#معرفی_کتاب 📚
کتاب به صورت مجموعهای از خاطرات، از زمان نوجوانی تا میانسالی دزیره از زبان خود او روایت میشود. شخصیت دوستداشتنی دزیره و البته زندگی پرفراز و نشیبش که با زندگی افراد مهمی در زمان خودش در تاریخ فرانسه گره خورده است، این کتاب را به یک اثر پرکشش تبدیل کرده است. همچنین در این کتاب خواننده فرصت دارد تا همزمان با مطالعه زندگینامه دزیره، مروری بر تاریخ فرانسه در زمان قبل و بعد از ناپلئون بناپارت و آشنایی مختصری هم با خاندان سلطنتی سوئد داشته باشد که هماکنون بر این کشور حکومت میکنند.
#دزیره 📚
#آن_ماری_سلینکو ✍
#انتشارات_مجید 📌
#رمان_خارجی 📙
#عاشقانهای_در_دل_تاریخ_فرانسه❤️
#کتاب_خوب_بخوانیم 📖
#باغ_شمعدونی_ها 🌸
🆔 @lezat_e_daanaayee2
باغ کتاب شمعدونی
#معرفی_کتاب 📚 #دزیره 📒 #آن_ماری_سلینکو ✍ #انتشارات_مجید 📌 #رمان_خارجی 📙 #عاشقانهای_در_دل_تاریخ_فرا
#برش_کتاب_۱📚
وقتی به خانه برگشتیم من به شدت گریه می کردم. پدر مرا در بغل گرفت و گفت: ملت فرانسه قرنها با درد و رنج دست به گریبان بوده است. از دردهای رنج دیدگان و محرومین دو شعله زبانه کشیده است: شعله عدالت و شعله کینه. شعله کینه آهسته آهسته در میان امواج خون فرو می نشیند. اما شعله دیگر، شعله مقدس عدالت هرگز کاملا خاموش نخواهد شد، دخترم.
#دزیره 📚
#آن_ماری_سلینکو ✍
#عاشقانهای_در_دل_تاریخ_فرانسه❤️
#کتابخونا_باکلاس_ترن😍
#باغ_شمعدونی_ها🌸
🆔 @lezat_e_daanaayee2
باغ کتاب شمعدونی
#معرفی_کتاب 📚 #دزیره 📒 #آن_ماری_سلینکو ✍ #انتشارات_مجید 📌 #رمان_خارجی 📙 #عاشقانهای_در_دل_تاریخ_فرا
#برش_کتاب_۲ 📚
شاید هزار نفر شاهد آن لحظه ای بودند که لوسین برادر خود را پشت تریبون برد و با نگاه پر حرارت خود اولین «زنده باد بناپارت» را از دهن نمایندگان بیرون کشید. اما چند هفته بعد دیوارهای کاخ تویلری از فریادهای مشاجره ای که بین وزیر داخله، لوسین بناپارت، و کنسول اول، ناپلئون بناپارت، در گرفته بود بلرزه درآمده. اختلاف آنها سر سانسور جرائد و تبعید نویسندگان بود که لوسین با این سخت مخالف بود.
#دزیره 📚
#آن_ماری_سلینکو ✍
#رمان_خارجی 📖
#کتاب_خوب_بخوانیم 📗
#باغ_شمعدونی_ها 🌸
🆔 @lezat_e_daanaayee2
باغ کتاب شمعدونی
#معرفی_کتاب 📚 #دزیره 📒 #آن_ماری_سلینکو ✍ #انتشارات_مجید 📌 #رمان_خارجی 📙 #عاشقانهای_در_دل_تاریخ_فرا
#برش_کتاب_۳ 📚
شمشیر را از غلاف بیرون کشید.
- بیا اوژنی. شمشیر واترلو را بگیر.
من با تردید دست جلو بردم.
- مواظب باش، تیغه شمشیر را نگیر.
من ناشیانه دست را به طرف دسته آن بردم. بعد با حیرت شمشیری را که در دست داشتم تماشا کردم. ناپلئون از جا برخاسته بود.
- من خود را به متحدین تسلیم میکنم. از این لحظه خود را یک اسیر جنگی می دانم. معمول است که اسیر جنگی شمشیر خود را به صاحب منصبی که اسیرش میکند می دهد. برنادوت یک روز این موضوع را برای تو شرح خواهد داد.
من شمشیر خود را به پرنسس ولایتعهد سوئد تسلیم کرده ام برای اینکه ...
به تندی ادامه داد:
- برای اینکه به پرچین رسیده ایم، اوژنی، و توئی که مسابقه را برده ای.
گفتم:
- من نمی توانم موضوع پرچین را به دولت فرانسه بفهمانم، در خانه من منتظر جواب شما هستند، ژنرال بناپارت.
#دزیره 📚
#آن_ماری_سلینکو ✍
#عاشقانهای_در_دل_تاریخ_فرانسه❤️
#کتاب_خوب_بخوانیم 📖
#کتابخونا_باکلاس_ترن😍
#باغ_شمعدونی_ها 🌸
🆔 @lezat_e_daanaayee2