استادی بود که شاگردی أحول (دو بین) داشت. روزی به او گفت: «در فلان طاقچه یک تنگ بلوری است، برو آنرا بیاور». شاگرد رفت و دستخالی برگشت و گفت: «آنجا دو تنگ بلور است، کدام را بیاورم».
استاد فرمود: یک تنگ است، همان را بیاور. شاگرد رفت و دوباره برگشت و گفت: دو تنگ است، کدام را بیاورم. استاد گفت: به شما گفتم که یک تنگ است، همانرا بیاور. شاگرد رفت و برای بار سوم دستخالی بازگشت و همان سوال را تکرار کرد.
استاد فرمود: حالا که دو تاست، یکی را بشکن و دیگری را بیاور. شاگرد رفت و باز دستخالی بازگشت و گفت: یکی را که شکستم، دیگری محو شد. انگار از اول دیگریای در کار نبود. استاد گفت: از ابتدا به تو گفتم که یکی است!
انسان خودش و دیگر مخلوقات را در برابر خدا میبیند. این یک نوع أحول بودن است. وقتی خود را بشکنی، میبینی که حقیقت نداشت و موهوم بود.
البته شکستن خود سی- چهل سال زحمت میخواهد. چنانکه در حکایت فوق نیز شاگرد چند بار رفت و برگشت، تا در نهایت موفق به شکستن موهومات شد.
#استاد_محمود_امامی
#توحید
#معرفت_الهی
@shakhehtoba