eitaa logo
شمیم کرکوند
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
16 فایل
تفریحی سرگرمی آموزشی خبرگزاری و اطلاع رسانی شمیم کرکوند #شمیم_کرکوند 🆔@shamim_news_karkevand 🔴ادمین خبری @Admin_shamim_kar 🔴 ادمین جهت پاسخ تست هوش، درخواست از مسئولین شهر 👇 @Adm_in_shamim
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌱 •• •• احمد با شرمندگی سر تکان داد و گفت: نه نمیشه امکانش نیست علی رغم این که حسابی امیدوار شده بودم بتوانیم به دیدار خانواده های مان برویم و از این که نمی شد ناراحت شدم اما به روی احمد لبخند زدم و گفتم: اشکالی نداره. پس بیا زودتر بریم که زود برسیم خونه _مطمئنی نمیخوای شب بمونیم؟ یه مسافر خونه آشنا هست میریم اونجا _نه نمیخوام بمونیم _از صبح کلی راه اومدی تو حرمم چند ساعته نشستی اذیت میشی باز بخوایم این همه راه برگردیم با این که کمرم درد می کرد ولی گفتم: اشکالی نداره. برگردیم خونه فردا کامل استراحت می کنم. احمد نگاه در حرم چرخاند و نگاهش روی نقطه ای ثابت ماند. مرا کنار خود کشید و گفت: اونجا رو ببین؟ نگاه چرخاندم و گفتم: کجا رو میگی؟ احمد به سمتی اشاره کرد و نگاه به آن جا دوختم. آقاجانم و حاج علی بودند. به یک باره همه وجودم شوق شد. اشک در چشمم حلقه زد و با ذوق گفتم: آقا جانمه. خواستم به سمتش بروم که احمد دستم را گرفت و گفت: نمیشه رقیه به سمت احمد چرخیدم و با التماس گفتم: احمد آقاجانمه ... احمد با شرمندگی گفت: می دونم چه قدر دلتنگی. خودم براشون پیغام فرستادم بیان حرم از دور ببینیم شون ولی باور کن نمیشه بری پیش شون. آقا جانم و حاج علی در حرم نگاه می چرخاندند. انگار آن ها هم دنبال ما می گشتند. دست خودم نبود که دستم را بالا آوردم و برایشان تند تند دست تکان دادم. احمد دستم را گرفت و گفت: چی کار می کنی؟ _ببخشید دست خودم نبود دلم میخواست زود ما رو ببینن آقا جان ما را دید و شناخت و به حاج علی اشاره کرد. از دور به آن ها چشم دوختم و گفتم: الهی قربون تون برم کاش می شد بیام قدم هاتون رو ببوسم از فاصله دور فقط می شد به هم نگاه کنیم. از دلتنگی اشک می ربختم و مدام تصویر آقاجانم در نظرم تار می شد. حاج علی در این مدت بسیار پیر و شکسته تر شده بود و قلبم از دیدنش به درد آمد. چند دقیقه ای که گذشت احمد گفت: دیگه باید بریم با ناراحتی نگاه از آقاجانم گرفتم و آهسته برایش دست تکان دادم و همراه احمد به راه افتادم. دلم می خواست چند باری برگردم و پشت سرم را نگاه کنم و دوباره و چند باره آقاجانم را ببینم. با دیدنش انگار تازه فهمیدم چه قدر دلتنگش بوده ام. آخرین سلام را رو به گنبد دادم و در حالی که عبارت «اللهم لا تجعله آخر العهد من زیارة ابن نبیّک» را زمزمه می کردم از حرم خارج شدیم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید چراغچی صلوات🇮🇷 •🖌• بہ‌قلم: ‌🆔️ @shamim_news_karkevand