روضه حضرت زهرا سلام الله علیها
#کوچه_و_مادر
👈 جناب صدیقه طاهره، عصمت الله الکبری، دست امام حسن را که پسر بزرگترش بود را گرفته و به تنهایی خودش رفته پیش ابوبکر. رفته پیش ابوبکر، و ابوبکر را محکوم کرد، فدک را گرفت.
حقش بود. فدک را پدرش به او بخشید.
فدک را گرفت و نوشته را گرفت و برگشت، دومی باخبر شد. باخبر شد دنبالش را گرفت، آمد در کوچه او را یافت.
حالا فاطمه زهرا مسلمان نه، دختر پیامبر نه، و تو باش خلیفه ی مسلمانها، حق داری که در کوچه جلوی زن جوان مردم را بگیری؟
چه کرد؟
چه گویم؟
کاغذ را گرفت و پاره کرد. و بی بی هم نفرین کرد و نفرینش هم بعد از 9 سال مستجاب شد.
من حالا حرفم این است که وقتی جناب صدیقه طاهره، بی بی شهید شد از این نشئه رخت بر بست، امام حسن خیلی بی تابی می کرد؛ خیلی گریه می کرد؛ خیلی ناراحت بود.
خانواده، افراد خانواده به امام حسن نصیحت کردند؛ گفتند آخر این امام حسن برادر کوچک شماست، شما بزرگترید شما چرا انقدر بی تابی می کنید؟ ایشان انقدر بی تابی ندارند، شما باید آرامش داشته باشید. اینها از شما یاد بگیرند. آخر برادر کوچک شما ایشان آرامند شما چرا انقدر بی تابی می کنید؟
امام حسن عزیز در جواب فرمود که:
آنروز که در کوچه حسین نبود.
اگر حسین در کوچه بود با مادرم او بی تابی اش بیش از من بود.
تلقیکننده و مؤلف حقیقت《فصّ حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة》حضرت علامه حسنزاده آملی(مدظله):
✍《سؤال من از شخص زننده سیلی به صورت حضرت عصمةاللهالکبری فاطمه زهرا(س) این است که چطور در جلوی فرزند خردسالش حیا نکردی و در منظر چشم امام حسن(ع) به مادرش حمله نمودی؟؟
[لاحول ولا قوة الا بالله😞😭😭]
سؤالم این است که به فرض فاطمه صاحب عصمت نباشد !
و به فرض فاطمه دختر خاتم انبیا هم نباشد !
اصلا تو چه حق شرعی داشتی که به صورت زن نامحرم و بدن او دست ببری و آن طور جسارت به یک زن نامحرم کنی؟》
@shakhehtoba
مرحوم پدر مي فرمود: «اگر علّامه حسن زاده آملي،علامه حسن زاده شد، به خاطر این نبود که ایشان، دارای استعداد عجيب و هوش بي نظير و نبوغ خاص بوده باشد!
آنچه که ايشان را به اين مقامات علمي و عملي رساند، همت بلند و عزم و تلاش راسخشان بود.
و عجيب است که اکثر بزرگان و دانشمندان، اين گونه نيست که از نبوغ و استعداد ویژه و بسيار بالايي برخوردار بودهاند، بلکه نکته آن است که همّت عجيب و تلاش ویژه ای داشتهاند.
مرحوم پدر درصفحه اوّل کتاب «حقائق الاصول» اين گونه نوشته بودند:
«علّامه استاد حسن زاده آملي:
عشق به درس زياد بود؛ کشش متوسط بود و جان کنديم تا به اينجا رسيديم».
#علامه_حسن_زاده_آملی
#حسن_زاده_آملی
#شیخ_محمدباقر_داودی
#تلاش_سخت
#تلاش_کن_طلاش_کن
#نگار_ماندگار
#سخنان_ناب
#سخن_بزرگان
#سخنان_ارزشمند
#موفقیت
#همت_بلند
#سخت_کوشی
انشاءالله به حول و قوه الهی بدین صورت برنامه داشته باشیم که شبانهروز یک وقتی خاص را در محضر قرآن باشیم ... حال ، هر کسی یک وقتی را خودش قرار بدهد که در آن وقت مخصوص، به مراتب شدیدتر از این درس [متعارف و کلاسی] در محضر قرآن باشید که آن کتاب الهی با این کتابها اصلاً به قیاس در نمیآید و در آن وقت خاص قرآنیتان هر چه که پیش آید ، بگویید که : کار دارم. مثل اینکه برای این درس و درس های دیگر تقیّد دارید در آنجا شدیدتر از این را تقیّد داشته باشید و به هر کسی به راحتی بگویید که : درس دارم.
وقتی پرسیدند که : در این ساعت چه درسی داری ؟
در جواب بگو : قرآن دارم. قرآن میخوانم و با آن محشور میشوم.
اگر گفتند : استادتان کیست؟
بگویید : خداست. و واقعاً در پیشگاه خداوند تعالی به قرائت و حشر با کتاب او بپردازید . .... . درس قرآن برای شما همیشه ادامه داشته باشد و تعطیلی نداشته باشید .... اگر به کام دلتان نرسیدهاید ، دیگر هرچه میخواهید به من بفرمایید ، بفرمایید!!
📚دروس شرح فصوصالحکم قیصری / علامه حسنزاده آملی / جلد۲/ فصل هفتم
#علامه_حسن_زاده #علامه_حسنزاده #علامه_حسنزاده_آملی #علامه_حسن_زاده_آملی #حسن_حسن_زاده_آملی #حسن_زاده_آملی #صمدی_آملی #استاد_صمدی_آملی #ابن_عربی #فصوص_الحکم #علامه_طباطبایی #علامه_قاضی #آیت_الله_قاضی #آیت_الله_بهجت #مازندرانی #مازندران #آمل #کتاب #کتابخوانی #ن_والقلم_ومايسطرون #یا_امام_رضا #حوزه_علمیه #طلبه #عرفان #عرفان_عملی #عرفا #علما #قرآن #قران_كريم #تفسير
امير محمد باقر حسنى شهير به داماد، يكى از رسايل غريب او رساله اى به نام ((الخليعة )) است كه دلالت بر تاءلّه سريرت و تقّدس سيرتش دارد، و صورت آن اين است كه :
بسم الله الرحمن الرحيم . الحمد كله لله رب العالمين ، و صلاته على سيدنا محمد و آله الطاهرين . روز جمعه اى كه مصادف بود با شانزدهم شعبان المكرم ، سال يك هزار و بيست و سه هجرى ، در خلوت به سر مى بردم و به ذكر خدايم مشغول بودم . او را با نام غنى اش مى خواندم و مرتب تكرار مى كردم . يا غنى ! يا مغنى ! در حالى از هر چيزى ، جز تو غل در حريم سرّش و انماى در شعاع نورش غافل مى شدم . خاطفه اى قدسى بر من ظاهر شد و مرا از وكر چثمانى ، به سوى خود جذب نمود؛ پس از شبكه حسّ جدا گشته ، بند حباله طبيعت را از هم گسستم و با بال روح در ميان ملكوت حقيقت ، پر كشيدم . گويى لباس بدن را از خود به در آورم ... اقليم زمان را در هم پيچاندم و به آخرش رسيدم .
و به عالم دهر رسيدم . در اين هنگام در شهود بودم و جماجم امم نظام جملى ، از ابداعيات و تكوينات و الهيات و طبيعات و قدسيات و هيولانيات و دهريات و الزمنيات و اقوام كفر و ايمان و ارهاط جاهليت و اسلام از غابرين و غابرات ، و سالفين و سالفات و عاقبين و عاقبات ، در آزال و آباد، و بالجمله ، آحاد مجامع امكان و دارات عوالم امكان با قض و قضيض و صغير و كبيرش و... حاضر بود. همه با زبان فقر، او را مى خواندند و فرياد مى كشيدند و او را مى خواندند كه : يا غنى ! يا مغنى !... پس نزديك شدم و چيزى نمانده بود كه از شدت وحشت و خوف ، جوهر ذات عاقله را فراموش كنم و از چشم نفس مجردم غايب شوم و از ارض هستى هجرت نموده ، از صقع وجود، خارج گردم كه ناگهان از آن حال بيرون آمدم و به وادى دگرگونيها و جايگاه زيان و بقعه زور و قريه غرور بازگشتم )).
منبع:رساله لقاءالله ، ص 178 - 177.
@shakhehtoba