.
حسن سرش را زیر آب کرد تا عملیات لو نرود!!
یکی از غواصان که جلوتر از من حرکت میکرد، شهید «حسن پام» بود. حدوداً ساعت ۱۱ شب، تیر دشمن به سمت چپ او اصابت کرده بود. خون زیادی از زخمهایش میرفت. من صدای یاحسین (ع) و یا زهرا (س) او را میشنیدم.
او از طرفی بخاطر دردی که میکشید، حضرت زهرا (س) را صدا میزد؛ از طرفی هم نگران لو رفتن عملیات بود. البته آن زمان که ما در اروندرود بودیم، نمیدانستیم عملیات لو رفته است. آتش ریختن دشمن روی اروندرود هم برایمان دور از انتظار نبود.
شدت جراحت و خونریزی شهید پام، طوری بود که نمیتوانست از اروند زنده بیرون بیاید. او در آن موقعیت برای اینکه عملیات لو نرود، سرش را زیر آب کرد. بعد از چند لحظه دیدم که پیکرش روی آب آمد. در آن شرایط تنها کاری که میتوانستم انجام بدهم این بود که پیکر را به جایی منتقل کنم تا بعد از عملیات او را به عقب بازگردانم. به همین خاطر او را به نزدیکی سیمخاردارهای خورشیدی بردم و لباسش را به سیمخاردارها بستم.
در مسیر بازگشت خودم را به سیمخاردارهای خورشیدی رساندم تا پیکر شهید «حسن پام» را به عقب برگردانم، اما با توجه به شرایط جزر و مدی که بر اروند رود حاکم بود، آب بالا آمده بود و نتوانستم پیکر حسن را پیدا کنم...
شهید پام از شهرستان ماکو استان آذربایجان غربی به لشکر عاشورا پیوسته بود که یکبار هم برای ادای احترام، به دیدار مادر این شهید رفتم و نحوه شهادت فرزندش را برایش روایت کردم.
چند سال بعد پیکر حسن در انتهای اروندرود پیدا شد و به آغوش خانواده بازگشت.
راوی : «محمدباقر برزگر»
از نیروهای غواص از گروهان یک
گردان ولیعصر (عج) لشکر۳۱ عاشورا
" روحششادباذکرصلوات "
نخستین شهید عملیات آزادسازی خرمشهر او رانمی شناسند وشهید گمنام می باشد واین خاطرات رابرای شما بازگو می کنم خیلی از خرمشهریها او رامی شناسندوقتی بعثی هابه شهرهجوم آوردندوخرمشهررااشغال کردندرضا دشتی وبسیاری دیگرازبچه های خرمشهری مقابل این غول بی شاخ ودم رژیم عراق ایستادند واجازه ندادندحتی یک وجب از شهرشان،
شهری که دوستش می داشتندنصیب دشمن شود وخیلی ها یادی ازاین شهید نمی کنند ومن هم گفتم که یک خاطراتی ازاین شهید برای شما بازگو کنم برزندگی وفعالیت شهید محمدرضا دشتی زاده بوشهری نخستین شهید عملیات بیت المقدس چهارم آبان ماه ۱۳۵۹ روزبسیارسختی بودازچندروزپیش عراقی ها محاصره خرمشهر را کامل کرده بودند وبالاخره چهارم آبان موفق شدندشهررابه تصرف خودشان درآورند.آن روزآخرین رزمندگان مدافع شهردیارخودرادرحالی ترک کردندکه ۴۴روزبادشمن تابه دندان مسلح بعثی جنگیده بودندمقاومتی دلیرانه که دشمن هیچگاه تصور آن را هم نمی کردولی رزمندگان خرمشهری همراه معدود رزمندگان وپاسدارانی که ازدیگرشهرها خودرابه خرمشهر رسانده بودندوتعدادی ازافسران وسربازان غیورارتش بانبردی دلیرانه تاجاییکه می توانستند دشمن را درپشت دروازه های خرمشهرمتوقف کردند وبالاخره وقتی مظلومانه به شهادت رسیدند وتعدادشان اندک شد.دشمن توانست تصرف خرمشهر را کامل کندازفردای آن روزرزمندگان خرمشهری مقرسپاه رابیرون ازشهردرکنارجاده آبادان درساختمان هتل پرشین سابق آن روزبرپاکردندوبلافاصله برای بیرون راندن دشمن بعثی ازخرمشهردست به کارشدند.قدم اول شناسايي شهربودوبه دست آوردن اطلاعات ازموقعیت دشمن ونیروهاوادوات وامکاناتش مسئولیت این کارمه راجوان سبزه روی بلندقدی به عهده گرفت ونام کاملش محمدرضا دشتی زاده بوشهری بوداما رزمندگان اورارضا صدامی کردند.رضا دشتی اوباچندرزمنده خرمشهری توانستند درمدت کوتاهی مقدمات نفوذ به شهررافراهم کنند وباادوات بسیارساده مثل تیوپ چرخ تراکتور طناب وتخت ((کلک))نوعی قایق بسازندوباعبورازکارون خودرابه شهربرسانند ازآغازین روزهای آذر۱۳۵۹ هنوزیک ماه ازسقوط خرمشهر نمی گذشت که شناسايي شروع شدرضادشتی که طی روزهای مقاومت،یکی از فرماندهان اصلی مقاومت بود.همراه دوستانش شب ها واردشهرمی شدندویکی دوروزرادرخرمشهر می ماندندواطلاعات بسیارمفیدی ازدشمن وموقعیت نیروهایش درشهرجمع آوری می کردنداین شناسايي ها تایک سال ونیم بعدیعنی اویل سال ۱۳۶۱که عملیات بیت المقدس آغاز شد.همچنان ادامه داشت ودرطراحی آن عملیات بزرگ که به آزادی خرمشهر منجر شد. بسیار کارسازومفید بود.وقتی که سوم خدا سال ۱۳۶۱بچه های خرمشهر واردشهرشدندبی اختیارازچشمانشان اشک جاری شده بود اشک شوق فراق آن روزرانمی توانستند یادوخاطره شهیدرضا دشتی زاده راازدلشان بیرون کنند چراکه رضا درآذرماه سال۱۳۵۹ وقتی ازشناسایی برمی گشت درکنارکارون به شهادت رسید
رضا دشتی رابه حق می توان گفت نخستین شهید عملیات بیت المقدس نامید.هرچندیک سال و نیم بعدازشهادتش اواین عملیات آغازشدوحتی هنوزچنین نامی برای
عملیات بزرگ به ذهن هیچ کسی خطورنمی کرد.اما درواقع رضا نخستین شهید عملیات بزرگ آزادسازی خرمشهر است وچون دیدم خاطرات ازخرمشهر وشهید محمدجهان آراصحبت می کنند ویادی ازاین شهید نمی کنند وامیدوارم هم رزم شهید عزیزم ازاین حقیرراضی باشند ومزارمطهراین شهید درگلزارشهدای همدان می باشد وخوش بحال اش که به شهادت رسیدند که من ازآن غافله جاماندم ویکسری مسئولیت بی لیاقت اختلاص گر دل ❤️ رهبری راخون کردند وهمینطور خانواده شهداورزمندگان واگرغلط املایی داشتم به بزرگی خودتون من راعفو کنید وبرای شادی سردارشهید محمدرضا دشتی زاده بوشهری یک صلوات وفاتحه بخوانید الهم صل علی محمد و آل محمد و عج فرجهم ودرپایان این حقیر را هم دعاکنید که درروزمحشر دست من رابگیرند وعکس شهید در اول این مطلب می باشد
از چپ سردار شهید مهدی خوش سیرت فرمانده تیپ دوم لشکر قدس قبل از عملیات محرم فرازی از وصیتنامه سردار شهید مهدی خوش سیرت:
همسرم حلم و بردباری را در خود تقویت کن اگر موفق به این کار شدی هیچ وقت حوادث زندگی تو را از کوره به در نخواهد کرد در مقابل خطای انسان ها حلیم باش و در مقابل کم محبتی ها تو مهربان تر باش .قرآن می فرماید که از خصوصیات بندگان خوب خدا این است که در زمین با تواضع راه میروند و از خطای انسان های جاهل با سلامتی گذشت میکنند.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً / فرقان 62
همسرم اگر میخواهی خدا از تو راضی باشد باید در راهش حرف ها و طعنه ها و ملامت ها را به جان خریدار باشی و در این راه از خود خدا کمک بخواه و بدان که انسان سرنوشتی دارد که هیچ چیز نمی تواند آن را تغییر دهد. و اگر فرزندی خداوند نصیب مان کرد خوب از او مواظبت کن و او را اهل قرآن و مؤمن و مجاهد پرورش ده حال اگر پسر شد در سنگر نبرد و اگر دختر شد در سنگر عفاف و صبر ، و اگر تقدیر بر رفتن من از این دنیا باشد در تنهایی خود تکیه بر خدا کن و طوری زندگی کن که خداوند را از خود راضی کنی. والسلام، وعده ملاقات ما در قیامت.
🌷یادش گرامی و راهش پررهرور ...
هدایت شده از حسین رنجبر تکلیمی
با سلام خدمت همه ی رزمندگان و پیشکسوتان عرصه دفاع مقدس این حقیر سر تا پا تقصیر خداوند در حال ثبت خاطرات دفاع مقدس شما عزیزان هستم دوستان اگر مایل هستند که خاطرات شون از دوران طفولیت و کودکی تا دوران انقلاب و جنگ ثبت و ضبط بشه با شماره تلفنهای ۰۹۱۱۲۳۸۰۰۴۹ یا ۰۹۱۱۵۰۶۲۱۲۴ تماس بگیرند و در حوزه ی هنری استان گیلان در خدمت شان هستم فقط قبل از آمدن به حقیر اطلاع بدهند با تشکر فراوان حسین رنجبر تکلیمی
مرحله ی مقدماتي عمليات نصر 4 با موفقيت به پايان رسيده بود. دو روز بعد از طرف قرارگاه مأموریت جديد لشکر قدس )تأمین شهر ماووت( ابلاغ گرديد. هدايت گردان ابوالفضل )ع( بر عهده آقا مهدي خوش سیرت بود. با موافقت شهيد املاکي من هم به همراه آقا مهدي براي بررسي بهتر اوضاع به منطقه ی نبرد عزيمت کردم.
وقتي به محل نبرد نزديک شديم، اذان صبح گذشته بود. روي تپه ای در نزدیکی مان، چند سنگر انفرادي با گونی های شني که به فاصله ی کمتر از دو متر از هم احداث شده بودند.
هرکدام وارد يکي از سنگرها شديم. تيمم کرديم و نشسته مشغول نماز شديم. وسط نماز، خمپار های بين سنگر من و آقا مهدي اصابت کرد و موج انفجار باعث فرو ریختن گونی ها شد. من به خيال اينکه خمپاره به سنگر او اصابت کرده است، بدون اراده، نمازم را به هم زدم و سرم را به طرف او برگرداندم. در ميان گرد و غبار و دود ناشي از انفجار، دست های آقا مهدي را ديدم که به آسمان بلند شده بود و قنوت را به آسمانيان هديه می کرد. در حالی که نيمي از سنگر فرو ریخته و ترکش ها در اطراف او زوزه کشان می گذشتند.
راوی سردار قاسم شافعی همرزم شهید
روزهای اعزام نیرو یادش به خیر اون موقع ها منافقین تو شهرها با ترور و به شهادت رسوندن مردم دنبال این بودند که جوانها جبهه نرن و نجگن اصلا جبهه ها خالی بمونه اما زهی خیال باطل این جوانها عزم شون رو برای دفاع از کشور جزم کرده بودند و خو وصیت نامه شون نوشته بودن مبادا گول این شیاطین رو بخورین که نگون بخت خواهید شد شما رو دعوت می کنم به یکی از این وصیت نامه خوب دقت کنید
💢قسمتی از وصیت نامه شهید بهروز قنبری:
اما تو ای منافق که با توطئه چینی در پشت جبهه میخواهی ملت را از راه منحرف نمایی بدان که با ریختن خون شهیدی همچون باقریها، فرخیها و یا خود من خون مردم به جوش آمده و با به جوش آمدن خون آنها چنان مشتی به دهان شما منافقین خواهند زد که دیگر نتوانید از جا بلند شوید.
و اما این را هم داشته باشید که من آگاهانه به این راه مقدس قدم نهادم و کسی مرا وادار به رفتن به این راه ننمود به غیر از وظیفه ای که شهیدان بر روی دوش ما نهاده اند.
بمباران هوایی ارتش بعث عراق در هدف قرار دادن پادگان کوثر لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام که بسیاری از چادرها و ادوات نقلیه را ازبین برد و تعدادی هم زخمی و به شهادت رسیدند اما رزمندگان اسلام ماندند و این پادگان را دوباره احیا کردند. در این پادگان مراسم دعا و سخنرانی برگزار می شد. پادگان کوثر هنوز ذکر رزمندگان و نمازهای شب های آن عزیزان را در دل خویش دارد.
بمباران مقر رزمندگان لشکر ده سیدالشهدا علیه السلام که به اردوگاه کوثر معروف بود. این حمله توسط نیروی هوایی ارتش بعث عراق صورت گرفت. رژیم بعث عراق هر وقت در جنگ در مقابل رزمندگان ما شکست می خورد دست به این حملات وحشیانه ددمنشانه می زد اما ساعاتی بعد توسط رزمندگان ما چه ارتشی چه سپاهی چه بسیجی پاسخی کوبنده را دریافت می کرد. حملات دشمن رزمندگان ما را مقاومتر می کرد و همین مقاومت باعث شد که پیروزی به ارمغان بیاوریم
هر وقت بچه های رزمنده متوجه می شدن که عملیاتی درپیش هست خودشون رو آماده می کردن یکی وصیت نامه می نوشت یکی پشت پیراهن بسیجی عکس بارگاه ملکوتی ائمه رو می کشید و زیر یا بالاش می نوشت آمده ام سیلی زهرا بگیرم اصلا یک وضعی خاص و وصف ناشدنی بود همه دوست داشتند یا زیارت برند یا شهید بشند و دلشون می خواست که کربلا رو ببینند و با شهادت برند. اصلا عشق شون این بود و خدا رحمت کنه شهدا رو خصوصا شهید حیدر کاظمی رو که تو قسمتی از وصیت نامه اش نوشته بود:
هدف ما از جنگ پیروزی یا شهادت و زیارت نیست. اینها همه وسیله است. هدف قرب و رضای اوست و اینکه ما میگوییم یا زیارت یا شهادت. چون که رضای خدا در آن است و برای یک رزمنده مسلمان هیچکدام از حالتهای جنگ فرقی ندارد چون در هر حالی در انجام وظیفه است و در هر حال پیروز است و البته از لحاظ ظاهری هم ما پیروزیم.
سرمای کردستان و گرمای خوزستان برای رزمندگان ما عددی به حساب نمی آمد وقت نماز که فرا می رسید هرکاری که داشتند دست می کشیدند و به طرف تانکر آبهایی که گذاشته بودند می رفتند وضو می گرفتند و به نماز می ایستادند البته حواس شان بود که آب را هدر ندهند چرا که به سختی می آمد گاهی هم این تانکرها با موشک و خمپاره هدف قرار می گرفت و رزمنده ها مجبور بودند تیمم کنند یا از آب کردن برف استفاده کنند. اصلا جبهه دانشگاه بود دانشگاه خود سازی دانشگاه خدا محوری و خدا شناسی بود جبهه دانشگاه عشق بود جبهه دانشگاه عاشق پرور بود. جبهه جایگاه شیران روز و زاهدان شب بود. اما کردستان مظلوم بود چه جنایتهایی که گروهک های ملحد ضددانقلاب در آن دیار مظلوم نکردند. در کردستان مبارزین انقلابی را در داخل مسجدی انداختند و در آن را بستند و مسجد و آن افراد انقلابی را سوزاندند. در کردستان زیر پای عروس و داماد کوموله دمکرات پاسدار بسیجی روحانی و ارتشی ما را سر برید و هلهله کرد. در کردستان و کرمانشاه زنان را به بردگی گرفتند آنانی را که باردار بودند کشتند و جنین شان را به آتش کشیدند. جوانان عزیز شمایی که جنگ را ندید امروز همان جنایتکاران با لباس دوست آمده اند که شما را فریب دهند و فردا گردن تان را بشکنند همان حرفی که مختار آن درهم کوبنده ی قاتلین حضرت ارباب در آخرین روز حیاتش گفت . به وصیت شهیدان بنگریم به خود بیاییم اسلام و خود را بشناسیم و زیر علم اهل بیت علیهم السلام باشیم و رهبر را یاری نماییم. بدانید آینده از آن حزب الله هست
این عکس در زمان فتح خرمشهر گرفته شده تصویر دو رزمنده هست که بعد از یک ماه و خرده ای نبرد سخت حالا مشغول استراحت هستند نه روی مبل نشستند نه روی صندلی یکی داره سلاحش رو تمیز می کنه اون یکی هم یک هندونه ای رو برداشته قاچ کرده و در حال بریدن هست تا به رزمنده ها بده تا گلویی تازه کنند آقای مسئول آقای مدیر آقای وزیر هیچ می دونی این آسایشی که داری مدیون همین بچه های جبهه و جنگ هستی همین هایی که به خاطر تو و من و ما جنگيدند به خدا اگه من و تو جای اینها بودیم نمی موندیم و با هزار بهانه به عقب می اومدیم اما اینها شدند گوشت دم توپ و تانک موندن مقاومت کردن خون دادن جون دادن که کشور مون سربلند باشه آقای مسئول اگه می خوای شرمنده ی این شهدا نشی کسانی رو مسئول بذار که صادق باشند مثل مخزن موسوی ها مثل قلی پورها مثل بیگلوها مثل چمرانها باشند. چون اینها با مردم صادق بودند دوست بودند یار بودند. اون روز اینجوری نبود که بنویسند با هماهنگی وارد بشین اون موقع نوشته بودند یا حسین فرماندهی از آن تو هست و این شعار رو به عمل تبدیل کردند اصلا بین فرمانده و بسیجی و سرباز فرقی نبود همه باهم یکی بودند برادر بودند. یاد اون روزهای یک رنگی و بی ریایی بخیر
7️⃣ سالروز ولادت
شهید یونس کارآمدپیشه
نام پدر : ابوالقاسم
نام مادر : سیده معصومه رستاد
تاریخ تولد : 1348/10/09
تاریخ شهادت : 1365/11/01
محل شهادت : شلمچه
گلزار : شهدای معتمدی بابل
🌹رضا ملک زاده: من با ایشان در پایگاه مقاومت بسیج در قسمت نوجوانان آشنا شدم. هر چند از قبل با برادر روحانی اش که شهید شد، آشناییت داشتم. همین دلیل بیشتر دوستی و آشنایی ما شد.دربین هم سن و سالان خودحالت عجیبی داشت. نسبت به مسایل دینی حساس بود،فردبسیار افتاده و مظلومی بود. یکی از دلایلی که ایشان را مسئول بسیج نوجوانان پایگاه کردند.روابط خوبش با بچه ها بود. به همین خاطرتمامی بچه ها نسبت به ایشان علاقه داشتند.
🌹آنقدر روحانی و نورانی بود که، هر روز ایشان را می دیدم،متوجه می شدم که شهادت حق او است. درچهره اش مشخص بود که به شهادت می رسد. به دلیل این که ازخانواده ای روحانی بود. اطاعت و تابعیت از ولایت فقیه را کاملا اهمیت می داد و یک امر واجبی می دانست و معتقد بود که روحانیت و در راس آن حضرت امام خمینی عامل پیروزی و هدایت انقلاب اسلامی هستند.
روحانی شهید حسن کارآمدپیشه در تشییع برادر شهید خود یونس کارآمدپیشه
شهریور 61 ما را به اردوگاه جدیدالتأسیس موصل 4 انتقال دادند. هیچ امکاناتی وجود نداشت. علف های هرزِ در هم تنیده، تمام حیاط اردوگاه را پوشانده بود. آب در لوله ها زنگ زده بود. تا یک ماه از سر ناچاری آن را می آشامیدیم. بر اثر آن همه به اسهال دچار شده بودند. عراقی ها هم سخت می گرفتند و مقررات جدیدی وضع می کردند که بر دایره ی ممنوعیت ها افزوده می شد؛ مثلاً سرهنگ عراقی، فرماندهی اردوگاه دستور داد که هر گاه سوت زده شد، هر کس در هر حالی که هست باید میخکوب شود. اگر کسی تکان بخورد، مجازات می شود. اگر کسی در حال نشستن است، همان طور وسط راه بماند و مانند این.
چه بسیار کسانی که برای کوچک ترین حرکت جزیی کتک خوردند! یک نفر داشت پیراهنش را می پوشید. یک دستش در آستینش بود تا آمد دست دیگرش را در آستین کند، سوت زد. او دست دیگرش را هم در آستین پیراهن کرد؛ کابل بر سر و صورتش زدند و گفتند: « چرا تکان خوردی»؟ اسم آن سوت را گذاشته بودیم « سوت میخی »!
یک روز سرد آمدند و اعلام کردند: « همه جمع شوند که می خواهیم زیرپوش بدهیم» ! شگفت آور بود. می توانستند مانند دیگر اردوگاه ها زرپوش ها را به ارشد بدهند و او تقسیم کند، اما نمی خواستند. ما را جلوی آسایشگاه ها به صف نشاندند. بیش از هزار و پانصد نفر بودیم. از پیش از ظهر نشستیم نه غذایی بود و نه استراحتی. هیچ کس هم جرأت تکان خوردن نداشت. نگهبان با کابل ایستاده بود. نزدیک غروب توسط ارشد به آ ها پیغام دادیم که می خواهیم نماز بخوانیم. کم کم آفتاب داشت پنهان می شد و آن ها توجهی نکردند. بعثی ها مثل گرگ های کمین کرده، همه را می پاییدند.
شاید کمتر از پانزده دقیقه به غروب آفتاب مانده بود که یک باره از داخل صف آسایشگاه 3، حاج آقا سیدعلی اکبر ابوترابی بی توجه به همه ی عراقی ها برخاست و به طرف حیاط خاک آلوده رفت و با آرامش و متانت رو به قبله ایستاد و تکبیرة الاحرام را بر زبان جاری کرد. عراقی ها دهانشان قفل شده بود. تا آمدند حرفی بزنند، او در دریای نماز شنا کرد. بچه ها هم به آن خط شکن پیوستند و همه به سوی حیاط سرازیر شدند و قامت بستند. تازه عراقی ها داد و بیداد راه انداختند؛ اما چه سود! کار تمام شده بود.
راوی: برادر رزمنده آزاده عبدالمجید رحمانیان
پنجمین سالگرد شهادت اسوه ی مقاومت حاج قاسم سلیمانی مردی که در خاورمیانه رویای امپریالیست آمریکای جنایتکار را به هم ریخت و پوشالی بودن ابرقدرتی آن را بر همگان نشان داد تسلیت باد. حاج قاسم مرد جهاد و شهادت سرباز خمینی کبیر و یار باوفای رهبر بود همه ی ما ات عکسی را که در دیدار با رهبر معظم انقلاب گرفته بود دیدیم که یک دست بر سینه داشت و یک دست هم احترام نظامی و لبخند بر لب یعنی او مرید رهبر بود یعنی او جان فدای رهبر بود یعنی او تمام قد آماده بود تا برای اسلام و دین و کشور جانش را فدا کند او به حق فرمانده دل ها بود
نامهای به پسرم
سردار شهید حاج جعفر جنگروی قائم مقام لشکر ده سیدالشهدا علیه السلام شهادت عملیات والفجر هشت
«… و تو ای گل آقا، ای پسر خوشگل، ای پسر باهوش، ای پسر شجاع، ای رزمنده کوچک و سرباز خوب، ای شهید آینده اسلامی، ای حسین عزیزم، بدانید که فرزندان خلف عزیزترین مال دنیا و ذخیره آخرت برای پدران و مادرانشان هستند و هیچ پدر و مادری نمیتواند دوری فرزندان خود را تحمل کند. الا در یک صورت در یک طریق آن هم طریق خدا، وقتی صحبت از خداست و طریق او، هیچ چیز معنا ندارد چرا که همه چیز از او شروع میشود و به او ختم میشود.
برای همین انسان وظیفه دارد با کمک خداوند این راه را راه خود قرار دهد و این سعادتی است که خدا نصیب ما کرده و ما را به خانه خودش و شهر پیامبر گرامیش دعوت کرده. حسین جان! اینقدر عظمت مکه و مدینه زیاد است که شاید انسان دیگر فکر جای دیگری را نکند، اما هر موقع بچه کوچکی و یا طفل نوزادی را میبینم به یاد تو و خواهرت میافتم.»
(دستنوشته شهید در سفر حج)
با سلام خدمت همه ی رزمندگان و پیشکسوتان عرصه دفاع مقدس این حقیر سر تا پا تقصیر خداوند در حال ثبت خاطرات دفاع مقدس شما عزیزان هستم دوستان اگر مایل هستند که خاطرات شون از دوران طفولیت و کودکی تا دوران انقلاب و جنگ ثبت و ضبط بشه با شماره تلفنهای ۰۹۱۱۲۳۸۰۰۴۹ یا ۰۹۱۱۵۰۶۲۱۲۴ تماس بگیرند و در حوزه ی هنری استان گیلان در خدمت شان هستم فقط قبل از آمدن به حقیر اطلاع بدهند با تشکر فراوان حسین رنجبر تکلیمی
خاطراتی از سردار شهید سید حسین علم الهدی فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هویزه
سیرک مصری
در دوران پهلوی، یک سیرک مصری به اهواز آمده بود و در جهت فساد اخلاقی جامعه گام برمی داشت. حسین که در آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت، با آگاهی از این قضیه، به همراه چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند که بساط این سیرک فاسد را از آنجا برچینند. آنها در زمانی که کسی داخل سیرک نبود، با بمب بنزینی آنجا را به آتش کشیده و نامه ای به این مضمون به مسئول سیرک نوشتند: «در شرایطی که اسرائیل مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است، ما مسلمانان باید جهان را پیدا کنیم. جای تعجب است که در این شرایط، شما برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما به ایران آمده اید...»
🔸 خودسازی
به همراه حسین به کوه های اطراف مشهد رفته بودیم. بعد از طرفیه، به چشمه ای رسیدیم که آب صاف و خنکی داشت و از ارتفاع چند متری، آب به صورت آبشار به پایین می ریخت. ما دیدیم که حسین دارد لباسش را در می آورد. اول فکر کردیم می خواهد تنی به آب بزند، اما بعد در کمال تعجب دیدیم که او کمرش را زیر آبشار گرفته و سعی می کند، فشار آب و سردی آن را تحمل کند. از او پرسیدیم که: «چرا این کار را انجام می دهی؟» گفت: «ما باید خودمان را بسازیم تا بتوانیم در مقابل شکنجه های ساواک مقاومت کنیم.»
🔸 حکم اعدام
در ایام حکومت نظامی سال ۱۳۵۷، شهید علم الهدی در پادگان اهواز زندانی بود. من از پشت میله های زندان او را دیدم، به من گفت: «سلام مرا به مادرم برسان و بگو حالم خوب است. چیزی هم به شما می گویم، اما به مادرم نگو. حکم اعدام من صادر شده و قرار است که ۴ روز دیگر من را اعدام کنند.»
البته بعد از فرار شاه و پیروزی تدریجی انقلابیون، زندانیان سیاسی، از جمله حسین آزاد شدند. مادر حسین، زینب گونه برای اعلام تنفر خود از رژیم شاه و به نشانه مقاومت و پایداری، هیچ گاه برای ملاقات فرزندش به زندان ساواک نرفت. او حتی نامه ای به شاه نوشت و در آن نامه عنوان کرد: «تو (شاه) لیاقت زمامداری مملکت شیعه را نداری.» بانو علم الهدی در سال ۱۳۶۷، دارفانی را وداع گفت و طبق وصیتش، او را کنار مزار فرزندش حسین، در بارگاه شهدای هویزه به خاک سپردند.
🔸 علاقه به شعر
حسین علاقه زیادی به اشعار حافظ و مولوی داشت و شاگردان و دوستانش را نیز به استفاده از این اشعار تشویق می کرد. از جمله اشعار بسیار مورد علاقه او از حافظ، که آن را در یادداشت هایش نیز می نوشت، این دو بیت بود:
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور
غایب نگشته ای که هویدا کنم تو را
او مثنوی مولانا را نیز حفظ کرده بود و در هر فرصتی برای دوستان خود، اشعاری را از مولوی می خواند. وقتی خبر شهادت «منصور معمارزاده» به او رسید، این اشعار را خواند:
خون شهیدان را از آب اولی تر است
این خطا از صد ثواب اولی تر است
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
🔸 ادای تکلیف
در ابتدای جنگ، به همراه [شهید] غیور اصلی و علم الهدی و جمعی دیگر، شبیخون های زیادی به عراق می زدیم و پیش می آمد که بدون نتیجه و پس از چند ساعت درگیری به پایگاه برمی گشتیم. راه را گم می کردیم، به موانع بر می خوردیم، بچه ها خسته و ناراحت می شدند، خلاصه ناراحتی هایی از این قبیل وجود داشت. در این مواقع، علم الهدی برای ما از جنگ های صدر اسلام می گفت و با این سخنان به بچه ها روحیه می داد. او می گفت: «ما باید تکلیف خودمان را انجام دهیم، خواه به نتیجه برسد، خواه نرسد.
شب عملیات فرا رسیده است سربازان روح الله آن مرد بت شکن تاریخ آماده حماسه آفرینی دیگر هستند سلاح ها را بردست گرفته و منتظر اشاره ی فرماندهان خویش هستند که به مهمانی بروند. شب عملیات خود حال و هوای خاص داشت بسیجیان سلحشور ارتشیان باغیرت پاسداران باعزت همدیگر را در آغوش می گرفتندو از هم حلالیت و شفاعت می طلبیدند شب عملیات شب عشق و شور بود
شب عملیات شب رستگاری بود شب یاری اهل بیت علیهم السلام بود
به قول شاعر
چهره ها با اشک زیبا می شود
عشق با تصویر معنا می شود
عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی مست مست
و چه زیبا این عاشقان حسین علیه السلام مستانه تا عرش اعلی پر کشیدند.
زمین پر از لای و گل هست و رزمنده ی باشرف مسلمان مومن لبخند بر لب دارد او همه ی سختی را به جان خریده تا کشور و ناموسش در راحتی به سر برند. او از سر تا پا گل آلود هست اما ثابت قدم ایستاده و با دشمن تا دندان مسلح می جنگد. اکنون سالها از آن حماسه گذشته هست و وظیفه من و تو ای برادر و خواهر مسلمان این است که نسل امروز را با آن رادمردان تاریخ عرصه ی پیکار و شهادت آشنا کنیم لذا به اطلاع همه ی رزمندگان و پیشکسوتان عرصه دفاع مقدس می رساند این حقیر سر تا پا تقصیر خداوند در حال ثبت خاطرات دفاع مقدس شما عزیزان هستم دوستان اگر مایل هستند که خاطرات شون از دوران طفولیت و کودکی تا دوران انقلاب و جنگ ثبت و ضبط بشه با شماره تلفنهای ۰۹۱۱۲۳۸۰۰۴۹ یا ۰۹۱۱۵۰۶۲۱۲۴ تماس بگیرند و در حوزه ی هنری استان گیلان در خدمت شان هستم فقط قبل از آمدن به حقیر اطلاع بدهند با تشکر فراوان حسین رنجبر تکلیمی
حضور روحانیون در جبهه های جنگ یک برکت بود چرا که همه ی کارهای عبادی به طور منظم انجام می گرفت چه در پشت جبهه چه در خط مقدم و درون سنگر . گاهی در روزهایی که بچه ها بیکار بودن دور هم می نشستند و برای هم حدیث می خواندند و اینجا روحانیون این حدیث را برای رزمنده ها شرح می دادند و بعضی نیز این شرطها را یادداشت می کردند. حضور روحانیون در جبهه برکت بود چرا که بساط دعا روضه همیشه پهن بود و بچه ها یک دل سیر گریه می کردند ما در هیچ جای جهان اینگونه حال معنوی داشتن را در جبهه ها ندیدیم و نخواهیم داشت هرچند که امروز در لبنان و فلسطین رزمندگان اسلام ذکر بر لب دارند اما جبهه های ما پر رنگ تر بود حضور روحانیون در جبهه ها برکت داشت چرا که خود در کنار ملبس بودن به لباس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام سلاح دست می گرفتن و در جبهه ها می جنگیدند حضور روحانیون در اردوگاههای مخوف رژیم بعث عراق برکت داشت چرا که با سخن و عمل خویش اسرا را به مقاومت دعوت می کردند و خود بدون هیچ واهمه ای به برپایی نماز جماعت اهتمام داشتن هرچند که بارها شکنجه شدند اما چون امیر قافله سالار کربلا حضرت زینب سلام الله علیها استقامت گزیدند. یاد شهدای روحانی به خیر شهدایی چون حسن دولت پور سید علی اکبر ابوترابی شهید عبدالله میثمی شهید مصطفی ردانی پور شهید فضل الله محلاتی شهید ربانی املشی شهید آیت الله سعیدی شهید آیت الله غفاری و شهدای محراب
سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم او که مخلص بود او که تقوایش ایمانش زبانزد همه بود چهره ای نورانی داشت او فرمانده ای بود که دردل بچه های لشکر جای گرفته بود بارها شده بود که بچه ها برای در آغوش کشیدن او هجوم بردند و یک بار هم انگشت شصت او شکست اما بر بسیجیها خرده نگرفت. هرگاه عملیاتی صورت می گرفت حاج محمد ابراهیم قرارگاه فرماندهی اش را در خط مقدم بنا می کرد و وقتی هم مورد اعتراض همرزمان و فرماندهان قرار می گرفت می گفت من هم باید در کنار رزمندگان باشم به کسی ربطی ندار. حاجی اینگونه بود حاجی مرد بود او قبل از انقلاب سیگار می کشید اما وقتی ازدواج کرد این عمل را کنار گذاشت همسرش می گفت فرزند ما گوشش درد گرفته بود به حاجی سیگاری دادم و گفتم این را بگیر یک پک بکش و در گوش فرزندمان فوت کن اما حاجی این کار را نکرد و گفت قول داده ام که هیچ وقت سراغ سیگار نروم. در یک کلام حاج محمد ابراهیم مرد بود
جبهه های ما جبهه ی حق بودند جبهه های ما پر بود از مردان مردی که علاوه بر سلحشوری و جنگاوری مردانی دست به دعا و با اعتقاد بودن. جبهه های ما چه کردستان چه در خوزستان و چه در ایلام چه در آذربایجان غربی هنوز آوای دلنشین اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک مردان مرد ما را در سینه ی خود دارند و اعزام کاروان راهیان نور به این مناطق خود گواه این مدعا هست. جبهه های ما پر بود از مهر پر بود از اشک پر بود از ناله های شبانه در دل سنگر تاریک. جبهه های ما پر بود از مردان عاشقی که در میان نخلهای خوزستان و کوههای سر به فلک کشیده ی کردستان با لبانی تشنه از حق دفاع کردند. جبهه های ما پر از سلحشوران گمنامی بود که به عشق مادر سادات گمنامی را دوست داشتند و هرگز نخواستند پیکرشان بازگردد و به همین خاطر پلاکهای خویش را به دور انداختند. جبهه های ما پر بود از علمدارانی که حسین وار و عباس وار با یزیدیان زمان جنگيدند و جان شیرین خویش را فدا نمودند. آری جبهه های ما بوی کربلا می داد بوی عطر حسین علیه السلام را می داد چرا که مردان مرد ما شهدای ما در هنگام شهادت نام اهل بیت علیهم السلام را بر زبان جاری می ساختند
May 11
دانش آموزان بسیجی در دوران دفاع مقدس با دست بردن در شناسنامه های خود برای دفاع از دین به پا خواستند و عاشقانه به جبهه های حق شتافتند و دفاع کردند و شهید اسماعیل شعبانی از دانش آموزانی بود که خود را به جبهه رساند البته بدون دست کاری در شناسنامه او متولد ۱۳۴۶ از کومله ی شهرستان لنگرود به جبهه ها اعزام شد و در عملیات کربلای دو به شهادت رسید
فرازی از وصیت نامه
ای مردم بدانید که خدا و رسولش حق است و آجر و عذاب حق است و کاری کنید که از امتحان الهی موفق به درآیید بدانید در فردای قیامت شهدا جلوی ما را می گیرند و می پرسند چرا به خون ما خیانت کردید