عکسهایی که سعید خودش از پسرانش؛ محمدرضا و محمدصادق گرفته♥️
(به غیر از یکی ش که برده عکاسی و عکس گرفته)
@shalamchekojaboodi
من خیلی از اون مدرسهای که می رفتم خوشم نمیاومد، حالا شاید به خاطر نوع برخوردشون، نوع آموزششون که بیشتر تحکمی بود...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
من خیلی از اون مدرسهای که می رفتم خوشم نمیاومد، حالا شاید به خاطر نوع برخوردشون، نوع آموزششون که بیشتر تحکمی بود، یه جورایی باهاش حال نمیکردم، شاید هم به خاطر تنبلی خودم بود نمی دونم.
بابا سعید هم روی درس خیلی حساس بود و خیلی به من گیر میداد که درستو بخون، درساتو چیکار کردی؟ هی گیرِ درس بود و هی پرس و جو می کرد که مثلا تو کجای کاری الان؟ مشقاتو نوشتی؟ دفتر خودکارت در چه حاله؟ کاغذ مدادت چهجوریه؟ مدادتو تراش کردی؟ پاک کنت چه جوریه؟ اینو چی کار کردی اونو چیکار کردی؟ تا حتی یه سری بهم تشر هم زد که چرا کم کاری میکنی تو درس خوندن؟
این گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به رفتن ایشون برای بحث تفحص. فهمیده بود که انگار من از این مدرسه و از این شرایط خوشم نمییاد.
خب پدر آدم به نظر من متوجه این موضوعات نمیشه و من باباسعید رو پدر خودم می دونستم و می دونم ولی خب پدری که دو سه سال بود با ما زندگی میکرد و با این حال متوجه شده بود که من از اون مدرسه خوشم نمییاد و شرایط اون مدرسه رو خیلی نمیپسندم.
به من گفتش که ببین رضا جان من میرم منطقه ایشالا برگشتم شما رو هم می برمتون اندیمشک، همون جا هم یه مدرسه خوب ایشالا ثبت نامت میکنم.
اینو که باباسعید گفت من خیلی خوشحال شدم که به واسطه این کار، بابا سعید قراره برگرده و ما را هم ببره اندیمشک؛ یه مدرسه جدید، آدمای جدید و اینکه شرایط حداقل تغییر میکنه.
ولی خب رفت و دیگه هم برنگشت. اما بعد از شهادتش شرایط کاملاً تغییر کرد و مدرسه با من کاملاً سازگار شد. از اون به بعد، همه دیگه خیلی با من خوب شدند و مدیر مدرسه هم که فکر میکنم یه جورایی رفاقت قبلی با بابا سعید داشت، خیلی منو تحویل میگرفت.
راوی؛ آقای #رضا_مؤمنی
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
سعید از همان نوجوانی مسیر خودش را پیدا کرده بود و امام زمان(عج) از همان سنین دست سعید را گرفته بود.
این طبیعیه که بین انسانها یه وقتایی سوءتفاهمی پیش مییاد و این امر باعث دلخوری اشخاص میشه. یادمه یکروز در مسجد محل یک اختلاف نظر و سوءتفاهم کوچکی پیش اومده بود که موضوعش در خاطرم نیست. همین مسئله باعث شده بود کمی دلسرد شده بودیم و میخواستیم مقداری حضورمان در مسجد را کمرنگ کنیم.
به دو روز نکشید؛ داشتیم با سعید در خیابان شهید کلانتری قدم میزدیم و باهم صحبت میکردیم که سعید با یک حالت خاصی رو به من کرد و گفت دیشب خواب امام زمان(عج) را دیدم. پرسیدم؛ چه خوابی؟
گفت؛ در عالم خواب آقا را دیدم که به من گفت حق نداری فعالیتت را کم کنی و با شمشیرش روی زمین یک خط راست کشید.
از همان موقع بود که احساس میکردم سعید در برنامهها و فعالیتهای مسجدی، هیئت و... از همه دوستان در حال پیشی گرفتن است.
دست آخر اجر این همه خلوص را آقا به او هدیه کرد و این هدیه چیزی نبود جز شربت شیرین شهادت.
(سعید جان شهادت مبارک)
روحت شاد🕊🌺🕊
راوی؛ آقای ناصر #سلطانیان
#خاطرات_سعید
_______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
این هم یه عکس زیرخاکی از دوران نوجوانی؛ خواستم مثل بابا سعید یک قنوت شهادتی بگیرم ولی این کجا 😂 آن کجا ...
ارسالی از برادر #رضا_مؤمنی
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از صبح حسینی
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
https://eitaa.com/sobhehoseini
کوله بارى پر زمهر انبیا دارد شهید
سینه اى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید
این نه خون است اى برادر بر لب خشکیده اش
بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهید
گرچه در گرداب خون، خوابیده آرام و خموش
با نواى بینوایى، بس نوا دارد شهید
کعبه ى دل را زیارت کرده با سعى و صفا
در ضمیر جان خود، گویى منا دارد شهید
دانى از بهر چه جانبازى کند در راه دوست
چون طواف کعبه را در کربلا دارد شهید
تا مس ناقابل خود را بدل سازد به زر
در رگ دل جوهرى از کیمیا دارد شهید
پیکر عریان او در خاک و خون افتاده است
از شرف بر جسم خود خونین قبا دارد شهید
بنام خدای زیبای شهیدان
برادرم؛ سعید شاهدی! برای من سورهی حمد و قلهوالله را بخوان چون تو زندهای و نزد معبود روزی میخوری و من و ما مردگان این دار مکافات هستیم... ⬇️⬇️
سیدداوود #امیرواقفی
@shalamchekojaboodi