هر وقت بچه های رزمنده متوجه می شدن که عملیاتی درپیش هست خودشون رو آماده می کردن یکی وصیت نامه می نوشت یکی پشت پیراهن بسیجی عکس بارگاه ملکوتی ائمه رو می کشید و زیر یا بالاش می نوشت آمده ام سیلی زهرا بگیرم اصلا یک وضعی خاص و وصف ناشدنی بود همه دوست داشتند یا زیارت برند یا شهید بشند و دلشون می خواست که کربلا رو ببینند و با شهادت برند. اصلا عشق شون این بود و خدا رحمت کنه شهدا رو خصوصا شهید حیدر کاظمی رو که تو قسمتی از وصیت نامه اش نوشته بود:
هدف ما از جنگ پیروزی یا شهادت و زیارت نیست. اینها همه وسیله است. هدف قرب و رضای اوست و اینکه ما میگوییم یا زیارت یا شهادت. چون که رضای خدا در آن است و برای یک رزمنده مسلمان هیچکدام از حالتهای جنگ فرقی ندارد چون در هر حالی در انجام وظیفه است و در هر حال پیروز است و البته از لحاظ ظاهری هم ما پیروزیم.
سرمای کردستان و گرمای خوزستان برای رزمندگان ما عددی به حساب نمی آمد وقت نماز که فرا می رسید هرکاری که داشتند دست می کشیدند و به طرف تانکر آبهایی که گذاشته بودند می رفتند وضو می گرفتند و به نماز می ایستادند البته حواس شان بود که آب را هدر ندهند چرا که به سختی می آمد گاهی هم این تانکرها با موشک و خمپاره هدف قرار می گرفت و رزمنده ها مجبور بودند تیمم کنند یا از آب کردن برف استفاده کنند. اصلا جبهه دانشگاه بود دانشگاه خود سازی دانشگاه خدا محوری و خدا شناسی بود جبهه دانشگاه عشق بود جبهه دانشگاه عاشق پرور بود. جبهه جایگاه شیران روز و زاهدان شب بود. اما کردستان مظلوم بود چه جنایتهایی که گروهک های ملحد ضددانقلاب در آن دیار مظلوم نکردند. در کردستان مبارزین انقلابی را در داخل مسجدی انداختند و در آن را بستند و مسجد و آن افراد انقلابی را سوزاندند. در کردستان زیر پای عروس و داماد کوموله دمکرات پاسدار بسیجی روحانی و ارتشی ما را سر برید و هلهله کرد. در کردستان و کرمانشاه زنان را به بردگی گرفتند آنانی را که باردار بودند کشتند و جنین شان را به آتش کشیدند. جوانان عزیز شمایی که جنگ را ندید امروز همان جنایتکاران با لباس دوست آمده اند که شما را فریب دهند و فردا گردن تان را بشکنند همان حرفی که مختار آن درهم کوبنده ی قاتلین حضرت ارباب در آخرین روز حیاتش گفت . به وصیت شهیدان بنگریم به خود بیاییم اسلام و خود را بشناسیم و زیر علم اهل بیت علیهم السلام باشیم و رهبر را یاری نماییم. بدانید آینده از آن حزب الله هست
این عکس در زمان فتح خرمشهر گرفته شده تصویر دو رزمنده هست که بعد از یک ماه و خرده ای نبرد سخت حالا مشغول استراحت هستند نه روی مبل نشستند نه روی صندلی یکی داره سلاحش رو تمیز می کنه اون یکی هم یک هندونه ای رو برداشته قاچ کرده و در حال بریدن هست تا به رزمنده ها بده تا گلویی تازه کنند آقای مسئول آقای مدیر آقای وزیر هیچ می دونی این آسایشی که داری مدیون همین بچه های جبهه و جنگ هستی همین هایی که به خاطر تو و من و ما جنگيدند به خدا اگه من و تو جای اینها بودیم نمی موندیم و با هزار بهانه به عقب می اومدیم اما اینها شدند گوشت دم توپ و تانک موندن مقاومت کردن خون دادن جون دادن که کشور مون سربلند باشه آقای مسئول اگه می خوای شرمنده ی این شهدا نشی کسانی رو مسئول بذار که صادق باشند مثل مخزن موسوی ها مثل قلی پورها مثل بیگلوها مثل چمرانها باشند. چون اینها با مردم صادق بودند دوست بودند یار بودند. اون روز اینجوری نبود که بنویسند با هماهنگی وارد بشین اون موقع نوشته بودند یا حسین فرماندهی از آن تو هست و این شعار رو به عمل تبدیل کردند اصلا بین فرمانده و بسیجی و سرباز فرقی نبود همه باهم یکی بودند برادر بودند. یاد اون روزهای یک رنگی و بی ریایی بخیر
7️⃣ سالروز ولادت
شهید یونس کارآمدپیشه
نام پدر : ابوالقاسم
نام مادر : سیده معصومه رستاد
تاریخ تولد : 1348/10/09
تاریخ شهادت : 1365/11/01
محل شهادت : شلمچه
گلزار : شهدای معتمدی بابل
🌹رضا ملک زاده: من با ایشان در پایگاه مقاومت بسیج در قسمت نوجوانان آشنا شدم. هر چند از قبل با برادر روحانی اش که شهید شد، آشناییت داشتم. همین دلیل بیشتر دوستی و آشنایی ما شد.دربین هم سن و سالان خودحالت عجیبی داشت. نسبت به مسایل دینی حساس بود،فردبسیار افتاده و مظلومی بود. یکی از دلایلی که ایشان را مسئول بسیج نوجوانان پایگاه کردند.روابط خوبش با بچه ها بود. به همین خاطرتمامی بچه ها نسبت به ایشان علاقه داشتند.
🌹آنقدر روحانی و نورانی بود که، هر روز ایشان را می دیدم،متوجه می شدم که شهادت حق او است. درچهره اش مشخص بود که به شهادت می رسد. به دلیل این که ازخانواده ای روحانی بود. اطاعت و تابعیت از ولایت فقیه را کاملا اهمیت می داد و یک امر واجبی می دانست و معتقد بود که روحانیت و در راس آن حضرت امام خمینی عامل پیروزی و هدایت انقلاب اسلامی هستند.
روحانی شهید حسن کارآمدپیشه در تشییع برادر شهید خود یونس کارآمدپیشه
شهریور 61 ما را به اردوگاه جدیدالتأسیس موصل 4 انتقال دادند. هیچ امکاناتی وجود نداشت. علف های هرزِ در هم تنیده، تمام حیاط اردوگاه را پوشانده بود. آب در لوله ها زنگ زده بود. تا یک ماه از سر ناچاری آن را می آشامیدیم. بر اثر آن همه به اسهال دچار شده بودند. عراقی ها هم سخت می گرفتند و مقررات جدیدی وضع می کردند که بر دایره ی ممنوعیت ها افزوده می شد؛ مثلاً سرهنگ عراقی، فرماندهی اردوگاه دستور داد که هر گاه سوت زده شد، هر کس در هر حالی که هست باید میخکوب شود. اگر کسی تکان بخورد، مجازات می شود. اگر کسی در حال نشستن است، همان طور وسط راه بماند و مانند این.
چه بسیار کسانی که برای کوچک ترین حرکت جزیی کتک خوردند! یک نفر داشت پیراهنش را می پوشید. یک دستش در آستینش بود تا آمد دست دیگرش را در آستین کند، سوت زد. او دست دیگرش را هم در آستین پیراهن کرد؛ کابل بر سر و صورتش زدند و گفتند: « چرا تکان خوردی»؟ اسم آن سوت را گذاشته بودیم « سوت میخی »!
یک روز سرد آمدند و اعلام کردند: « همه جمع شوند که می خواهیم زیرپوش بدهیم» ! شگفت آور بود. می توانستند مانند دیگر اردوگاه ها زرپوش ها را به ارشد بدهند و او تقسیم کند، اما نمی خواستند. ما را جلوی آسایشگاه ها به صف نشاندند. بیش از هزار و پانصد نفر بودیم. از پیش از ظهر نشستیم نه غذایی بود و نه استراحتی. هیچ کس هم جرأت تکان خوردن نداشت. نگهبان با کابل ایستاده بود. نزدیک غروب توسط ارشد به آ ها پیغام دادیم که می خواهیم نماز بخوانیم. کم کم آفتاب داشت پنهان می شد و آن ها توجهی نکردند. بعثی ها مثل گرگ های کمین کرده، همه را می پاییدند.
شاید کمتر از پانزده دقیقه به غروب آفتاب مانده بود که یک باره از داخل صف آسایشگاه 3، حاج آقا سیدعلی اکبر ابوترابی بی توجه به همه ی عراقی ها برخاست و به طرف حیاط خاک آلوده رفت و با آرامش و متانت رو به قبله ایستاد و تکبیرة الاحرام را بر زبان جاری کرد. عراقی ها دهانشان قفل شده بود. تا آمدند حرفی بزنند، او در دریای نماز شنا کرد. بچه ها هم به آن خط شکن پیوستند و همه به سوی حیاط سرازیر شدند و قامت بستند. تازه عراقی ها داد و بیداد راه انداختند؛ اما چه سود! کار تمام شده بود.
راوی: برادر رزمنده آزاده عبدالمجید رحمانیان
پنجمین سالگرد شهادت اسوه ی مقاومت حاج قاسم سلیمانی مردی که در خاورمیانه رویای امپریالیست آمریکای جنایتکار را به هم ریخت و پوشالی بودن ابرقدرتی آن را بر همگان نشان داد تسلیت باد. حاج قاسم مرد جهاد و شهادت سرباز خمینی کبیر و یار باوفای رهبر بود همه ی ما ات عکسی را که در دیدار با رهبر معظم انقلاب گرفته بود دیدیم که یک دست بر سینه داشت و یک دست هم احترام نظامی و لبخند بر لب یعنی او مرید رهبر بود یعنی او جان فدای رهبر بود یعنی او تمام قد آماده بود تا برای اسلام و دین و کشور جانش را فدا کند او به حق فرمانده دل ها بود
نامهای به پسرم
سردار شهید حاج جعفر جنگروی قائم مقام لشکر ده سیدالشهدا علیه السلام شهادت عملیات والفجر هشت
«… و تو ای گل آقا، ای پسر خوشگل، ای پسر باهوش، ای پسر شجاع، ای رزمنده کوچک و سرباز خوب، ای شهید آینده اسلامی، ای حسین عزیزم، بدانید که فرزندان خلف عزیزترین مال دنیا و ذخیره آخرت برای پدران و مادرانشان هستند و هیچ پدر و مادری نمیتواند دوری فرزندان خود را تحمل کند. الا در یک صورت در یک طریق آن هم طریق خدا، وقتی صحبت از خداست و طریق او، هیچ چیز معنا ندارد چرا که همه چیز از او شروع میشود و به او ختم میشود.
برای همین انسان وظیفه دارد با کمک خداوند این راه را راه خود قرار دهد و این سعادتی است که خدا نصیب ما کرده و ما را به خانه خودش و شهر پیامبر گرامیش دعوت کرده. حسین جان! اینقدر عظمت مکه و مدینه زیاد است که شاید انسان دیگر فکر جای دیگری را نکند، اما هر موقع بچه کوچکی و یا طفل نوزادی را میبینم به یاد تو و خواهرت میافتم.»
(دستنوشته شهید در سفر حج)
با سلام خدمت همه ی رزمندگان و پیشکسوتان عرصه دفاع مقدس این حقیر سر تا پا تقصیر خداوند در حال ثبت خاطرات دفاع مقدس شما عزیزان هستم دوستان اگر مایل هستند که خاطرات شون از دوران طفولیت و کودکی تا دوران انقلاب و جنگ ثبت و ضبط بشه با شماره تلفنهای ۰۹۱۱۲۳۸۰۰۴۹ یا ۰۹۱۱۵۰۶۲۱۲۴ تماس بگیرند و در حوزه ی هنری استان گیلان در خدمت شان هستم فقط قبل از آمدن به حقیر اطلاع بدهند با تشکر فراوان حسین رنجبر تکلیمی
خاطراتی از سردار شهید سید حسین علم الهدی فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هویزه
سیرک مصری
در دوران پهلوی، یک سیرک مصری به اهواز آمده بود و در جهت فساد اخلاقی جامعه گام برمی داشت. حسین که در آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت، با آگاهی از این قضیه، به همراه چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند که بساط این سیرک فاسد را از آنجا برچینند. آنها در زمانی که کسی داخل سیرک نبود، با بمب بنزینی آنجا را به آتش کشیده و نامه ای به این مضمون به مسئول سیرک نوشتند: «در شرایطی که اسرائیل مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است، ما مسلمانان باید جهان را پیدا کنیم. جای تعجب است که در این شرایط، شما برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما به ایران آمده اید...»
🔸 خودسازی
به همراه حسین به کوه های اطراف مشهد رفته بودیم. بعد از طرفیه، به چشمه ای رسیدیم که آب صاف و خنکی داشت و از ارتفاع چند متری، آب به صورت آبشار به پایین می ریخت. ما دیدیم که حسین دارد لباسش را در می آورد. اول فکر کردیم می خواهد تنی به آب بزند، اما بعد در کمال تعجب دیدیم که او کمرش را زیر آبشار گرفته و سعی می کند، فشار آب و سردی آن را تحمل کند. از او پرسیدیم که: «چرا این کار را انجام می دهی؟» گفت: «ما باید خودمان را بسازیم تا بتوانیم در مقابل شکنجه های ساواک مقاومت کنیم.»
🔸 حکم اعدام
در ایام حکومت نظامی سال ۱۳۵۷، شهید علم الهدی در پادگان اهواز زندانی بود. من از پشت میله های زندان او را دیدم، به من گفت: «سلام مرا به مادرم برسان و بگو حالم خوب است. چیزی هم به شما می گویم، اما به مادرم نگو. حکم اعدام من صادر شده و قرار است که ۴ روز دیگر من را اعدام کنند.»
البته بعد از فرار شاه و پیروزی تدریجی انقلابیون، زندانیان سیاسی، از جمله حسین آزاد شدند. مادر حسین، زینب گونه برای اعلام تنفر خود از رژیم شاه و به نشانه مقاومت و پایداری، هیچ گاه برای ملاقات فرزندش به زندان ساواک نرفت. او حتی نامه ای به شاه نوشت و در آن نامه عنوان کرد: «تو (شاه) لیاقت زمامداری مملکت شیعه را نداری.» بانو علم الهدی در سال ۱۳۶۷، دارفانی را وداع گفت و طبق وصیتش، او را کنار مزار فرزندش حسین، در بارگاه شهدای هویزه به خاک سپردند.
🔸 علاقه به شعر
حسین علاقه زیادی به اشعار حافظ و مولوی داشت و شاگردان و دوستانش را نیز به استفاده از این اشعار تشویق می کرد. از جمله اشعار بسیار مورد علاقه او از حافظ، که آن را در یادداشت هایش نیز می نوشت، این دو بیت بود:
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور
غایب نگشته ای که هویدا کنم تو را
او مثنوی مولانا را نیز حفظ کرده بود و در هر فرصتی برای دوستان خود، اشعاری را از مولوی می خواند. وقتی خبر شهادت «منصور معمارزاده» به او رسید، این اشعار را خواند:
خون شهیدان را از آب اولی تر است
این خطا از صد ثواب اولی تر است
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
🔸 ادای تکلیف
در ابتدای جنگ، به همراه [شهید] غیور اصلی و علم الهدی و جمعی دیگر، شبیخون های زیادی به عراق می زدیم و پیش می آمد که بدون نتیجه و پس از چند ساعت درگیری به پایگاه برمی گشتیم. راه را گم می کردیم، به موانع بر می خوردیم، بچه ها خسته و ناراحت می شدند، خلاصه ناراحتی هایی از این قبیل وجود داشت. در این مواقع، علم الهدی برای ما از جنگ های صدر اسلام می گفت و با این سخنان به بچه ها روحیه می داد. او می گفت: «ما باید تکلیف خودمان را انجام دهیم، خواه به نتیجه برسد، خواه نرسد.
شب عملیات فرا رسیده است سربازان روح الله آن مرد بت شکن تاریخ آماده حماسه آفرینی دیگر هستند سلاح ها را بردست گرفته و منتظر اشاره ی فرماندهان خویش هستند که به مهمانی بروند. شب عملیات خود حال و هوای خاص داشت بسیجیان سلحشور ارتشیان باغیرت پاسداران باعزت همدیگر را در آغوش می گرفتندو از هم حلالیت و شفاعت می طلبیدند شب عملیات شب عشق و شور بود
شب عملیات شب رستگاری بود شب یاری اهل بیت علیهم السلام بود
به قول شاعر
چهره ها با اشک زیبا می شود
عشق با تصویر معنا می شود
عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی مست مست
و چه زیبا این عاشقان حسین علیه السلام مستانه تا عرش اعلی پر کشیدند.
زمین پر از لای و گل هست و رزمنده ی باشرف مسلمان مومن لبخند بر لب دارد او همه ی سختی را به جان خریده تا کشور و ناموسش در راحتی به سر برند. او از سر تا پا گل آلود هست اما ثابت قدم ایستاده و با دشمن تا دندان مسلح می جنگد. اکنون سالها از آن حماسه گذشته هست و وظیفه من و تو ای برادر و خواهر مسلمان این است که نسل امروز را با آن رادمردان تاریخ عرصه ی پیکار و شهادت آشنا کنیم لذا به اطلاع همه ی رزمندگان و پیشکسوتان عرصه دفاع مقدس می رساند این حقیر سر تا پا تقصیر خداوند در حال ثبت خاطرات دفاع مقدس شما عزیزان هستم دوستان اگر مایل هستند که خاطرات شون از دوران طفولیت و کودکی تا دوران انقلاب و جنگ ثبت و ضبط بشه با شماره تلفنهای ۰۹۱۱۲۳۸۰۰۴۹ یا ۰۹۱۱۵۰۶۲۱۲۴ تماس بگیرند و در حوزه ی هنری استان گیلان در خدمت شان هستم فقط قبل از آمدن به حقیر اطلاع بدهند با تشکر فراوان حسین رنجبر تکلیمی
حضور روحانیون در جبهه های جنگ یک برکت بود چرا که همه ی کارهای عبادی به طور منظم انجام می گرفت چه در پشت جبهه چه در خط مقدم و درون سنگر . گاهی در روزهایی که بچه ها بیکار بودن دور هم می نشستند و برای هم حدیث می خواندند و اینجا روحانیون این حدیث را برای رزمنده ها شرح می دادند و بعضی نیز این شرطها را یادداشت می کردند. حضور روحانیون در جبهه برکت بود چرا که بساط دعا روضه همیشه پهن بود و بچه ها یک دل سیر گریه می کردند ما در هیچ جای جهان اینگونه حال معنوی داشتن را در جبهه ها ندیدیم و نخواهیم داشت هرچند که امروز در لبنان و فلسطین رزمندگان اسلام ذکر بر لب دارند اما جبهه های ما پر رنگ تر بود حضور روحانیون در جبهه ها برکت داشت چرا که خود در کنار ملبس بودن به لباس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام سلاح دست می گرفتن و در جبهه ها می جنگیدند حضور روحانیون در اردوگاههای مخوف رژیم بعث عراق برکت داشت چرا که با سخن و عمل خویش اسرا را به مقاومت دعوت می کردند و خود بدون هیچ واهمه ای به برپایی نماز جماعت اهتمام داشتن هرچند که بارها شکنجه شدند اما چون امیر قافله سالار کربلا حضرت زینب سلام الله علیها استقامت گزیدند. یاد شهدای روحانی به خیر شهدایی چون حسن دولت پور سید علی اکبر ابوترابی شهید عبدالله میثمی شهید مصطفی ردانی پور شهید فضل الله محلاتی شهید ربانی املشی شهید آیت الله سعیدی شهید آیت الله غفاری و شهدای محراب