eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
377 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
404 ویدیو
6 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸ادمین👇 @moameni66shahedi
مشاهده در ایتا
دانلود
10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی کمتر دیده شده از شاهدان جنایات منافقین در عملیات مرصاد 🔸۵ مرداد ۱۳۶۷؛ سال‌روز عملیات مرصاد گرامی باد.
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
یکبار یکی از دوستان سعید تماس گرفت و گفت فیلم مصاحبه ی سعید را که روایت فتح بعد از عملیات مرصاد از ا
👆👆 خاطره‌ی سعید در عملیات مرصاد 🔎برای جستجوی دیگر خاطرات مربوط به این عملیات، کلمه‌ی مرصاد را جستجو کنید‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از صبح حسینی
تمام عمر خود، آزار دیدم جهان را بر سرم آوار دیدم عزیزان خدا را زار دیدم میان مجلس اغیار دیدم چهل منزل که نه، عمری حزینم چهل سال است من چله نشینم شبانه روز، یاد اربعینم همیشه چشم خود، پُربار دیدم کنارِ گریه دوشادوش ماندم فقط خیره شدم، خاموش ماندم گمانم ساعتی بیهوش ماندم همینکه آب، بالاجبار دیدم شده اشکم روان، با که بگویم غمِ هفت آسمان با که بگویم ازین داغ گران با که بگویم حرم را بر سرِ بازار دیدم الهی که زنی مضطر نماند میان کوچه، بی یاور نماند اگر هم ماند، بی معجر نماند خودم این درد را ناچار دیدم ازین غصه گریبان می دهم چاک میان خنده های قوم ناپاک عقیله عمه ام را بر روی خاک... به زیر کعب نی، بسیار دیدم نرفت از تن، نشانِ سلسله... نه نرفت از گوش، صوتِ هلهله... نه نرفت از خاطر من، حرمله... نه از آن ملعون غمی دشوار دیدم مداوا کرد چشم تار ما را تسلا داد قلب زار ما را خدا خیرش دهد، مختار ما را سر شمر و سنان بر دار دیدم رباب و گریه اش... ای داد، ای وای صدای گریه ی نوزاد، ای وای کشیدم از جگر فریاد ای وای... پرِ گهواره را هر بار دیدم نمی دانم، گمانم خواب بودم میان خیمه ها بی تاب بودم مریض اما پیِ ارباب بودم به حال زار، داغ یار دیدم به روی سینه اش دیدم دویدند تنش را سمت گودالی کشیدند سرش با خنجر کندی بریدند خودم دیدم، اگرچه تار دیدم بمیرم عاقبت انگشترش را لباسِ دستباف مادرش را عبا، عمامه ی پیغمبرش را میان دکه ی تجار دیدم محمدجواد شیرازی علیه السلام علیهم السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ عاشق که باشی، آن به آنَ ت رنگ دارد، شور دارد، تپش دارد... لحظاتت لذتبخش است، نه تنها برای خودت، بلکه برای آنها که شریک این لحظه ها بوده اند، حتی برای آنان که این لحظات را می شنوند و می خوانند. عاشق که باشی همه دوست دارند در کنارت باشند، رفیقت باشند ... عاشق که باشی به اندازه تمام ثانیه های حیات دنیوی و اخروی ات خاطره می سازی و خاطراتت تمامی ندارد ... سعید جان! تو عاشق پیشه بودی؛ دیوانه و مجنون، پر از شور و حیات و حرکت... به همین خاطر است که حتی گاهی رد شدنت از یک جا، خاطره‌ای شده است در ذهن یک نفر و رد پایی در قلبش خدا هیچ کس را به دنبال دیوانه ای چون تو نکشاند ... دیوانه‌اش می کنی @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادم میاد توی یه مقطعی سمت لویزان یه زمین‌هایی بود که سپاه و ارتش روی این زمین‌ها با هم اختلاف داشتند. بعد از جنگ، سال ۷۰ ارتش خواست اینا رو از سپاه بگیره و بالاخره سپاه رفت دور این زمین‌ها رو سیم خاردار و فنس کشید و چادر زد. بعد هم گفتند یه سری بچه‌های سپاه بیان اینجا باشند که یه موقع بچه‌های ارتش نیان اینجا رو بگیرن.   ما هم با چند تا از بچه‌های گردان؛ از جمله سعید و رفقای دیگه یه چند روزی رفتیم اونجا و در یه چادری مستقر شدیم. کاری هم نداشتیم فقط قرار بود کادر سپاه اونجا حضور داشته باشن شبا که می‌خواستیم بخوابیم پتو پهن می‌کردیم کف چادر و زیر سرمون هم پتو می‌ذاشتیم و یه پتو هم رومون می کشیدیم. سعید دوست نداشت بره زیر پتوی خودش بخوابه، می اومد زیر پتوی من خودشو گوله می‌کرد، یه جوری که انگار می‌خواست بره تو دل من😂 بهش می‌گفتم سعید می‌خوام بخوابم، مگه ما کانگرو هستیم؟ تو چرا هی می‌خوای بری تو دل من؟ خب برو اون ور بخواب دیگه. اصلا خیلی لوس بود، غش غش می خندید و پتوی خودشو رد می‌کرد میومد زیر پتوی من. می گفتم سعید به قرآن ما کانگرو نیستیم برو اونور بگیر بخواب دیگه، نمی‌ذاری بخوابم، اونم فقط غش غش می خندید. بالاخره پاشدم باهاش دعوا کردم، گفتم سعید به قرآن می‌خوام بخوابم چرا نمی‌ذاری؟!😩 یادش بخیر، گوشش صدا کنه اونم اونجا یاد ما کنه. الان نمی ‌دونم اونجا گوله شده تو بغل کی می خواد بره؟ راوی: آقای حسین ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی؟! (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
👆بخشی از ؛ (قسمتی که مربوط به خاطرات مادر شهید مصطفی احمدی روشن است) عجب مادری❤️ 📚 مطالعه کتاب «منم یه مادرم» در فراکتاب👇👇 www.faraketab.ir/b/187220