خاطرم هست با تعدادی از برادران رزمنده دوران جنگ به مراسم دامادی شهید رضا مومنی دعوت و راهی چهاردانگه شدیم تا به منزل محل دامادی رسیدیم.
آقا رضا آمد به پیشواز ما و داخل شدیم و از سادگی مراسم بسیار لذت بردیم
یک دیس شیرینی زبان و یک دسته گل که ما آورده بودیم در مجلس خود نمایی میکرد.
به قدری مجلس ساده و خداپسندانهای بود که آنچه در کتابها در مورد مجلس عروسی حضرت زهرا (س) و مولا علی(ع) خوانده بودیم را تداعی میکرد. شبی بسیار دل انگیز برای ما و رضا بود که با عشق و علاقه زندگی خود را آغاز نموده بود.
بعد از اینکه مجدد به منطقه آمد در مورد زندگی اش سوال کردم، گفت الحمدلله زندگی خوبی دارم اما نگرانی هایی در سخن و چهره اش نمایان بود.
آری رضا نگران فرزند و همسر بزرگوارش بعد از شهادتش بود. گویا او میدانست آسمانی میشود و نگران فرزندی بود که بدون پدر به دنیا می آید و نگران همسرش که باید هم پدر باشد و هم مادر.
راوی؛ آقای رضا #رحمت
#خاطرات_رضا
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
بعد از چند سال که از شهادت رضا گذشته بود یه روز سعید رو دیدم و کمی با هم صحبت کردیم.از همسر و فرزند رضا سوال کردم.
گویا یکی دوبار به واسطه مادر و خواهر خودش و مادر شهید مؤمنی جویای احوالشان شده بود. در همین حد.
گفت آقا رحمت اگر من از همسر بزرگوار رضا خواستگاری و با ایشان ازدواج کنم، نامردی در حق رضا نیست؟
اونجا بود که من بهش گفتم سعیدجان! اتفاقا رضا قبل از شهادتش نگران همسر و فرزندش بود. این کار نه تنها نامردی نیست، بلکه مردانگیست و آفرین به تو اگر چنین کاری بکنی ...
در ادامه گفتم قطعا رضا از ملاطفت های تو با همسر و فرزندش خشنود خواهد شد و تو را دعا خواهد کرد و زندگی با برکتی خواهی داشت.
در خاتمه گفتم درنگ نکن و خبر ازدواج مسرت بخشت را به ما بده، که همینطور هم شد.
راوی؛ آقای رضا #رحمت
#خاطرات_سعید
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
🕊 زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند …
بگذار اغیار هرگز در نیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر میکند و سر ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمیشناسد...
شهید سید مرتضی آوینی
یه بار صبح تاسوعا دسته رفته بودیم، بعد از ظهرم خونه شهید ملککندی برنامه بود و اون روز مداح من بودم و رسید به سینه زنی. آقا سعید خواست دودمه بده، گفت دو دسته بشید اون اتاقیا یه دم بیان، این وری ها یه دم.
دم اول رو که داد، دم دومش که این اتاقیا بخوان بگن یادش نمی اومد، هی به من نگاه می کرد، منم میکروفون دستم، ذکر رو فراموش کرده بودم.
هی نگاه کردم به آقا سعید، دو تا دستشو رو سرش گذاشته بود. مردم هم منتظرند که ادامه شو بگه یادش نمیاومد، باز به من نگاه میکرد، چشمشو باز میکرد می بست، لبشو میگزید، منم دو سه بار پشت میکروفون گفتم آقا سعید ذکر رو عوض کن، آقا سعید ذکر رو عوض کن.
ولی عوض نکرد و همین جور با سماجت تمام، با اینکه دم دوم رو یادش نمی اومد، گفت بیاین همه قاطی شیم و همون دم اول رو تکرار کرد.😅
این دیگه سوژه شده بود برای ما و تا مدتها با همین سوتی، آقا سعید رو دست مینداختیم.
راوی؛ آقای موسی #علینژاد
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از اخبار جبهه مقاومت
4.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شیرمرد محور مقاومت، "یحیی سنوار"، پیشتر گفته بود:
کاری میکنیم که نتانیاهو روزی که مادرش او را به دنیا آورد، لعنت کند
🔻کاری که دیروز (و هرروز) دلاوران قسام کردند، همان است؛ و بیشتر✌️
✅ #اخبار_جبهه_مقاومت
👇👇
🆔️ @akhbarmoghavmat
یه آقایی بود که سعید به من گفت این بچه رزمنده ست و آخرای جنگ اومده تو جبهه. ایشون با ماشین مسافرکشی میکرد و خانمش می خواست وضع حمل کنه، برای جور کردن هزینه های بیمارستان گیر کرده بود.
سعید دم بیمارستان باهاش قرار گذاشته بود و با همدیگه رفتیم، رسیدیم اونجا و سعید رفت دم اورژانس، گفت داخلی فلان و اسم داد و اون بنده خدا اومد دم نگهبانی.
من رو موتور نشسته بودم و از دور نگاه می کردم؛ سعید پاکتی رو بهش داد و اومد. علی القاعده توی اون پاکت، نامه فدایت شوم که نبود، پول بود دیگه.
اون موقع(آخرای سال۷۳) همون مبلغی که آقا سعید برای هزینه های بیمارستان و وضع حمل خانم ایشون جور کرد در جایگاه خودش پول زیادی بود ولی سعید اینقدر مناعت طبع و تواضع داشت نمیگفت که چه جوری و از کجا این پول را جور کرده، فقط من از پاکتی که از دور دیدم بهش داد متوجه این موضوع شدم.
اون آقا با اینکه بچه رزمنده و بچه مذهبی بود ولی من دیگه هیچ جا ندیدمش و این قضیه را بعید می دونم کسی جز من و ایشون بدونه.
این حرکتهای آقا سعید در نوع خودش بینظیر بود. الان متاسفانه رفیق از رفیق خبر نداره که الان کجاست و در چه حالیه و وضعیتش به چه شکله ولی سعید رصد میکرد و واقعاً هرچی بگم که بی نظیر بود، کم گفتم.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اباعبدالله(ع) فرمودند؛ سفارش همه شونو (همه اونایی که شهدا را به نحوی یاد می کنند) به علی اکبرم کردم..😢♥️
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز باز قسمت شد بخشی از خاطرات را برای مادر آقا سعید از پشت گوشی خواندیم. عکس العمل ها خیلی جالب بود. کاش می شد پای هر خاطره نوشت که چه چیزهایی می گفتند، مثلا خاطره مشهد را که شروع کردیم خواندن، گفتن آره من چقدر نگران بودم که اینا با موتور چه جوری می خوان برن مشهد، هوا هم گرم بود.
بعد به عکس با طاووس رسیدیم گفتن من این عکس رو همون زمان که دیدم گفتم این عکس یه وعده ای درش هست( وعده شهادت)
به آن طواف ۷ دور رسیدیم با صدای بغض آلود حسرت آمیزی گفتند عجب ...عجب ...
به خاطرهی آقای رحمت از عروسی ساده رضا رسیدیم کاملا معلوم بود باز هم تحت تاثیر مظلومیت شهید مومنی قرار گرفتند و نگرانی رضا بابت خانوادهش را که شنیدند گفتند آخیییی
به خاطرات موسی علینژاد و دو دمه که رسیدیم خندیدند و گفتند اسم موسی رو چندین بار از سعید شنیده بودم
بعد هم خاطره عکس قنوت روگفتیم و گفتند این عکس سعید یه قنوت و یه نماز خاصی بود.
خلاصه هیچ خاطره ای رو نخوندیم مگر اینکه حاشیه ای پای خاطرات زدند و از شنیدن آنها سیر نمی شدند، تا اینکه در آخر، متن خداحافظی از شهید رئیسی را که در کانال بود خواندیم و گفتیم برنامه( یادواره شهدا) به پایان رسید و می تونید دکمهی پایانی رو بزنید.
ایشون هم طوری که یه برنامه ای تموم شده باشه، بدون خداحافظی، دکمه پایان تماس گوشی شون رو زدند و قطع کردند... ما موندیم و یه خداحافظی بی جواب🙈😅
با این پایان، یاد این خاطره افتادیم 👇
#یادداشت
@shalamchekojaboodi