eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
349 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
400 ویدیو
6 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
شب قدری به یاد شهدا @shalamchekojaboodi
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد ویژه و مهم استاد پناهیان برای سومین شب قدر 👆
‌ ‌ امشب شهادتنامه عشاق امضا می شود✍ ‌
وقتی در تهران بود دوستان صمیمی اش را به خانه می آورد و هر غذایی داشتیم می خوردند و اینجا می‌خوابیدند، شلوغ‌کاری می‌کردند، گاهی هم چیزی نبود، می‌گفت مامان هیچ چیز درست نکن، چند تا تخم مرغ می‌گیرم و باهم می‌خوریم، می‌گفتم سعید جان آخه من خجالت می‌کشم تخم مرغ بخوای بهشون بدی، می‌گفت اصلاً نباید خجالت بکشی من خودم می‌دانم با مهمانهایم آخر هم کار خودش را می‌کرد. هفته سوم فروردین سال ۶۶، سعید تهران بود. یک روز ظهر دوستان اهل محله‌ش را مهمان کرده بود خانه و غذا قرمه سبزی داشتیم (فکر می‌کنم ناصر و منصور سلطانیان، علی رجبی و ... بودن) ما طبقه سوم بودیم و آنها طبقه دوم. همان روز رضا هم آمده بود در خانه، به سعید گفتم بهش بگو بیاید داخل، گفت می‌خواهد برود منطقه، گفتم الان سر ظهر است بگو بیاید ناهارش را بخورد بعد برود، گفت هر چه اصرارش می‌کنم نمی آید. سعید همیشه می گفت مامان مادرهای دوستانم خیلی گرم می‌گیرند، می‌گفتم خوب تو خودت گرم می‌گیری و تا یک سلامَ‌ت می‌کنند شروع به صحبت و شوخی می‌کنی، ولی من روم نمی شه، البته گاهی هم پایین می‌آمدم و سلام علیکی با دوستانش می‌کردم. آن روز هم روم نشد که بروم جلوی در و با رضا صحبت کنم و فقط از دور دیدمش. آخر هم نشد رضا را ببینم... راوی؛ ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
رضا که به منطقه رفت چند روز بعد سعید هم راهی شد، ولی یک هفته نشد که برگشت. وقتی زنگ در را زدند و بچه ها گفتند سعید است، تعجب کردم، احساس کردم یک چیزی شده که سعید اینقدر زود برگشته. وارد حیاط که شد سرش پایین بود و یک قاب عکس در دست داشت. بند پوتین هایش را که باز می کرد، حالت غم را در سراپایش احساس کردم. گفتم چی شده سعید جان؟ گفت: رضا یتیم بود و یتیم دار شد... من خیلی ناراحت شدم، اصلا برای هیچ شهیدی اینقدر ناراحت نشدم. احساس می‌کردم پسرم شهید شده. گویا موقعی که سعید به منطقه رسیده، رضا شهید شده بود و آمده بود تا با دوستانش در مراسم ختم او شرکت کند. قاب عکس رضا را هم که پایینش با دست خط خودش نوشته بود؛ شهید رضا مومنی، به دیوار زد و ماندگار شد. راوی؛ ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از KHAMENEI.IR
در ۱۶ سالگی یک روز با خواهر زاده‌ام رفته بودیم امام‌زاده عباس سر مزار مادرم. موقع برگشت به منزل، چند رزمنده جوان رو دیدیم که یکی از آنها مثل خورشید می‌درخشید، به خواهر زاده‌ام گفتم این کیه؟! گفت پسرِ عمه خدیجه (ایشان معروف بود به عمه خدیجه). گفتم هزار ماشاءالله خدا برای مادرش نگهش داره. دقیقا یک ماه بعد، آنها به خواستگاری من آمدند و قرار شد چند روز بعد ما خبر بدهیم ولی فردای آن روز، صبح خیلی زود مادر رضا آمد خانه برادرم برای گرفتن جواب. مادرم به رحمت خدا رفته بود و من و پدرم با برادرم و خانواده‌اش زندگی می‌کردیم. رضا آن زمان پاسدار و تک پسر خانواده با سه خواهر بود. در چهار سالگی رضا، پدرش زیر دستگاه رفته بود و او از کودکی یتیم شده بود، بعد هم که بزرگتر شده بود، تنها نان آور خانه‌شان بود. مادرش خیلی به رضا وابسته بود. او هم خیلی به مادرش احترام می گذاشت. وقتی خدیجه خانم آمد، برادرم دیگه حرفی نزد و گفت خدیجه خانم! دختر برای خودتونه. خدیجه خانم خیلی خوشحال شد، من رو بوسید و گفت دیگه نگی من مادر ندارم، من مادرت می‌شم. واقعا هم مادری کرد برام و خیلی خانم خوبی بود. روحش شاد... راوی؛ شهیدان مومنی و شاهدی _______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
دوسال نامزد بودیم و من به رضا خیلی علاقه مند شده بودم. بعد از نامزدی، رفت جبهه و چند ماه یک بار می آمد مرخصی. مثلا اگه صبح از جبهه می آمد، شب حتما با کل خانواده یعنی مادر، خواهرها و مادربزرگ پدربزرگش می آمدن خانه برادرم، یه چند ساعتی می‌نشستند و من از همین مقدار دیدنش در میان جمع هم خیلی خوشحال می‌شدم. بعد از دو سال، اواخر پاییز سال ۶۵، صبح یک روز عقد کردیم و شب عروسی؛ یک عروسی خیلی ساده. کل خانواده رضا خیلی بهش علاقه داشتند و از آنجایی که پدر رضا به رحمت خدا رفته بود، عروسی ما را پدربزرگش گرفت. بعد از جشن عروسی حدود یک ماه رضا تهران بود. بعد دوباره به منطقه رفت و سه ماه نیامد. در این مدت خیلی دل تنگش بودم... راوی؛ شهیدان مومنی و شاهدی _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌‌ به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت در ۱۹ فروردین (سال۶۶)، این ایام در کنار خاطرات سعید، میهمان خاطرات رضا؛ رفیق شفیق و برادرِ سعید (که سال ۷۱ سعید با همسر این شهید ازدواج می کند) می باشیم. @shalamchekojaboodi
2.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 از دختربچه فلسطینی میپرسه چرا گریه میکنی، دختربچه میگه به چادر نیاز داریم، میپرسه چرا، میگه برای اینکه توش بخوابیم میپرسه الان کجا میخوابی، میگه رو زمین😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه مبارک رمضان، از همان دوران جوانی‌مان تا الان، مجلس حاج آقا منصور ارضی را در مسجد ارک شرکت می کردیم...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi