🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوسیوپنجم
این که زمین خیس و سرد بود، این که چادر و لباس هایم گلی شد برایم هیچ اهمیتی نداشت.
آن لحظه از شوق این که شاید دوباره بتوانم احمد را ببینم و صدایش را بشنوم جز این که خدا را شکر کنم هیچ چیز دیگری برایم اهمیت نداشت.
مادر کمرم را گرفته بود و سعی داشت از زمین بلندم کند و راضیه و حمیده که از پشت پنجره اتاق ما را نگاه می کردند با خیال این که من غش کردم و از حال رفته ام سراسیمه به حیاط دویدند.
مادر به کمرم چنگ انداخته بود و با گریه شوق می گفت:
پاشو قربونت برم
چشمت روشن پاشو از روی زمین سرد پاشو بریم خونه دو رکعت نماز شکر بخون
راضیه با نگرانی پرسید:
چی شده؟ چرا غش کرده؟
مادر هم چنان که تقلا می کرد گفت:
غش نکرده از خوشحالی سجده رفته.
سرم را از روی زمین خیس و گلی برداشتم که راضیه ناباور از حاج علی پرسید:
از احمد آقا خبری شده؟
حاج علی به تایید سر تکان داد که راضیه با شوق پرسید:
پیداش کردین؟
حاج علی گفت:
یک نفر بهمون خبر داده احتمال زیاد احمد هنوز زنده است و توی یکی از انفرادی های دفتر مرکزی زندانیه
خانباجی دست هایش را به آسمان گرفت و گفت:
خدا کنه راست باشه ...
پس چرا این همه مدت که می گشتین هیچ خبری ازش نبود؟
حاج علی با شرمندگی به منی که همه وجودم امید و شوق بود نگاهی انداخت. آه کشید و سر به زیر گفت:
حقیقتش گفتم که احتمال داره احمد باشه شایدم نباشه
این کسی که امروز با پسردایی دامادم رفتیم پیشش گفت چند نفر هستن که قراره به زودی حکم تیرشون اجرا بشه
گفت جز چند تا از سرهنگ ها و کله گنده های ساواک کسی از هویت این ها خبر نداره
مادر وا رفته گفت:
پس حاج آقا چی اومدین مژدگانی میدین وقتی معلوم نیست احمد آقا جزو شون باشه یا نباشه
حمیده گفت:
بر فرضم باشه ... وقتی حکم تیرشون اومده چه فایده ...
وا رفته از آن همه شوقی که داشتم نگاه به دهان حاج علی دوختم که گفت:
امید واهی ندادم حاج خانم ...
با مشخصاتی که ما از احمد دادیم تایید کرد کسی با این خصوصیات رو توی دفتر مرکزی دیده فقط اسمش رو نمی دونست
اسم و نشونی یکی از اون سرهنگ ها رو داد گفت فردا برم پیشش
گفت اگه دمش رو ببینم و هر چی خواست نه نیارم میشه احمد رو آزاد کرد
حاج علی نگاه به من دوخت و گفت:
بابا جان تو نگران هیچ چی نباش
حتی اگه بهای آزادی احمد دادن جون خودم باشه جونم رو میدم تا احمد برگرده
هر چی بخواد میدم خونه ام حجره ام باغم هرچی دارم و ندارم ولی احمد رو بر می گردونم پیشت
بهت قول میدم
تو غم به دلت راه نده و فقط دعا کن فردا به خیر بگذره و راضیش کنم
امیدوار به رویش لبخند زدم و گفتم:
دست تون درد نکنه
ان شاء الله احمد میاد خودش همه زحمتاتون رو جبران می کنه
_احمد آزاد بشه سالم باشه خودش جبرانه
حاج علی نگاهی در جمع مان چرخاند. علیرضا را به سمت مادر گرفت تا بغلش کند و گفت:
ببخشید حاج خانم مزاحم شدم اذیت شدید.
اون قدر خوشحال بودم که نتونستم خود دار باشم و تا اومدن حاجی معصومی صبر کنم
مادر علیرضا را بغل گرفت و زیر چادرش برد و گفت:
خدا ببخشه لطف کردین تشریف آوردین
ان شاء الله خدا چشم تون رو به آزادی احمد آقا روشن کنه
حاج علی تشکر کرد و بعد از خداحافظی رفت.
رقیه با ذوق مرا بغل گرفت و من دلخوش به نور امیدی که حاج علی در دلم روشن کرده بود با حس خوبی که داشتم لبخند می زدم و الحمد لله می گفتم.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیدان مجید، خدابخش، اصغر و محمد رضا ضیائی* صلوات🇮🇷
*مجید ضیائی ۱۲ ساله در تظاهرات پیش از انقلاب به دست نیروهای پهلوی، خدابخش ضیائی ۱۸ ساله ۱۵ آذر سال ۱۳۶۰ در عملیات طریق القدس، اصغرضیائی در ۱۶ سالگی ۱۲ شهریور سال ۱۳۶۰ در جنوب کرخه و محمدرضا ضیائی ۱۴ ساله ۱۱ آبان سال ۶۱ در عملیات محرم در محور عین خوش به شهادت رسیدند.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوسیوششم
بعد از مدت ها آن شب با دل خوش و امید دیدار مجدد احمد خوابیدم.
از صبح که بیدار شده بودم با ذوق و شوق به کارهای خانه رسیدم، علیرضا را حمام بردم و کمی به خودم رسیدم.
انگار بعد از مدت ها خون به زیر پوستم دویده بود و صورت بی روح و رنگ پریده ام گل انداخته بود.
با ذوق و شوق فراوان تا شب مناظر آمدن آقاجان یا حاج علی ماندم تا با خبری خوش دوباره دلشاد شوم.
بعد از نماز مغرب بود که آقاجان و حاج علی به خانه آمدند.
همین که نشستند سریع برای شان چای ریختم و دو زانو مقابل شان نشستم و چشم به دهان حاج علی دوختم.
حاج علی گفت:
باباجان فردا صبح ساعت 8 آماده باش اول وقت با هم بریم جایی
مادر که با چادر گلدارش رویش را گرفته لود پرسید:
خیر باشه کجا میخواین برید؟
حاج علی قندش را در چایش خیس کرد و گفت:
خیره ان شاء الله
امروز رفتم دفتر مرکزی ساواک
با کلی رشوه و بدبختی و التماس تونستم برم پیش همون سرهنگی که گفتم از اسامی خبر داره و قراره حکم تیر رو ... اجرا کنه
گفت اسم احمد هم جزء هموناست ...
قلبم به شدت می تپید و منتظر بودم حاج علی حرف هایش را به یک خبر خوب ختم کند.
حاج علی سر به زیر گفت:
بهم گفتن پس فردا سحر قراره حکم رو اجرا کنن
خانباجی محکم در سرش زد و گفت:
با جده سادات خودت کمک کن...
اشک در چشمم جوشید.
تمام ذوق و شوقم از بین رفت.
دلم می خواست فریاد برنم، آن قدر خودم را بزنم و جیغ بکشم که عمرم تمام شود.
حاج علی با انگشت شصت و اشاره اش چشم هایش را فشرد و آه کشید.
آقاجان شانه اش را فشرد.
مادر با گریه زیر لب نوحه می کرد:
خوب شد مادرت مرد این روزا رو ندید .... ای بیچاره دختر من
ای سیاه بخت و سیاه اقبال دختر من ...
آقاجان گفت:
هنوز امیدی هست خانم ... چرا این طور میگی؟
مادر با گریه گفت:
دیگه چه امیدی هست حاجی؟
آقاجان گفت:
حاج علی بگو دیگه
حاج علی آه کشید و گفت:
حقیقتش کلی به اون سرهنگ التماس کردم گفتم هر چی بخوای بهت میدم ولی سفت تر از این حرفا بود و قبول نمی کرد
می گفت می خواستی جلوی پسرت رو بگیری ضد امنیت کشور خرابکاری نکنه
دیگه نمی دونستم چه کار کنم
به پاش افتادم التماسش کردم گفتم تازه داماده
عروسش هنوز 14 ساله است و بچه اش تازه سه ماهش تموم شده
نمی دونم چی شد دلش به رحم اومد گفت فردا زن و بچه احمد رو ببرم پیشش ببینه
حاج علی نگاه به من دوخت و گفت:
شاید با دیدن تو و این بچه دل سنگش به رحم بیاد و فرجی بشه.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید شیر علی سلطانی صلوات🇮🇷
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
📱 وسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ
"آنها که ستم کردند به زودی میدانند که بازگشتشان به کجاست!"
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌱زیباترین پند
شخصی از عالمی پرسید:
برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟
عالم گفت: یک روز قبل از مرگ !
شخص حیران شد و گفت :
ولی مرگ را هیچکس نمیداند!
عالم جواب داد:
پس هر روز زندگی را روزِ آخر فرض کن و خوب باش شاید فردایی نباشد.
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#متن_شب 🌱
من دعا نمیکنم خدایا از عمر من کم
کن و به عمرِ حضرت آقا اضافه کن، نه!
میگویم خدایا بقیه عمرِ مرا بگیر
و به عمرِ ایشان اضافه کن،
چرا که او عمودِ بلندِ خیمه است!
#شهید_سید_حسن_نصرالله
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حــــــــراج پوشــــــــاک تابستــــــــانه
ارزانتر از همه جا 👏👏همراه با #قرعه_کشی
💯#ست های بالا👆همگی زیر قیمت بازار
#قیمت ودیدی تعجب نکن 💯
♨️اینجا فروش زیاد مهم نیس
مهم#برکتکار و#رضایت مشتریه♥️💜
💸قــــــــیمتش استثـــــــنایی
💯کــــــــیفیتش بــــــــالاست
✈️ارســــــــال ســــــــریع و رایــــــگان هــــــــم داره
⚜مــــستقــیــــم از تــــولیــــدی👌👇
https://eitaa.com/joinchat/2222129930C7a9fbfca9f
❌کلی جنس تابستانه شیک و📦 جدید تو راهه🤩منتظر خبرای خوبم باشید👌👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صبح
#زندگی
☘️ هر روز صبح شروع یک صحنه 🌤
از داستانِ زندگی شماست 📔
بهترینش را بساز... 🚌💚
صبحتون بخیر😍☕️🌱🍃☘️
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر_شمیم
🔺اعلام وضعیت قرمز از سوی سازمان پدافند غیرعامل
🔸سازمان پدافند غیرعامل در اطلاعیهای با توجه به اتفاقات افتاده و همچنین احتمال گسترش حملات سایبری به زیرساختها، وضعیت آمادهباش سایبری با رنگ قرمز اعلام کرد.
⬅️این سازمان اعلام کرده که موارد زیر باید سریعاً در دستور کار قرار گیرد:
۱. بررسی، ارزیابی و انجام اقدامات امنسازی اضطراری
۲. پایش و رصد مستمر و بیوقفه سامانهها و شبکهها بهصورت 7*24
۳. سامانههایی که در بستر اینترنت سرویس میدهند، بهصورت Iran Access ارئه شوند
۴. هرگونه حادثه، رخداد، خبر یا پیام فارغ از اثبات و یا عدم اثبات فنی، با قید فوریت در هر ساعت از شبانهروز به سازمان پدافند غیرعامل منعکس شود
۵. کنترل دسترسیها موجود و رصد و مدیریت تلاشها برای ایجاد دسترسی
۶. در دسترس بودن و آمادهباش کامل کارشناسان فنی و تیم واکنش سریع
۷. بر دسترسی پیمانکاران کنترل و نظارت بیشتری اعمال شود و کلیه دسترسی پیمانکاران از بیرون مجموعه بهطور کامل مسدود شود
🔸سازمان پدافند غیرعامل تاکید کرده که «سریعاً نسبت به اعمال وضعیت قرمز سایبری» اقدامات لازم صورت گیرد.
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر_شمیم
🔴کاهش ورود اتباع غیرمجاز به کشور
🔹فرمانده مرزبانی انتظامی کشور:در هفتههای اخیر، عملیات خروج اتباع غیرمجاز از کشور، در حال انجام است. اکنون ورود این افراد به مرزها بسیار کم شده است.
🔹از ابتدای سال تاکنون، چندصد هزار نفر از اتباع غیرمجاز مرزها خارج شده و این روند ادامه دارد.
🆔️ @shamim_news_karkevand