eitaa logo
باغ کتاب شمعدونی
766 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
955 ویدیو
15 فایل
|•بہ وقت دانایـے🌱🧠•| کتاب‌های‌خوب📚 لحظات‌خوب⏳اتفاق‌های‌خوب📣 📍ما‌ اینجاییم: ورامین، مجتمع‌ ادارات، روبروی‌ قنادی‌ کاج، طبقه پایین سازمان تبلیغات اسلامی میشنویم☎️:09036182154 @Najvaa_1
مشاهده در ایتا
دانلود
📔| دختران آفتاب ✍| جمعی از نویسندگان 📚| نشر سروش ✨ 📌 معرفی: ❔❕ جوان های امروزی با سوال ها و افکار جدیدی روبرو هستند که نیاز جدی به تفکر دارد. گفت و گوهای مطرح شده در کتاب و بحث هایی که بین اشخاص داستان این کتاب شکل می گیرد،  طوری گیراست که رها کردن کتاب موجب پریشانی خاطر خواهد شد. ✅🔸 شاید نه به همه اما به بیشتر سوال های جوان های دغدغه مند جواب های مناسب و منطقی باشد
داستان کتاب در حین برگزاری یک اردوی ده‌ روزه‌ ی دخترانه‌ ی دانشجویی از دانشگاه تهران اتفاق می‌ افتد که به‌ قصد زیارت امام رضا «علیه‌ السلام» راهی مشهد شده‌اند. راوی داستان دختری است به نام مریم که به‌ دلیل بی‌ توجهی مادر به محیط خانه در اثر توجه شدیدش به کار در بیرون از منزل و ایجاد گسست خانوادگی، دچار روحی رنجور و ناآرام شده است و تصمیم می‌ گیرد برای تنبیه والدینش هم که شده، چند روزی آن‌ ها را بی‌ خبر رها کند. به ذهنش می‌ رسد که فرار کند، اما خوب که فکر می‌ کند می‌ فهمد آدم این کار نیست. در همین موقع، یاد اطلاعیه‌ی اردوی زیارتی دانشگاه می‌ افتد و بدون معطلی ساک مختصری آماده می‌ کند و خود را به جمع زائرین می‌ رساند. فاطمه که یکی از مسئولین برگزارکننده‌ ی اردوست، با اخلاق خوش و آرامش و با وجود فقدان صندلی خالی، موجبات هم‌سفر شدن مریم با آن‌ها را فراهم می‌کند. او در طی سفر با همدلی و همراهی که با احساس بچه‌ها دارد، از بروز جدل و درگیری‌ های لفظی بین آن‌ ها جلوگیری می‌ کند و با استفاده از مطالب مرجع و مستند، به بحث‌ ها جهت مثبت می‌ دهد. 📚
باغ کتاب شمعدونی
بریده ای از کتاب: «چند قدم دیگر رفتم و دوباره برگشتم به‌ سمت فاطمه. – فاطمه جان! سرش را بالا آورد اما این‌بار نگاهش غریبه بود! – التماس دعا، فاطمه جان! – محتاجیم به دعا! دیگر معطل نکردم و خودم را به کفشداری رساندم. میان دو نیروی متضاد گیر کرده بودم. یکی مرا به درون می‌کشید و دیگری به بیرون هل می‌داد. نگاهی به برگه‌ی زیارت عاشورا کردم. سعی کردم بفهمم فاطمه کجا را می‌خواند. احساس کردم که حتی صدایش را هم می‌توانم بشنوم. – الهم اجعنی فی مقامی هذا ممن تناله منک صلوات و رحمت و مغفره. کفش‌ها را گرفتم. کفش‌های خودم را گذاشتم روی زمین تا پایم کنم. دوباره صدای فاطمه آمد. صاف و شفاف! – الهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد. رویم را برگرداندم به‌سمت صدا. صدای مهیبِ شدیدی زمین و زمان را به هم ریخت. یا فاطمه‌ی زهرا! احساس کردم چیزی جلوی صورتم منفجر شد. 📚