبری، فاطمه زهرا(س) در لحظات پایان عمر مبارکشان علیرغم اصرار ابوبکر و عمر بن خطاب از آنان رو گرداند و فرمودند: خدایا تو شاهدی که من بابت ظلم این دو نفر از این دو برائت و بیزاری میجویم و به درگاهت شکایت میکنم》
هر کس که میخواهد بر اساس میزان مقام عصمت عروج نماید و قرب به حق متعال یابد باید مفتخر به پیروی از مقام عصمت شود لذا باید تا قیامت از ان دو ظالم و مرام آنان بیزاری بجوید.
#فرزندان_حقیقی حضرت فاطمه(س) روی دل و جانشان تا ابد از آن دو نفر برگردانده است》
@shakhehtoba
سيد بن طاوس در فلاح السائل در تعقيبات نماز ظهر دعايى را از حضرت سيده نساء عالمين فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) روايت مىكند كه در حدود دو صفحه به قطع وزيرى است، آغاز آن اين است:
سبحان ذى العزّ الشامخ المنيف ...، تا آن كه گويد: «الحمد لله الذى لم يجعلنى جاحدة لشيء من كتابه و لا متحيّرة في شيء من أمره ....
مفادش اين كه: حمد خدا را كه مرا انكاركننده مر چيزى از كتابش و سرگردان در چيزى از كار آن نگردانيده است. اين حرف دهن كسى است كه بايد با دانش و بينش خود به فهم مقامات معنوى آيات قرآنى نايل آمده باشد، آن كه در هيچ امر قرآنى متحيّر نيست بايد صاحب عصمت باشد.
آرى امام صادق (عليه السلام) فرمود: حضرت فاطمه ليلة القدر است.
حديث در تفسير فرات كوفى در ضمن سوره قدر روايت شده است. انسان نخستين بار از اين حديث فرات منتقل مىشود كه قرآن در شب قدر نازل شده است، و انسان كامل قرآن ناطق است، و حضرت فاطمه (سلام الله عليها) مادر يازده قرآن ناطق است، بايد بدين مناسبت آن حضرت ليلة القدر باشد.
اين معنى در حدّ خود درست است و لكن حديث را معناى ديگرى فوق آن است كه در كتاب انسان و قرآن تقرير و تحرير كردهام. در اين كتاب، دو مطلب بسيار ارزشمند و گرانقدر از دو آيت بزرگ، دو استاد بزرگوارم،
هزار و يك كلمه، ج3، ص: 45
آقا سيد ابو الحسن قزوينى و آقا شيخ محمد تقى آملى دارم. بيش از يك سال در روايات ليلة القدر زحمت كشيدم و آنها را از جوامع روائى فريقين جمعآورى كردهام، و در فهم آنها بسيار فكر نمودهام، ولى آن نكته كه اصل بود ناگفته بماند و مشكل حل نشده بود. مثلا با خود مىانديشيدم كه شبى در هند كه مشرقى ايران است شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان و شب قدر بوده باشد و شب قبل آن در تهران، پس ليلة القدر واقعى كدام شب است كه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ؟
به حضور استاد آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى رسيدهام و كارم را درباره ليلة القدر بديشان ارائه دادهام، و در فهم ليلة القدر ابراز حاجت نمودهام و از ايشان مدد خواستهام. در جوابم فرمودند: «در آن روايتى كه امام صادق، جدّهاش فاطمه زهرا را ليلة القدر خوانده است دقّت كنيد». من اين حديث را در جوامع روائى نديده بودم، از اشارات استاد آملى حالت هيمانى شگفت به من روى آورد.
نخستين بار همين معنى كه تازگى به عرض رساندهام به ذهنم آمد، تا حديث را در تفسير فرات كوفى يافتم و از تدبّر در آن فيض فيّاض على الإطلاق فائض شده است ففاض ثمّ فاض.
و نيز از مقالهاى بسيار رفيع القدر در اين موضوع از استاد آية الله رفيعى در مراتب ليلة القدر استفاده كردهام، و تمام آن را در كتاب انسان و قرآن آوردهام و به نقل آن تبرك جستهام. اين كتاب را در مدارج آيات قرآنى و معارج مقامات انسانى اهميّت بسزا است.
@shakhehtoba