eitaa logo
کانال شاخه طوبی
15.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
اولین کانال نشر آثار حضرت علامه حسن زاده آملی و شاگردان ایشان در ایتا و تلگرام
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شاخه طوبی
🔰 #علامه_حسن_زاده_آملی: 👆 با مژه چاه کندن است 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.co
📝 🔸 این مسجد ها،حسینیه ها، منبرها، اینها کلاس اکابر برای همین حرف است. اصلاً حسینیه یعنی کلاس اکابر، مسجد یعنی کلاس اکابر، یعنی بنشینیم شب و روز یک ساعت حرف بشنویم، رشد روحی پیدا کنیم، کوک بشویم، کوک بگیریم، شارژ بشویم، تا جلسه ی دیگر بعد دنبال زندگی مان باید باشیم،نمی شود نباشیم، خدای متعال آخر سوره ی توبه ی قرآن فرمود: در میان هر طایفه افرادی پا بشوند بروند به دنبالِ درس و بحث. و هرکسی هم نمیتواند بکشد این علوم ورزشی معارف را. پر دلی باید که بار غم کشد رخش می باید تن رستم کشد ما تازه طلبه شده بودیم حدود 15 سالمان ،16 سالمان بود تازه طلبه شده بودیم، تازه حرف می شنیدیم ،می گفتیم این حرفها چیه که این آقا می زنه؟ بزرگواری داشتیم در شهرمان که غریب زیست و غریب مرد، بنام آیت الله میرزا ابوالقاسم فرسیو رضوان الله علیه. چرا حالا بنده عرض می کنم؟ الان عرض میکنم، که غریب زیست و غریب مرد. الان عرض میکنم، آنوقت که حالی مان نمیشد که. بچه بودیم، ایشان، آمل، اواخر، روزهای جمعه جلسه ای داشتند ، مردم را ارشاد می فرمودند. کلاس 4 یا 5 ابتدایی بودم، یه وقت دیدم آقای فرسیو، بزرگوار مرد اوضاع رضاشاهی پیش اومده کار اینطوری شده، دیدم این پیرمرد دستش یه حلبِ نفت هست و داره میاد به بازار، نفت بخره، ملّا،مجتهد ،بزرگوار، دیگه روزگارشان، روزگارِ عجیبی بود. حرف ،حرف میاره من از این خاطرات بچگیم، بچه بودیم تو کوچه اینها، یکی از این حضرات اینجا دکّه ای داشت، دکّه ای که آش شعله قلمکار، همه چی بود ، قوطی عطّار بود، جارو آویزان بود، نمیدونم تله موش آویزن بود، بعد یه بشکه ای داشت نفت توش بود، همه چی بود، این بنده ی خدا دکّه داشت. حالا اسمش نمیدونم عرض کردم کلاس ابتدایی، مدرسه میرفتیم. ایشون آمد گفت نفت داری؟ گفت: بله آقا نفت داریم، سلام و علیک و گفت یک مَن نفت می خواهم. حالا چقدر؟ یادم نیست. اما اجمالاً تو ذهنمِ که حرفِ نیم شاهی تو فکرم بود ، نیم شاهی. مثلا یک مَن نفت 5 شاهی بود، 3 شاهی و نیم بود مثلا چه حرف نیم شاهی تو کار بود. گفت یک مَن نفت به ما بده. ایشون با یه ظرف مخصوصی پیمانه داشتند؛ یه مَن نفت برای ایشون ریخت و ایشون دست به جیب کرد و حالا مثلاً سه شاهی و نیم، پول رو پیشش گذاشت و اون آقا دکان دار پول را شِمرد و بعد نیم شاهی رو گرفت روی اون تختش اونجا بود این را به آن آقا تعارف کرد گفت: آقا این مال شما، این تخفیف شما. نیم شاهی، ایشون خم شد و حلب نفت رو گرفت و به اون دکان داره گفتش که ما آقایی مون را ، آقایی مون را، به نیم شاهی نمی فروشیم. بله، گرفت و حلب نفت را راه افتاد. و از این خاطره ها. حالا این هدفم نبود. هدفم چیز دیگه بود درباره ی علم. منزلشان که روزهای جمعه، اونجا، اواخر، جلسه ی وعظ و خطابه و اینها داشتند، ما حالا تازه طلبه شدیم ضَرَبَ ،ضَرَبا می خواندیم. ابتدای کار بود. من یه روزی یه حرفی از ایشون ، حالا حالیمان نمیشد، که چرا اینجور حرف می زند؟ حالا می بینم که بله اینطور هست ، که ایشون می فرماید. به مردم فرمود که ،مردم، اگر کسی با مژه ی چشمش به جای بیل و کلنگ، با مژه ی چشمش زمینِ سفتِ سخت را بکند، چاه بکند ، با مژه ی چشمش، تا به آب برسد، چقدر دشوار است، چقدر مشکل است؟ مجتهد شدن، به جایی رسیدن، در مسیر علم به جایی رسیدن، بتواند حرف قرآن و روایات را بفهمد و استنباط کند، آنقدر که با مژه ی چشم زمین را کندن به آب رسیدن مشکل است ، اون از این مشکل تر است. من این رو اون روز شنیدم و خدایا ...اینطور. حالا می بینم اینطور. اینهایی که خون دل خوردند، زحمت کشیدند، در اختیار شما هستند، سفره ی الهی را برای شما پهن می کنند، معارف به شما تعلیم می‌دهند، اینها را قدر بدانید، که بعد پشیمان می شوید، بعد پشیمان می شوید، بعد اینها را از دست می دهید، حالا سر و سینه. بنده دیدم آیت‌الله فرسیو را جنازه اش را می بردند .حالا طلبه ی ابتدایی بودیم خیلی جمعیت و سر و سینه زدن و بعد، زنجیر زدن و اینها. به جای این حرفها،از ایشان چیزی فرا می گرفتید. سرمایه ای از ایشون می اندوختیم، وقت انقدر نیست، حالا اینی که دارید این سفره برای شما گسترده هست این سفره رو مغتنم بشمارید. ان شاء الله بهره مند بوده باشید، از عمرتان، از معلّمتان، از استادتان، از این سفره هایتان، ان شاء الله تعالی. دعای من در حق شما مستجاب بوده باشه ان شاءالله 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a