🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_نودودوم
احمد دستی به صورتش کشید و گفت:
آقاجون شما یک بار با من بیا اون خونه رو ببین.
اون قدرام که فکر می کنید داغون و کوچیک نیست.
درسته به کاخ و عمارت شما نمی رسه ولی برای ما کافیه.
بابا به خدا قسم من و رقیه این جا زندگی کنیم دل مون می پوسه
این دختر رو ببین
این دختر هر وقت اومد این جا با دل گرفته از اتاق مادر اومد بیرون.
دختر حاجی معصومی اهل این زندگی اشرافی نیست.
دلش می گیره این جوری زندگی کنه.
حاجی معصومی بچه هاشو ساده زیست بار آورده
این دختر اذیته که باید بشینه و زیور خانم جلوش خم و راست بشه و کاراش رو بکنه.
بابا رقیه هم مثل خودم این جا و این جوری زندگی کردن رو دوست نداره.
آقاجون شما خودت بارها گفتی این مدل زندگی رو دوست نداری و فقط به خاطر مادر داری این طوری زندگی می کنی
اجازه بده منم به خاطر دل زنم طور دیگه ای زندگی کنم.
من این دخترو بیارم این خونه این جا با همه بزرگیش براش میشه زندان.
وقتی مجبور باشه از صبح تا شب تو لباسای آن چنانی بزک دوزک کرده بشینه گوشه یه اتاق و نتونه بیاد بیرون این خونه با همه بزرگیش براش میشه همون یه اتاق، میشه همون زندان، میشه قفس.
مادر عادت داره از اول همین جور بار اومده ولی رقیه نمی تونه بابا جان.
_شما یه مدت این جا باشید عادت می کنه
احمد چهار زانو زد و گفت:
آقاجون من 23 ساله دارم تو این خونه به این سبک زندگی می کنم و عادت نکردم.
خودتونم عادت نکردین.
اگه عادت کرده بودین این اتاق کوچیک و ساده نمی شد اتاق تون.
حاج بابا من دلم نمیخواد این جوری زندگی کنم.
دلم میخواد از راه که میام خونه زنم در رو برام باز کنه
نه این که بیام تو خونه و همه رو ببینم آخرین نفری که میرم پیشش و می بینمش زنم باشه.
دلم میخواد دست پخت زنم رو بخورم.
زنم برام سفره پهن کنه جمع کنه
_زن گرفتی بابا جان
زنت که کلفتت نیست برات کار بکنه
زنت وظیفه ای نداره برات بپزه بشوره بسابه بیاره ببره.
_می دونم آقاجون
ولی اینا برام شده عقده.
دلم یه زندگی ساده میخواد.
کم یا زیاد خوب یا بد بشینم کنار زنم بخورم و خدا رو شکر کنم.
من غذای ساده مثل کوکو و آش و کتلت رو به این غذاهای هفت رنگ ترجیح میدم.
ناشکری نمی کنم آقاجون الهی همیشه سفره ات پر برکت باشه ولی عذاب می کشم وقتی هر شب هرشب سر سفره شما برنج و گوشت می خورم در حالی که می دونم بقیه مردم سالی یکی دو بار بیشتر نمی تونن برنج بخورن
درسته تو اون خونه نمیشه برای زنم کلفت و نوکر ببرم
خودم میشم نوکرش و همه کاراشو می کنم
شما اجازه بده ما اونجا زندگی مون رو شروع کنیم بعد چند ماه اگه دیدی رقیه اذیته یا ناراحته چشم میاییم این جا زندگی می کنیم دیگه هم من رو حرف شما حرف نمیارم .
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand