آجرک الله یا صاحب الزمان
عرض تسلیت به مناسبت حادثه تروریستی کرمان 😔😔🏴🏴🏴
بابام اینا موتور سازی داشتن و آقا سعید هم یه وقتایی می اومد اونجا ، یکبار نشسته بود جلوی مغازه و من داشتم می رفتم مدرسه .
منو صدا کرد و گفت: بیا اینجا کارِت دارم. رفتم پیش شون، بهم گفت؛ فاطمه! به (صاحبِ) اسمت بگو منو شفاعت کنه، شهید بشم. بارها اینو به من می گفت. من دوم ابتدایی بودم که آقا سعید شهید شد.
راوی : خانم #فاطمه_رفیعی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
آقا سعید یه مدت دوشنبهها هیئت را میانداختند خونه مامان اینا و همون موقع ها به من قول داده بود که جشن تکلیفم شد، چادر نمازم را ایشون بخرد، اتفاقا چادر را خریده بود و گذاشته بود کمد سر کارش ولی قبل از جشن تکلیفم شهید شد و نتوانست آن را به من بدهد.
بعد از شهادتش یکبار خانومشون هیئت را انداخته بودن منزل شون و ما را هم دعوت کرده بودند . ایشون همان چادر نماز را به من هدیه دادند و گفتند اینو آقا سعید برای شما تهیه کرده بود.
راوی : خانم #فاطمه_رفیعی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
بوی پیراهن خونین کسی می آید ...
تکه ای از پیراهن خونین سعید که امروز توسط یکی از دوستانش به مادر سعید اهدا شد 🥺
#هدیه_روز_مادر
@shalamchekojaboodi
ترک موتورش نشسته بودم و در فاصله گمرک تا میدان قزوین بودیم که برگشت گفت؛ فلانی ! من به این نتیجه رسیدم آدم باید تو دنیا مثل دیوونه ها زندگی کنه...
حقیقت این حرفش به من یه کم برخورد! بعد ادامه داد؛ دیدی دیوونه ها رو توی این دنیا کسی حساب نمی کشه و خطاهاشون رو همه می بخشند؟! اگر منم با حالت دیوانگی بمیرم، اون دنیا موقع حساب و کتاب من، اهل بیت به ملائکه می گن فلانی رو کاری نداشته باشید، دیوانه ی ماست و حساب و کتاب نمی خواد. 😭
اونجا متوجه شدم ایشون به اوج محبت به اهل بیت علیهم السلام رسیده است و چیزی که خیلی ها با عقل معاد دنبالش هستند، ایشون با جان و دل طلب می کرد و مدام مثل گمشده ای دنبالش بود تا بهش رسید.
در یک کلام ایشون سعیدِ شهید (شاهدی) و شهیدِ سعید(سعادتمند) بود.
راوی: آقای #فیاض_مقدم
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
امان از این ترکش ها! چه دردها که به جان حاجی نمی انداختند. مدام دردش را می خورد.
یادم هست بعضی وقت ها قرآن که می خواست بخواند گردن بند طبی می بست. دائم بدنش را به هم فشار می داد تا شاید دردش کم شود.
می خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی گذاشت. می گفت: «این درد مال منه، عادت می کنم»، می گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می کنه ها.»
می گفت: «من ببندم نیرو چی می گه؟ نمی گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی ام را که دید. خندید.
ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این ها نباشه یادم می ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی. اونا نمی دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده.
بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست ،درد مردم و درد دین آدم رو می کُشه. »
راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری
________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم