🔆 #پندانه
🔴 «یکی شهرام یکی بهرام»
👥 دو برادر بودن که کت و شلوار میفروختن. یکی شهرام یکی بهرام.
🔸شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت میداد و همیشه آخر مغازه مینشست.
مشتری که میاومد شهرام با زبان بازی جنس رو نشون میداد و قیمت رو از بهرام میپرسید: داداش قیمت چنده؟
🔹بهرام میپرسید: کدوم یکی؟
🔸شهرام میگفت که:
کت شلوار مشکی دکمه طلایی جلیقهدار.
🔹بهرام میگفت: 820 تومن.
🔸ولی شهرام باز میپرسید: چند؟
🔹دوباره بلندتر میگفت: 820 تومن.
🔸شهرام به مشتری میگفت: 520 تومن.
▫️مشتری که خودش قیمت 820 رو شنیده بود با عجله 520 میداد و میخرید.
همه فکر میکردن شهرام کَره.
▫️اما در حقیقت قیمت کت و شلوار 320 بود و مردم به خیال یک خرید خوب زود میخریدن. ..
🔺 الان سایپا و ایران خودرو شدن «شهرام و بهرام»
🔆 #پندانه
🙍🏻♂️ پسری، با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود،
👴🏻 پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم!
👨🏻🦱پسری پولدار اما بدکردار، به خواستگاری همان دختر میرود،
👴🏻 پدر دختر با ازدواج موافقت میکند، و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند!
🧕 دختر گفت: پدرجان مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد ؟!
🔆 #پندانه
👨🏻🦱 مردی، به حلوا فروشی گفت: کمی حلوایم به نسیه ده، تا بعدا پولش را به تو بدهم.
👴🏻 حلوا فروش گفت: باشد بِچِش، حلوای شیرینیست.
👨🏻🦱 مرد گفت: من به قضای رمضان سال پیش روزه دارم.
👴🏻 حلوا فروش گفت: پناه به خدا! اگر با چون تو معامله کنم، تو قرض خدا را از سالی به دیگر سال عقب انداختی با من چه خواهی کرد؟
🔆 #پندانه
🔴 گران بهاترین شی
🔸یکی از بزرگان را گفتند: فلان کس بر روی آب میرود.
🔹شیخ گفت: «سهل است، وزغ و صعوه نیز بر روی آب میروند.»
🔸شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد.
🔹شیخ گفت: «مگس نیز در هوا میپرد.»
🔸او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود.
🔹شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میرود.
🟠 این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بُوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدا غافل نباشد».
🔆 #پندانه
🔻برای رضای خدا یا خودنمایی؟
🔹می گویند عده ای مسجدی می ساختند.
🔸 بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟
🔹گفتند: مسجد می سازیم.
🔸گفت: برای چه؟
🔹 پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
🔸بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
🔹سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
🔺بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند.
🔆 #پندانه
🖤 قلبهایمان به ۱۰ دلیل مرده است
🔹اول: خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم.
🔹دوم: گمان بردیم که پیامبر خدا را دوست داریم سپس سنتش را ترک کردیم.
🔹سوم: قرآن را قرائت کردیم ولی بدان عمل نکردیم.
🔹چهارم: نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم.
🔹پنجم: گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم.
🔹ششم: گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم.
🔹هفتم: گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم.
🔹هشتم: دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم.
🔹نهم: به عیب مردم مشغول شدیم و عیب خویش را فراموش کردیم.
🔹دهم: مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم.