یه وقتایی شبا مثلا به یکی از بچه ها می گفت شما چرا اینقدر خروپف می کنی؟ اون طرف می گفت من که اصلا خروپف نمی کنم. می گفت تو خروپف نمی کنی؟ بهت می گم.
یهو ساعت ۱و ۲ نصف شب بلند میشد ضبط رو روشن میکرد، میذاشت بالا سر اون طرف، صدای خرو پفش رو ضبط میکرد، بعد می گفت هم اکنون صدایی که میشنوید صدای فلانی ست.
فردا صبحش که همه سر سفره جمع بودند و گوش تا گوش اتاق پر بود؛ بچه های منطقه و سایت هم می اومدند، می گفت آقای فلانی شما نذاشتی دیشب ما بخوابیم. آنقدر خروپف می کردی... بعد که طرف می گفت من خروپف نمی کنم، یهو ضبط رو می آورد وسط، روشن می کرد، میگفت تو نبودی ؟!😂
از این کارها زیاد می کرد . بچهی واقعا دوست داشتنی ای بود و با این کاراش نشاط ایجاد می کرد. اصلا قیافه و تیپ و حرکاتش همینجوری بود.
راوی: آقای نعمتالله #داداشپور (فرمانده واحد تسلیحات در زمان جنگ)
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
روز پنجشنبه یعنی دقیقا دو روز قبل از شهادتشان مصادف با ۲۷ رجب و عید مبعث بود. هوا داشت تاریک میشد و
👆👆
این خاطره را باید امروز و این لحظات بازخوانی کرد😢
آقا امیرعباس رضایی گل❤️
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم
هدایت شده از شبهای با شهدا
با حسرت می گفت. با آهی که از عمق جانش بیرون می آمد؛ از بس امروز و فردا کردم آخر هم نشد. نشد از پدرم امضا بگیرم که ازم راضی هست یا نه.
ولی از مادرم چرا. ازش دستخط گرفتم. امضا کرده ازم راضیه.
راوی: ابراهیم شهریاری
________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
یکی دو ماه بعد از عملیات مرصاد یک آقایی آمد جلوی در خانه و ساکش را آورد. فکر می کرد سعید شهید شده. گفت شما مادرش هستید؟ و بعد طوری که بخواهد دلداری ام بدهد شروع به صحبت کرد.
گفتم بله من مادرش هستم خودش هم الان رفته سرکار. بنده خدا تعجب کرد 😁
ساک را گرفتم و آمدم داخل خانه، آن را که باز کردم، وصیت نامه اش داخل ساک بود. از آن وصیت نامه که بعدها هم معلوم نیست چه شد و چه کارش کرد، فقط این دو بیت در خاطرم مانده ؛
اگر در خواب می دیدم غم روز جدایی را
به دل هرگز نمی دادم خیال آشنایی را
جدایی تا نیفتد دوست قدر دوست کی داند
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
در پادگان دوکوهه یک مخابرات بودکه وقتی رزمنده ها از خط میآمدن دوکوهه، میرفتن آنجا و با منازلشان ( در تهران) تماس میگرفتن و خبر سلامتی شان را به خانواده شان میدادند.
من و سعید هر چند وقتی میرفتیم آنجا و با مسجد محل تماس میگرفتیم و با دوستان (بسیجی مان) صحبت میکردیم.
یکبار که رفتیم مخابرات، جلو پیشخوان که رسیدیم و خواستیم شماره بدهیم که برامون بگیره، دیدیم اسم چند رزمنده را روی شیشهی پیشخوان مخابرات به عنوان بدهکار، نصب کردند.
سعید با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد. رفت پیش مسئول آنجا و گفت: «جمعِ این بدهی ها را حساب کنید، من پرداخت میکنم. بعد هم این اسامی بدهکاران را جمع کنید، چرا با آبروی رزمندهها بازی میکنید؟!»
مسئول مخابرات یکدفعه به خودش آمد و احساس شرمندگی کرد. همان موقع به کارمندانش دستور داد دیگر اسامی بدهکاران را نصب نکنند.
آن موقع تعدادی از رزمنده ها برای تلفن زدن آنجا حضور داشتند و همه ناظر این صحنه بودند و از این حرکت سعید کیف کردند.
وقتی آن شخص مسئول از سعید نامش را پرسید، انگار همه میخواستند بدانند او کیست که این کار قشنگ را انجام داد.
سعید هم هرجایی میخواست کارهایش ریا نشود، خودش را به نام عبدالله بنده زاده معرفی میکرد.
این بار نیز همینطور خودش را معرفی کرد.
روحش شاد🌹🌺
راوی؛ آقای ناصر #سلطانیان
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
به برکت عنایت خدای شهدا و نگاه شهید، هم این کانال، رقم زده شد که تا الان ۱۷۳ خاطره از سعید اینجا ثبت شود و هم اتفاقات جالب دیگری افتاد؛ اعم از پیوستن دوستان قدیمی سعید به کانال و فرستادن خاطره توسط آنها، حرکت خودجوش برخی دوستانش برای جمع آوری خاطرات بقیه و ... که هر کدام بارها و بارها ما را متحیر و اشک شوقمان را جاری کرد.
یکی از آن اتفاقات بینظیر که در روز مبعث اتفاق افتاد این بود که نامههای سعید در زمان جنگ که مفقود شده بود، پیدا شد و یکباره در روز مبعث مانند عیدی ای برای ما ارسال گردید. در پی آن وصیت نامه هایش در سالهای ۶۵ و ۶۷ و سررسیدهایش نیز پیدا شد.
جالب تر اینکه یک بنده خدایی شب قبلش خواب دیده بود که سعید با یک سینی شکلات از میهمانان در حال پذیرایی است.
به هر حال امروز شنبه آخرین روز ماه رجب ۱۴۴۵ ه. ق که مصادف است با شنبه ۲۹ رجب ۱۴۱۶ ه.ق در این ساعات که سعید میرود که با دهان روزه، پرنده شهادت را در آغوش بگیرد، پس از ۲۹ سال قمری، برای ما و شما اعضای محترم کانال یک هدیه آورده و آن وصیتنامههایش در سالهای ۶۵ و ۶۷ می باشد که ان شاء الله طی دو یا سه روز در کانال قرار داده می شود.
⚘هدیه به روح شهید سعید شاهدی #صلوات
#یادداشت
@shalamchekojaboodi