مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو مداوا نمی شود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
بیهوده زیر منت مرهم نمی روم
این پا برای دختر تو پا نمی شود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
شاعر: محمد سهرابی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
هدایت شده از صبح حسینی
بابا بیا که خواب به چشمم نمیرود
یک لحظه از نگاه تو یادم نمیرود
شد گیسویم سفید به ما هم سری بزن
از خانه ی یزید به ما هم سری بزن
تا زنده ام به دور تو میگـردم ای پدر
بایـد تو را به دسـت می آوردم ای پدر
اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است
اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است
عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد
عمه برای تک تک ما تازیانه خورد
بابا ببیـن که زجر چه آورده بر سرم
از من نمانده غیر نفسهای آخرم
جرمم فـقط بـهانه ی بابا گرفتن است
افتادن ز ناقه خودش پا گرفتن است
آنجا که من ز ناقه زمین خوردم ای پدر
گر مادرت نبود که می مردم ای پدر
سیلی دست زجر که پیدام کرده است
دور از عمو یک عالمه دعوام کرده است
موی مرا کشید سرم درد می کند
از آن لگد که زد کمرم درد می کند
رویم شبیه صورت زهرا کبـود شد
مویم سفید قبل سفر که نبـود شد
صابر خراسانی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
#نذر_فرج
https://eitaa.com/sobhehoseini
هدایت شده از صبح حسینی
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید،
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آنهمه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
قاسم صرافان
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini