eitaa logo
شمیم حضور
60 دنبال‌کننده
3هزار عکس
827 ویدیو
221 فایل
**به نام خدا با صلوات بر محمد و آل محمد و امام شهدا. السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان(ع). خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که تغییر یافتنی نیست. «رب هب لی حکما و الحقنی با الصالحین» التماس دعای فرج
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺 مباهله در اصل از «بَهل» به معنی رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی است. اما مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است.چگونگی مباهله به این‌گونه بوده‌است که افرادی که دربارهٔ مسئله مذهبی مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا زاری کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند. 🌟 موقعیت جغرافیایی بخش نجران، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته‌است. در آغاز پیدایش اسلام این نقطه، تنها نقطه مسیحی‌نشین حجاز بود که مردم آن، از بت‌پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند. 🌟 ماجرای مسیحی شدن مردم نجران با توجه به اینکه نجران تنها منطقهٔ مسیحی نشین در حجاز بوده ابن هشام در سیره نبوی دلیل آن را دو داستان مشابه می‌داند. روایت اول عالمی به نام فیمیون بود که بسیار پارسا و با خدا بود. در شهرها و ده‌های مختلف می‌گشت و مخفیانه مریض‌ها را با اذن خدا شفا می‌داد. در هیچ شهر و روستایی به مدت طولانی نمی‌ماند و مانند مسیحیان روزهای یکشنبه به بیرون شهر می‌رفت و عبادت خدا را به جا آورد. یک روز مردی صالح نام او را تعقیب کرد و محل عبادت فیمیون را کشف کرد. وقتی ماری بزرگ هنگام عبادت به فیمیون حمله می‌کرد صالح فریاد برآورد و فیمیون را آگاه ساخت. اما فیمیون به عبادت ادامه داد و مار نزدیک سجادهٔ او شد و حلقه زد و جان داد. فیمیون که از نماز فارغ شد به صالح گفت ای مرد تو را چه افتاده که چنین آواز می‌دادی؟ صالح جریان را به او گفت. صالح که معجزات و اعمال نیک فیمیون را دیده بود با خواهش و اصرار خواست تا در کنار فیمیون باشد. فیمیون در پایان راضی شد و اورا به نزد خود گرفت. بزرگ آن شهر که پسری فلج و نا بینا داشت فیمیون را می‌خواست تا پسرش درمان کند اما می‌دانست اگر فیمیون در شهری شناخته شود از آنجا می‌رود. پس روزی به بهانهٔ کاری دیگر فیمیون را به خانه اش برد و پسر بینایی خود را بدست آورد و دیگر مفلوج نبود. فیمیون که دیگر فهمیده بود لو رفته از آن شهر همراه صالح خارج شد. در راه راهزنان او را دزدیدند و در نجران به بندگی فروختند. مردم آن زمان در نجران بیشتر بت‌پرست بودند و شرک می‌ورزیدند؛ و نخلی بزرگ در شهر بود که آن را مقدس داشته و برای آن هدایا و جامه‌ها می‌آوردند و ساعت‌ها کنار آن عبادت می‌کردند. فیمیون روزها کار می‌کرد و شب‌ها در اتاق کوچکش عبادت خدا را. صاحبش که اورا خریده بود شبی اورا دید که در اتاقش بی هیچ چراغی نور پیچیده و علت را از بنده اش جویا شد. فیمیون گفت این نور نور حق است و دین من دین عیسی است و جمله مردم شما در نجران دین گمراهی برگزیده اند. پس صاحبش گفت ثابت کن. روز بعد فیمیون نزد نخل رفت و دعا کرد تا از ریشه گنده شود، و شد. مردم نجران که این معجزه را دیدند جمله تابع او شدند و دین عیسی برگزیدند. روایت دوم نزدیکی نجران شهری بود و ساحری آنجا به مردم سحر می‌آموخت. فیمیون از غذا در نزدیکی آنجا چادر زده بود و خدای را عبادت می‌کرد. پسری عبدالله نام که از بقیه زرنگ تر بود قبل از درس سحر نزد چادر رفته و احوال فیمیون می‌دید؛ و دیر به نزد ساحر می‌رسید و هر بار عبدالله عذری می‌آورد. تا اینکه به اعمال فیمیون علاقه‌مند شده و نزد او رفته و آیین عیسی بیاموخت. فیمیون که بیماران را شفا می‌داد و کارهای عجیب می‌کرد رازش را به عبدالله گفت؛ و این راز نام بزرگ خدا بود. پس عبدالله گفت نام خدا را به من بگو. فیمیون نکرد و گفت اگر به تو بگویم خود و مردم را تباه کنی. اما به جای آن تمام نام‌های خدا را به او آموخت. عبدالله جمله نام‌های خدا را نوشته و به آتش انداخت همه بسوختند جز یکی و دریافت که آن نام اصلی خدا است. به گوشه و کنار شهر گذر می‌کرد و هر رنجور و بیمار را با نام خدا شفا می‌داد و در مقابل از آنها پیوستن به دین عیسی و ترک بت‌پرستی و شرک را خواستار می‌شد. پادشاه نجران دید مردم همه پیرو عبدالله بن ثامر و عیسی شده پس ترسید قدرت را از وی بگیرد اورا نزد خود خواند. از کوخ به زیر انداختندش، در آب انداختند. اما هرکار می‌کردند عبدالله با نام اصلی خدا زنده می‌ماند. حاکم که اورا مرده می‌خواست به شدت خشمگین شده بود اما کاری از دستش برنمی‌آمد. خود عبدالله گفت تنها راه کشتن من این است که به عیسی و آیین او ایمان بیاوری، پس شاه چنین کرد و با عصایی او را کشت. بعد از مرگ عبدالله از آیین عیسی بازگشت اما مردم عبدالله را با احترام دفن کردند و اطاعت شاه نبردند و چنین شد که مردم نجران همگی به عیسی ایمان آوردند 📚ویکی پدیا
مباهله در اصل از «بَهل» به معنی رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی است. اما مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است.چگونگی مباهله به این‌گونه بوده‌است که افرادی که دربارهٔ مسئله مذهبی مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا زاری کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند. 🌟 موقعیت جغرافیایی بخش نجران، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته‌است. در آغاز پیدایش اسلام این نقطه، تنها نقطه مسیحی‌نشین حجاز بود که مردم آن، از بت‌پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند. 🌟 ماجرای مسیحی شدن مردم نجران با توجه به اینکه نجران تنها منطقهٔ مسیحی نشین در حجاز بوده ابن هشام در سیره نبوی دلیل آن را دو داستان مشابه می‌داند. روایت اول عالمی به نام فیمیون بود که بسیار پارسا و با خدا بود. در شهرها و ده‌های مختلف می‌گشت و مخفیانه مریض‌ها را با اذن خدا شفا می‌داد. در هیچ شهر و روستایی به مدت طولانی نمی‌ماند و مانند مسیحیان روزهای یکشنبه به بیرون شهر می‌رفت و عبادت خدا را به جا آورد. یک روز مردی صالح نام او را تعقیب کرد و محل عبادت فیمیون را کشف کرد. وقتی ماری بزرگ هنگام عبادت به فیمیون حمله می‌کرد صالح فریاد برآورد و فیمیون را آگاه ساخت. اما فیمیون به عبادت ادامه داد و مار نزدیک سجادهٔ او شد و حلقه زد و جان داد. فیمیون که از نماز فارغ شد به صالح گفت ای مرد تو را چه افتاده که چنین آواز می‌دادی؟ صالح جریان را به او گفت. صالح که معجزات و اعمال نیک فیمیون را دیده بود با خواهش و اصرار خواست تا در کنار فیمیون باشد. فیمیون در پایان راضی شد و اورا به نزد خود گرفت. بزرگ آن شهر که پسری فلج و نا بینا داشت فیمیون را می‌خواست تا پسرش درمان کند اما می‌دانست اگر فیمیون در شهری شناخته شود از آنجا می‌رود. پس روزی به بهانهٔ کاری دیگر فیمیون را به خانه اش برد و پسر بینایی خود را بدست آورد و دیگر مفلوج نبود. فیمیون که دیگر فهمیده بود لو رفته از آن شهر همراه صالح خارج شد. در راه راهزنان او را دزدیدند و در نجران به بندگی فروختند. مردم آن زمان در نجران بیشتر بت‌پرست بودند و شرک می‌ورزیدند؛ و نخلی بزرگ در شهر بود که آن را مقدس داشته و برای آن هدایا و جامه‌ها می‌آوردند و ساعت‌ها کنار آن عبادت می‌کردند. فیمیون روزها کار می‌کرد و شب‌ها در اتاق کوچکش عبادت خدا را. صاحبش که اورا خریده بود شبی اورا دید که در اتاقش بی هیچ چراغی نور پیچیده و علت را از بنده اش جویا شد. فیمیون گفت این نور نور حق است و دین من دین عیسی است و جمله مردم شما در نجران دین گمراهی برگزیده اند. پس صاحبش گفت ثابت کن. روز بعد فیمیون نزد نخل رفت و دعا کرد تا از ریشه گنده شود، و شد. مردم نجران که این معجزه را دیدند جمله تابع او شدند و دین عیسی برگزیدند. روایت دوم نزدیکی نجران شهری بود و ساحری آنجا به مردم سحر می‌آموخت. فیمیون از غذا در نزدیکی آنجا چادر زده بود و خدای را عبادت می‌کرد. پسری عبدالله نام که از بقیه زرنگ تر بود قبل از درس سحر نزد چادر رفته و احوال فیمیون می‌دید؛ و دیر به نزد ساحر می‌رسید و هر بار عبدالله عذری می‌آورد. تا اینکه به اعمال فیمیون علاقه‌مند شده و نزد او رفته و آیین عیسی بیاموخت. فیمیون که بیماران را شفا می‌داد و کارهای عجیب می‌کرد رازش را به عبدالله گفت؛ و این راز نام بزرگ خدا بود. پس عبدالله گفت نام خدا را به من بگو. فیمیون نکرد و گفت اگر به تو بگویم خود و مردم را تباه کنی. اما به جای آن تمام نام‌های خدا را به او آموخت. عبدالله جمله نام‌های خدا را نوشته و به آتش انداخت همه بسوختند جز یکی و دریافت که آن نام اصلی خدا است. به گوشه و کنار شهر گذر می‌کرد و هر رنجور و بیمار را با نام خدا شفا می‌داد و در مقابل از آنها پیوستن به دین عیسی و ترک بت‌پرستی و شرک را خواستار می‌شد. پادشاه نجران دید مردم همه پیرو عبدالله بن ثامر و عیسی شده پس ترسید قدرت را از وی بگیرد اورا نزد خود خواند. از کوخ به زیر انداختندش، در آب انداختند. اما هرکار می‌کردند عبدالله با نام اصلی خدا زنده می‌ماند. حاکم که اورا مرده می‌خواست به شدت خشمگین شده بود اما کاری از دستش برنمی‌آمد. خود عبدالله گفت تنها راه کشتن من این است که به عیسی و آیین او ایمان بیاوری، پس شاه چنین کرد و با عصایی او را کشت. بعد از مرگ عبدالله از آیین عیسی بازگشت اما مردم عبدالله را با احترام دفن کردند و اطاعت شاه نبردند و چنین شد که مردم نجران همگی به عیسی ایمان آوردند 📚ویکی پدیا